صالحی شخصیتی که همیشه با جناح پیروز همراه است

باید از بیشتر تحصیل کرده های غرب ترسید و بیشتر قردادهای ننگین و استعماری توسط این تربیت شدگان به مردم تحمیل شده و برجام هم باید در ردیف این قرار دادها یه حساب آورد.

علی‌اکبر صالحی  شخصیتی مرموزی که همیشه با جناح پیروز همراه است  حالابه شدت زیر ذره‌بین است. موج مواجهه با او به حد بالایی افزایش یافته و اکنون این چهره آرام و بی‌حاشیه با حاشیه‌های بسیاری مواجه شده است. هرچه باشد او از پایه‌گذاران توافق هسته‌ای است.

آرام است و معمولا کم‌حاشیه. شاید همین طبع است که موجب شده او بتواند با دولت‌های مختلفی کار کند؛ از خاتمی ‌و احمدی‌نژاد تا حسن روحانی. او زمانی رئیس سازمان انرژی اتمی ‌بوده که هم برجام در دوره‌اش به امضا رسیده و هم در همین دوره توسط دونالد‌ ترامپ، رئیس‌جمهور ایالات متحده به پایان خود نزدیک می‌شود.

زاده کربلا
او از طرف پدری اصالتا اهل طالقان است اما بعدها اجدادش از طالقان به برغان قزوین می‌آیند. این دو منطقه از دهستان‌های همجوار هستند. به استثنای پدرش که متولد قزوین است سه تا چهار نسل اجدادش در کربلا به دنیا آمده‌اند. صالحی در چهارم فروردین ١٣٢٨ در عشق‌آباد حسین‌ علیه السلام در شهر کربلا به دنیا آمده است. او خود در این زمینه می‌گوید: «السلام علیک یا اباعبدالله» و «السلام علیک یا قمر بنی‌هاشم»؛ اینها جملاتی هستند که همیشه احساس می‌کنم روح من با آنها پیش از تولد انس گرفته و بارها از زبان مادر بزرگوارم شنیده‌ام.» صالحی در ۶‌سالگی و براساس اصرار خودش به پدر، مشغول به کار شده است: «شش ساله بودم که به پدر گفتم می‌خواهم کار کنم. گفت: می‌خواهی چه کار کنی؟ گفتم: می‌خواهم کاسبی کنم. آن‌قدر اصرار کردم تا راضی شد و من مشغول فروش اجناس مختلف در کنار مغازه پدرم شدم. دوستان پدر می‌آمدند و اذیتم می‌کردند؛ یکی پول می‌داد و یکی نمی‌داد. گاهی عصبانی می‌شدم و به پدر شکایت می‌کردم و ایشان به جای دوستانش حساب می‌کرد. در هر حال این کار را دوست داشتم.» پدربزرگ صالحی او را برای ثبت‌نام به مدرسه «اخوت» کاظمین می‌برد. او خاطره این ثبت‌نام را چنین به یاد می‌آورد: «من دوست نداشتم به مدرسه بروم. یادم هست راه نمی‌رفتم و پدربزرگ مرا می‌کشید، همین‌طور پاهایم روی زمین کشیده می‌شد تا به مدرسه رسیدیم. در سال اول ابتدایی ظاهرا خیلی بچه درس‌خوانی نبودم، چون بازیگوشی می‌کردم و بیشتر علاقه‌مند بودم در کوچه سرگرم بازی باشم. از محیط مدرسه خوشم نمی‌آمد. چون حس می‌کردم آزادی‌ام محدود شده، روح آزاداندیشی داشتم.»

او درباره این دوران به هفته‌نامه مثلث گفته است: «بنده در شهر کربلا متولد شده‌ام، اما سن زیادی نداشتم که همراه خانواده به ایران آمدیم. البته تابستان‌ها همیشه به ایران می‌آمدیم. آخرین بار که به ایران آمدیم، در کرمانشاه بودیم که رادیو اعلام کرد در عراق کودتا شده است؛ کودتای ۱۹۵۸ که در آن ملک فیصل را کنار گذاشتند و عبدالکریم قاسم روی کار آمد. پدرم در عراق به تجارت مشغول بود و بعد از شنیدن این خبر گفت که بهتر است با این شرایط، دیگر به عراق برنگردیم؛ ما در ایران ماندیم و او برای انجام کارهایش به عراق رفت و چندی بعد برای همیشه به ایران بازگشت. من تا دوم دبستان در مدرسه ایرانی‌ها درس می‌خواندم و به زبان فارسی به ما درس می‌دادند؛ اما زبان عربی را در کوچه‌های کاظمین یاد گرفتم. شعبه‌های مدارس ایرانی در کاظمین، بغداد، نجف، بصره و… وجود داشت که مدارس خوبی بودند. بنده هم مثل ایرانی‌های ساکن عراق، در یکی از این مدارس به نام «اخوت» در کاظمین درس می‌خواندم. درست است که در کربلا متولد شده بودم، اما چون پدرم در بغداد کار می‌کرد، منزل ما در کاظمین بود تا به محل کار ایشان نزدیک باشیم. زمانی که از عراق به ایران آمدیم، زبان عربی را مانند بچه‌ای که به‌طور معمول زبان فراگرفته باشد، بلد بودم؛ یعنی در حد مکالمات روزمره. حتی سال‌هایی که برای دوره‌ لیسانس در بیروت بودم، با مردم کوچه و بازار به زبان عربی صحبت می‌کردم؛ هرچند در دانشگاه، به زبان انگلیسی درس می‌دادند و ما هم به همین زبان صحبت می‌کردیم. این مساله سبب شد زبان عربی بنده تا حدودی بهبود پیدا کند. بعد از آنکه به آمریکا رفتم، باز هم از زبان عربی فاصله گرفتم. زمانی هم که به ایران آمدم، حدود یک سال‌ونیم بعد انقلاب شد.»

تحصیل در لبنان و آمریکا
صالحی دوره لیسانس را در دانشگاه آمریکایی بیروت سپری می‌کند. در سال ۱۹۶۸ به این دانشگاه می‌رود و در ۱۹۷۱ فارغ‌التحصیل می‌شود. یک سال هم در دوره فوق‌لیسانس در همان دانشگاه تحصیل می‌کند، اما انصراف می‌دهد و راهی آمریکا می‌شود. در سال ۱۹۷۲ به دانشگاه ام.آی.تی آمریکا می‌رود و در ۱۹۷۷ موفق به اخذ مدرک دکترا در رشته مهندسی هسته‌ای از این دانشگاه می‌شود.

قذافی به روایت صالحی
صالحی در بهار ۱۳۵۸ به همراه عده‌ای از مقامات داخلی آماده سفر به کشور لیبی می‌شود و پیشنهاد شهید عباسپور برای این سفر را که جلال‌الدین فارسی هماهنگی آن را برعهده دارد، می‌پذیرد: «در این سفر خود آقای جلال‌الدین فارسی نیامد و فقط برای اعزام این هیات برنامه‌ریزی کرده بود. جلال‌الدین فارسی از شخصیت قذافی بسیار خوشش می‌آمد، ولی من برعکس ایشان، قذافی را آدمی‌ بی‌هویت و بی‌برنامه می‌دانستم. روز سفر که به فرودگاه رسیدم، دیدم عکس بزرگی از قذافی را در کنار عکس امام‌خمینی‌(ره) گذاشته بودند. ناراحت شدم. امام یک رهبر و یک شخصیت صاحب ایده بودند، ولی قذافی یک کودتاچی بی‌هویت بود که به شکل تصادفی قدرت را به دست گرفته بود.»

روایت‌ ترور
صالحی گویا وقتی ریاست دانشگاه صنعتی شریف را بر عهده داشته با یک‌ترور ناموفق هم مواجه می‌شود. او این ماجرا را این‌گونه شرح می‌دهد: «سرکوچه پیاده شدم و به سمت منزل که کوچه‌ای سربالایی است، حرکت کردم. هوا هنوز روشن بود. زنگ خانه را زدم، ناگهان دو جوان موتورسوار با شتاب به من نزدیک شدند. یکی از آنها از روی موتور پیاده شد، جلو آمد و تفنگ را روی سینه‌ام گذاشت، گفت: اسمت چیست؟ گفتم: این چه طرز سوال‌کردن است؟ اصلا تو کی هستی؟ با صدای خشن‌تری پاسخ داد: حرف زیادی نزن. اسمت چیست؟ گفتم اسمم علی است. گفت: چه کاره‌ای؟ گفتم: معلمم. عمدا اسم و عنوانم را کامل نگفتم. نگاهی به دوستش کرد و گفت: عوضی گرفته‌ایم. فورا سوار موتور شد و آنجا را‌ترک کرد. آنها فکر کردند که اشتباه گرفته‌اند، ولی برای‌ترور رئیس دانشگاه صنعتی شریف آمده بودند.»

مخالف بزرگ صالحی
علی‌اکبر صالحی در مرور زندگی کاری خود روایت‌های جالبی از برخی موانع مقابل خود دارد. یکی از آنها مخالفت‌های آقازاده با اوست. او در مصاحبه‌ای که با هفته نامه مثلث داشته، یکی از این موانع را این‌گونه توضیح می‌دهد: «آقای خاتمی‌ من را به‌عنوان نماینده ایران در آژانس معرفی کردند. در همین اتاق کنار آقای آقازاده نشسته بودم که ایشان گفتند شما انتخاب من نیستید. بنده گفتم که من هم اصراری بر این امر ندارم و با تشخیص آقای خاتمی‌به اینجا آمده‌ام. یکی از ویژگی‌های مثبت آقای آقازاده صراحت لهجه ایشان است. اگر حرفی داشته باشد، رو در رو می‌گوید. آقای آقازاده سه موضوع را مطرح کرد و گفت که به این سه دلیل من موافق معرفی شما نبودم. خاطرم هست که در ابتدای دوره آقای خاتمی، دنبال گزینه‌های مناسبی برای وزارت علوم و ریاست سازمان انرژی اتمی‌‌ بودند. باتوجه به اینکه من دو دوره معاون وزیر علوم بودم و در رشته انرژی هسته‌ای تحصیل کرده بودم، به‌عنوان یکی از گزینه‌ها مطرح شدم. رندهای آن زمان در بولتن‌هایی که برای مقامات بلندپایه ارسال می‌شد، مسائلی را به بنده منتسب کرده بودند. من به وزارت اطلاعات رفتم و ماجرا را برای آقای دری نجف‌آبادی توضیح دادم. ایشان خندید و گفت که کاش پرونده ما هم مثل تو بود! در نهایت فهمیدیم فردی که ما را در این مساله رقیب خودش می‌دانسته این اخبار نادرست را در بولتن‌ها منتشر می‌کرده تا ما را از میدان خارج کند. البته بعدها مشخص شد که این موضوع یک بداخلاقی سیاسی با استفاده از ابزار تشابه اسمی‌‌بود.در همان جلسه‌ای که خدمت آقای آقازاده بودیم، ایشان گفت که شما عرب هستی. پرسیدم چرا؟ گفت چون می‌توانی عربی صحبت کنی. گفتم پس شما هم آمریکایی هستید؛ چون شنیده‌ام می‌توانید انگلیسی صحبت کنید. این چه حرفی است؟ مزار اجداد ما در قزوین محل زیارت مردم است. کسی که کربلا رفته دلیل بر عرب‌بودن او نمی‌شود.»

ماجرای برکناری
نحوه کنار رفتن علی‌اکبر صالحی از نمایندگی ایران در وین هم در نوع خود جالب است. زمانی که او در قطر برای شرکت در یک برنامه زنده تلویزیونی حضور پیدا می‌کند به او می‌گویند که شما برکنار شده‌ای. ماجرا هم گویا از این قرار بوده است که خرازی، وزیر خارجه وقت با جلال برزگر، خبرنگار روزنامه ایران مصاحبه کرده و گفته بود که صالحی دیگر نماینده ایران در آژانس نیست و برمی‌گردد. تیتر روزنامه ایران هم شد: «صالحی برکنار شد» بعد از این ماجرا خرازی به علی‌اکبر صالحی برای پذیرفتن سفارت در یک کشور اصرار می‌کند. علی‌اکبر صالحی در این مورد می‌گوید: «من گفتم شرطش این است که کشور غربی نباشد چون همسر بنده دوست ندارد ساکن یک کشور غربی باشد. مساله را با همسرم مطرح کردم و او گفت که من به کشور غربی نمی‌آیم. من هم به دکتر خرازی گفتم که اگر کشور اسلامی باشد، ما می‌رویم. ابتدا صحبت از مالزی بود اما بحث به سازمان کنفرانس اسلامی رسید. یک روز آقای زمانی‌نیا مشاور آقای خرازی زنگ زد و از من پرسید: «علاقه داری به جده بروی؟» گفتم شوخی می‌کنی. گفت نه؛ برای معاونت علمی‌‌سازمان کنفرانس اسلامی. من هم قبول کردم. این بالاترین مقامی ‌است که تاکنون جمهوری‌اسلامی در خارج از کشور داشته است. به‌طور معمول وزرای خارجه کشورهای عضو سازمان کنفرانس اسلامی (سازمان همکاری اسلامی) هم دبیرکل و هم چهار نفر از معاونان را انتخاب می‌کنند. باتوجه به اینکه در رسانه‌های مختلفی همچون الجزیره مصاحبه می‌کردم، بنابراین چهره شناخته شده‌ای بودم. در استانبول رای‌گیری کردند و بنده به‌عنوان معاون دبیرکل سازمان کنفرانس اسلامی انتخاب شدم. این دوره، یکی از بهترین دوران زندگی‌ام بود و توانستم قریب ۵۰ بار به عمره مشرف شوم. این از الطاف بزرگ الهی بود.

حکایت ابر سیاه
در تابستان ۸۴ (آگوست ۲۰۰۵) حدودا یک ماه بود که او به جده رفته بود. احمدی‌نژاد هم به تازگی راهی پاستور شده بود. از دفتر ریاست‌جمهوری با او تماس گرفته و خواستار بازگشت او به ایران می‌شوند. به علی‌اکبر صالحی گفته می‌شود که برنامه کاری برای وزارت علوم و وزارت‌خارجه تدوین و فکس کند. بعد از مدت کوتاهی تماس گرفته و می‌گویند احمدی‌نژاد گفته است شما حتما باید تشریف بیاورید! صالحی وزیر شدنش را اینگونه توضیح می‌دهد: «به من گفتند شما به وزارت علوم بروید. من گفتم اگر اجازه دهید به زندگی‌ام در جده ادامه دهم؛ ضمن اینکه افراد دیگری هستند که وزارت علوم را اداره کنند. اتفاقا همان زمان هم اسامی ‌‌افرادی همچون دکتر‌‌توفیقی و دکترفرجی‌دانا برای تصدی وزارت علوم مطرح بود. بعد از آن بحث وزارت امور خارجه مطرح شد که باز هم من گفتم افراد دیگری برای اداره این وزارتخانه هستند. مادر بنده هم راضی نبود که ما به ایران برگردیم؛ می‌گفت به جده رفته‌ای و در جوار خانه خدا هستی، همان جا بمان. حتی سر نماز دعا می‌کرد که خدایا بچه من را از خودت دور نکن. بعد از یکی، دو جلسه دیگر با آقای دکتر احمدی‌نژاد، به چین رفتم. در سفارت ایران نزد آقای وردی‌نژاد بودیم که باز هم از دفتر رئیس‌جمهور وقت تماس گرفتند و گفتند که آقای دکتر گفته‌اند نظراتت را برای اداره وزارت علوم و وزارت امور خارجه کامل‌تر بنویس؛ گفتم یا حضرت عباس(ع)! اینها دست از سر ما برنمی‌دارند. بقیه مسائل خیلی قابل بیان نیست، اما هرچه بود، این ابر سیاه از بالای سر ما عبور کرد و ما در جده ماندیم. بعدها آقای دکتر احمدی‌نژاد به من گفت که عده‌ای مخالفت می‌کردند و من فکر کردم که اگر به دولت بیایید، ممکن است به شما لطمه بزنند. من هم خدا را شکر کردم و گفتم خدا به کسانی که این کار را انجام دادند، توفیق و خیر بدهد، چون اگر این اتفاق نمی‌افتاد، ما توفیق حضور چهار ساله در جده را از دست می‌دادیم.»

از سازمان تا وزارت
پس از اعلام استعفای غلام‌رضا آقازاده از ریاست سازمان انرژی اتمی ‌ایران در تیر ۱۳۸۸، محمود احمدی‌نژاد رئیس‌جمهور وقت ایران که به شدت از امضای پروتکل الحاقی به معاهده منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای انتقاد کرده بود، صالحی را که شخص امضاکننده این پروتکل بود به عنوان جانشین آقازاده منصوب کرد. پس از آنکه صالحی خبر از جایگزینی رضا نجفی با علی‌اصغر سلطانیه به عنوان نماینده دائم ایران در آژانس بین‌المللی انرژی اتمی ‌داد، منوچهر متکی وزیرخارجه وقت، دوره کاری علی‌اصغر سلطانیه را تمدید کرد.پس از برکناری منوچهر متکی که در سفر دیپلماتیک به سر می‌برد در آذرماه ۱۳۸۹، صالحی با حفظ سمت ریاست سازمان انرژی اتمی‌به عنوان سرپرست وزارت امور خارجه ایران منصوب شد. او در تاریخ ۳ بهمن ۱۳۸۹، به عنوان وزیر پیشنهادی امور خارجه به مجلس شورای اسلامی معرفی شد و در دهم بهمن از مجلس رای اعتماد گرفت و رسما وزیر امور خارجه شد. علی‌اکبر صالحی، در خرداد سال ۱۳۹۰ به دلیل انتخاب محمدشریف ملک‌زاده به سمت معاونت اداری و مالی، تا آستانه استیضاح پیش رفت. ملک‌زاده روز دوم تیر ۱۳۹۰ بازداشت شد. صالحی اما در دولت بعد هم حضور یافت. وقتی حسن روحانی به پاستور رسید او را به عنوان معاون رئیس‌جمهور و ریاست سازمان انرژی اتمی‌ایران برگزید. پس از تعیین محمد جواد ظریف، به عنوان وزیر امورخارجه و رئیس تیم مذاکره‌کننده هسته‌ای ایران با گروه پنج به‌علاوه یک، علی‌اکبر صالحی هم به عنوان کارشناس فنی تیم مذاکره‌کننده، در جریان مذاکراتی که به تفاهم هسته‌ای لوزان و برنامه جامع اقدام مشترک منجر شد، حضور داشت.

صالحی در این مدت یک‌بار با حسن روحانی مواجهه کلامی ‌داشته است. او اخیرا نیز بعد از یک سخنرانی در دانشگاه امام‌صادق(ع) به جهت تایید نقدهای علی‌اکبر ولایتی در مورد مذاکرات با حاشیه‌هایی مواجه شده است.

http://akharinkhabar.com/Pages/News.aspx?id=4348275

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *