تنها ارثی که از پدرم به من رسید

پدرم وقتی مرد، همه ی خیابان ها چراغانی بود. ماشین ها بوق می زدند و از خیابان ها می گذشتند. مردم ، شادی می کردند و به هم شیرینی می دادند. هر کسی از کنار پدرم رد می شد، سکه ای به طرف او می انداخت. من گریه می کردم ، دور و بر پدرم پر از پول بود.

ادامه خواندن تنها ارثی که از پدرم به من رسید

مراقب قضاوتهایمان باشیم حتی اگرچیزی را بچشم دیدیم

دوستی تعریف می کرد که حدود ۲۰ سال پیش منزل ما خیابان ۱۷ شهریور بود و ما برای نماز خواندن و مراسم عزاداری و جشنهای مذهبی به مسجدی که نزدیک منزلمان بود می رفتیم. پیشنماز مسجد حاج آقایی بود بنام شیخ هادی که امور مسجد از قبیل نماز جماعت، مراسم شبهای قدر، نماز عید و جشن نیمه شعبان را برگزار می کرد.

ادامه خواندن مراقب قضاوتهایمان باشیم حتی اگرچیزی را بچشم دیدیم