داستان ضرب المثل بشنو و باور مکن

در زمان‌های دور، مرد خسیسی زندگی می کرد. او تعدادی شیشه برای پنجره های خانه اش سفارش داده بود . شیشه بر ، شیشه ها را درون صندوقی گذاشت و به مرد گفت باربری را صداکن تا این صندوق را به خانه ات ببرد من هم عصر برای نصب شیشه ها می آیم.

فوت کوزه گری

کوزه‌گری بود که کوزه و کاسه لعابی می‌ساخت. خیلی هم مشتری داشت. این کوزه‌گر یک شاگرد زرنگ داشت. چون کوزه‌گر شاگردش را خیلی دوست داشت و از یاد دادن به او کوتاهی نمی‌کرد. چند سال گذشت و شاگرد تمام کارهای کوزه‌گری و کاسه‌گری را یاد گرفت و پیش خودش فکر کرد که حالا می‌تواند یک کارگاه جدا درست کند. به همین جهت بهانه گرفت و به استادش گفت: «مزد من کم است.» کوزه‌گر قدری مزدش را زیاد کرد ولی شاگرد باز هم راضی نشد و پس از چند روز گفت: «من با این مزد نمی‌توانم کار کنم.»

ادامه خواندن فوت کوزه گری