حکایت/ آیا ماهم خودمون رو بخواب نزده ایم…؟

گویند مردی وارد مسجدی شد تا کمی استراحت کند ،کفشهایش را زیر سرش گذاشت و خوابید،طولی نکشید که دو نفر وارد مسجد شدند و یکی از اون دو نفر گفت طلاها رو بزاریم پشت جعبه مهرها و اون یکی گفت نه اون مرد بیداره وقتی ما بریم طلاها رو بر می داره ….

۹۶۰۹۰۵  __  ۹۷۰۸۱۰

گفتند امتحانش کنیم کفشهایش را از زیر سرش برمی داریم،اگه بیدار باشه معلوم می شه،مرد که حرفای اونا رو شنیده بود خودشو بخواب زد، اونها کفش هایش را برداشتن و مرد هیچ واکنشی نشون نداد گفتند ؛پس خوابه طلاها رو بزاریم زیر جعبه مهرهای نماز بعد از رفتن آن دو ، مرد بلند شد و رفت که جعبه طلای اون دو رو  برداره اما اثری ازطلا نبود و متوجه شد که همه این حرفا برای این بوده که در عین بیداری کفش هایش رو بدزدن!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *