خوبِ من، هنر در فاصله هاست؛زیاد نزدیک به هم می سوزیم، و زیاد دور از هم،یخ می زنیم.
تو نباید آنکسی باشی که من میخواهم، و من نباید آنکسی باشم که تو میخواهی.
کسی که تو از من می خواهی بسازی، یا کمبودهایت هستند یا آرزوهایت.
من باید بهترین خودم باشم برای تو ، و تو باید بهترینِِ خودت باشی برای من .
خوبِ من ، هنرٍِِ عشق در پیوند تفاوت هاست، و معجزه اش نادیده گرفتن کمبودها ی زندگی ست دیگر… همیشه که همۀ رنگهایش جور نیست؛
_همۀ سازهایش کوک نیست. باید یاد گرفت با هر سازش رقصید؛ حتّی با ناکوک ترین ناکوکش.
اصلاً رنگ و رقص و ساز و کوکش را فراموش کن؛
_حواست باشد به این روزهایی که دیگر برنمی گردد؛
_به فرصت هایی که مثل باد می آیند و می روند و همیشگی نیستند.
_به این سالها که به سرعت برق گذشتند؛ به جوانی که رفت؛
_حواست باشد به کوتاهی زندگی، به زمستانی که رفت؛ بهاری که دارد تمام می شود
_کم کم، آرام آرام. زندگی به همین آسانی می گذرد.