ماجرای دیدار رهبر معظم انقلاب با حاج اسماعیل دولابی

۹بهمن ماه سالروز درگذشت عالم بزرگوار حاج محمد اسماعیل دولابی می باشد.   حاج محمّداسماعیل دولابی در سال ۱۲۸۲ شمسی برابر با ۱۳۲۱ هجری قمری در یکی از محلات جنوب شرق تهران به نام دولاب به دنیا آمد. خانواده ایشان اهل معرفت، کرم و دلدادۀ اهل بیت (علیهم‌السلام) و همواره مورد احترام، اعتماد و رجوع مردم بودند. پدر بزرگوارشان نیز، بزرگتر و معتمد محل و منزلشان مأمن مردم و پذیرای اهل علم و معرفت بوده است.

پدر بزرگوارشان نیز، بزرگتر و معتمد محل و منزلشان مأمن مردم و پذیرای اهل علم و معرفت بوده است. حاج اسماعیل از کودکی با مجالس ذکر آل‌الله بالاخص حضرت اباعبدالله الحسین (علیه‌السلام) بسیار مأنوس بوده و از همین روی، مردم او را مایۀ خیر و برکت دانسته، به صفا و خلوص باطنش توسل جسته و در سختی‌ها، وی را واسطۀ فیض الهی قرار می‌دادند.

وی در جوانی به کشاورزی اشتغال داشته و از همان زمان آثار توجه و عنایت حضرت حق در وی نمایان بوده است؛ به نحوی که در سیر انفسی از شدّت طلب و محبّت، مورد جذبه و لطف حضرت حق قرارگرفته و مجذوب سالک می‌شود. حاج محمداسماعیل دولابی با اشخاص بسیاری از اهل معنویت و معرفت دوستی داشته و با بزرگانی مانند حضرات آیات سیّد محمد شریف شیرازی، محمد علی شاه‌آبادی، محمدتقی بافقی‌یزدی، محمدجواد انصاری مجالست و مؤانست داشته‌اند.

شیفتگان و تشنگان زلال حقیقت از دور ونزدیک، روزها، ماه‌ها و حتی سالیانی از عمر خویش را بر گرد وجودش حلقه زدند تا از او درباره خداوند رحیم، محبت، جذبه الهی، شوق بندگی و هزاران دیگر بشنوند. کلام این بزرگوار به دور از اصطلاحات پیچیدۀ رایج و در عین ساده و بی‌پیرایه بودن برای طبقات مختلف جامعه بسیار عمیق و راهگشاست و دل هر صاحبدلی را نورانیت می‌بخشد.

حاج محمداسماعیل دولابی در بهمن ۱۳۸۱ شمسی برابر با بیست و پنجم ذیقعدۀ ۱۴۲۳ هجری قمری در روز موسوم به دحوالارض عالم ظاهر را ترک نمود و بدن مطهرش در صحن عتیق مجاور حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) مأوا گرفت.

درخواست حاج اسماعیل از شهید هادی
خانه ساده حاج اسماعیل دولابی در حوالی میدان خراسان سال‌ها محل آمد و رفت اهالی محل و طلبه‌ها بود، می‌آمدند و از کلام ساده، اما پر مغز او درس اخلاق و عرفان می‌گرفتند. یکی از این افراد، شهید جاویدالاثر «ابراهیم هادی» بود. وی پهلوان کشتی ایران و از بنیانگذاران گروه چریکی شهید اندرزگو در جبهه گیلانغرب بود. امیر منجر همرزم شهید هادی در کتاب «سلام بر ابراهیم» خاطره دیدار وی با مرحوم حاج اسماعیل دولابی را چنین نقل کرده است:

سال اول جنگ بود. به مرخصی آمده بودیم. با موتور از سمت میدان سرآسیاب به سمت میدان خراسان در حرکت بودیم. ابراهیم عقب موتور نشسته بود. از خیابانی رد شدیم. ابراهیم ناگهان زد به پشتم و گفت: امیر نگهدار. من هم سریع آمدم کنار خیابان. با تعجب گفتم: چی شده؟!

گفت:اگر وقت داری برویم دیدن یک بنده خدا!

من هم گفتم: باشه، کار خاصی ندارم. با ابراهیم وارد یک خانه شدیم. چند بار یاالله گفت. وارد اتاق شدیم. چند نفری نشسته بودند. پیرمردی با عبای مشکی و کلاهی کوچک بر سر بالای مجلس بود. به همراه ابراهیم سلام کردیم و در گوشه اتاق نشستیم. صحبت حاج آقا با یکی از جوان‌ها تمام شد. ایشان رو کرد به ما و با چهره‌ای خندان گفت: آقا ابراهیم راه گم کردی؟ چه عجب از این طرف‌ها!

ابراهیم سر به زیر نشسته بود. با ادب گفت: شرمنده حاج آقا، وقت نمی‌کنیم خدمت برسیم. همین طور که صحبت می‌کردند فهمیدم ایشان، ابراهیم را خوب می‌شناسد. حاج آقا کمی با دیگران صحبت کرد. وقتی اتاق خالی شد رو کرد به ابراهیم و با لحنی متواضعانه گفت: آقا ابراهیم ما را یک کم نصیحت کن!

ابراهیم از خجالت سرخ شده بود. سرش را بلند کرد و گفت: حاج آقا تو رو خدا ما رو شرمنده نکنید، خواهش می‌کنم اینطوری حرف نزنید! بعد گفت: ما آمده بودیم شما را زیارت کنیم. ان‌شاء‌الله در جلسه هفتگی خدمت می‌رسیم. بعد بلند شدیم، خداحافظی کردیم و از اتاق بیرون رفتیم. بین راه گفتم: ابراهیم! این بنده خدا را کمی نصیحت می‌کردی. سرخ و زرد شدن نداشت! با عصبانیت پرید تو حرفم و گفت: چه می‌گویی، تو اصلا این آقا رو شناختی؟!

گفتم: نه، راستی کی بود؟! جواب داد: این آقا یکی از اولیاء خداست. اما خیلی‌ها نمی‌دانند. ایشان حاج میرزا اسماعیل دولابی بود.

سال‌ها گذشت تا مردم حاج آقای دولابی را شناختند. تازه با خواندن کتاب «طوبی محبت» فهمیدم که جمله ایشان به ابراهیم چه حرف بزرگی بوده است.

خاطره حاج اسماعیل دولابی از اسب‌سواری
حاج اسماعیل دولابی نقل می‌کند: در جوانی اسبی داشتم. وقتی از کنار دیواری عبور می‌کرد و سایه‌اش به دیوار می‌افتاد، اسبم به آن نگاه و خیال می‌کرد اسب دیگری است. به همین خاطر خرناس می‌کشید و سعی می‌کرد از آن جلو بزند و، چون هرچه تند می‌رفت، می‌دید هنوز از سایه‌اش جلو نیفتاده است؛ باز هم به سرعتش اضافه می‌کرد تا حدی که اگر این جریان ادامه پیدا می‌کرد مرا به کشتن می‌داد. اما دیوار تمام می‌شد و سایه‌اش از بین می‌رفت، آرام می‌گرفت. در دنیا وقتی به دیگران نگاه کنی، بدنت که مرکب توست می‌خواهد در جنبه‌های دنیوی از آن‌ها جلو بزند و اگر از چشم و همچشمی با دیگران باز نگهش نداری، تو را به نابودی می‌کشد.

ماجرای دیدار حاج اسماعیل با مقام معظم رهبری
سیدعلی‌اکبر پرورش نقل می‌کند: در جلسه آخری که ایشان با مقام معظم رهبری دیدار داشتند پیرامون مسائل زیادی صحبت کرده بودند منتهی حاج آقا نبوی به بنده می‌فرمودند: کاری که تا به حال مرحوم دولابی نکرده بود و کسی هم ندیده بود، این بود که در جلسه آخر هنگامی که به رهبر نزدیک شدند دست آقا را گرفتند و بوسیدند و این خیلی عجیب بود، چون ایشان نه مریدباز و مریددار بودند و نه کسی بودند که تواضع بی‌جایی انجام دهند.

اما دست مقام معظم رهبری را بوسیدند و فرمودند: ایشان خیلی نورانی هستند و حتی به خود بنده می‌فرمودند که سرعت ایشان (مقام معظم رهبری) در نور گرفتن بسیار بالاست و خیلی سریع و لحظه به لحظه به نورانیت‌شان افزوده می‌شود و حتی در مسائل سیاسی نیز ایشان اینچنین هستند گفتند با این وصف بنده لایق و اصلح از ایشان سراغ ندارم.

این تعبیر را مرحوم دولابی نیز در مسائل عرفانی برای‌شان به کار می‌برند می‌فرمودند: ایشان (رهبر معظم) یک مجموعه نوری است که با سرعت بر نورانیتشان افزوده میشود و خداوند متعال در این راه افاضات زیادی به ایشان دارند و حتی در جریانات نخست وزیری و پیش از رهبری آقا هنگامی که در مسایل سیاسی عده‌ای ایشان را اذیت می‌کردند مرحوم دولابی می‌فرمودند: اگر ایشان (آیت الله خامنه ای) را دیدید بگویید نگران نباشید. این‌ها برای آن است که شما آبدیده‌تر شوید و تمام این برنامه‌ها فقط برای تعالی شخص شما است.

خاطره آیت‌الله قرهی از حاج اسماعیل دولابی
آیت‌الله روح‌الله قرهی مدیر حوزه علمیه امام مهدی (عج) تهران در درس اخلاق خود گفت: خدا مرحوم آقای دولابی را رحمت کند. ایشان به نقل از آیت ­الله انصاری، آن مرد الهی فرموده بودند: پروردگار عالم طوری است که بعضی از مطالب فقط و فقط مختصّ به اوست و ما نمی­ فهمیم، از جمله تکبّر متعلّق به خود اوست، «الله اکبر». یا حسادت بد است، امّا پروردگار عالم، فقط خودش هست که حسود است.

استاد بزرگ اخلاق آقای میرزا اسماعیل دولابی پیش از وفات برای زندگی مومنانه ۱۵ دستورالعمل را ذکر می‌کند که به ترتیب در ذیل آورده شده است:

۱- هر وقت در زندگی‌ات گیری پیش آمد و راه بندان شد، بدان خدا کرده است؛ زود برو با او خلوت کن و بگو با من چه کار داشتی که راهم را بستی؟ هر کس گرفتار است، در واقع گرفته‌ی یار است.

۲- زیارتت، نمازت، ذکرت و عبادتت را تا زیارت بعد، نماز بعد، ذکر بعد و عبادت بعد حفظ کن؛ کار بد، حرف بد، دعوا و جدال و… نکن و آن را سالم به بعدی برسان. اگر این کار را بکنی، دائمی می‌شود؛ دائم در زیارت و نماز و ذکر و عبادت خواهی بود.

۳- اگر غلام خانه‌زادی پس از سال‌ها بر سر سفره صاحب خود نشستن و خوردن، روزی غصه دار شود و بگوید فردا من چه بخورم؟ این توهین به صاحبش است و با این غصه خوردن صاحبش را اذیت می‌کند. بعد از عمری روزی خدا را خوردن، جا ندارد برای روزی فردایمان غصه دار و نگران باشیم.

۴- گذشته که گذشت و نیست، آینده هم که نیامده و نیست. غصه‌ها مال گذشته و آینده است. حالا که گذشته و آینده نیست، پس چه غصه ای؟ تنها حال موجود است که آن هم نه غصه دارد و نه قصه.

۵- موت را که بپذیری، همه‌ی غم و غصه‌ها می‌رود و بی اثر می‌شود. وقتی با حضرت عزرائیل رفیق شوی، غصه هایت کم می‌شود. آمادگی موت خوب است، نه زود مردن. بعد از این آمادگی، عمر دنیا بسیار پرارزش خواهد بود. ذکر موت، دنیا را در نظر کوچک می‌کند و آخرت را بزرگ. حضرت امیر علیه السلام فرمود:یک ساعت دنیا را به همه‌ی آخرت نمی‌دهم. آمادگی باید داشت، نه عجله برای مردن.

۶- اگر دقّت کنید، فشار قبر و امثال آن در همین دنیاقابل مشاهده است؛ مثل بداخلاق که خود و دیگران را در فشار می‌گذارد.

۷- تربت، دفع بلا می‌کند و همه‌ی تب‌ها و طوفان‌ها و زلزله‌ها با یک سر سوزن از آن آرام می‌شود. مؤمن سرانجام تربت می‌شود. اگر یک مؤمن در شهری بخوابد، خداوند بلا را از آن شهر دور می‌کند.

۸- هر وقت غصه دار شدید، برای خودتان و برای همه مؤمنین و مؤمنات از زنده‌ها و مرده‌ها و آن‌هایی که بعدا خواهند آمد، استغفار کنید. غصه‌دار که می‌شوید، گویا بدنتان چین می‌خورد و استغفار که می‌کنید، این چین‌ها باز می‌شود.

۹- تا می‌گویم شما آدم خوبی هستید، شما می‌گویید خوبی از خودتان است و خودتان خوبید. خدا هم همین طور است. تا به خدا می‌گویید خدایا تو غفّاری، تو ستّاری، تو رحمانی و…خدا می‌فرماید خودت غفّاری، خودت ستّاری، خودت رحمانی و…. کار محبت همین است.

۱۰- با تکرار کردن کار‌های خوب، عادت حاصل می‌شود. بعد عادت به عبادت منجر می‌شود. عبادت هم معرفت ایجاد می‌کند. بعد ملکات فاضله در فرد به وجود می‌آید و نهایتا به ولایت منجر می‌شود.

۱۱- خدا عبادت وعده‌ی بعد را نخواسته است؛ ولی ما روزی سال‌های بعد را هم می‌خواهیم، در حالی که معلوم نیست تا یک وعده‌ی بعد زنده باشیم.

۱۲- لبت را کنترل کن. ولو به تو سخت می‌گذرد، گله و شکوه نکن و از خدا خوبی بگو. حتّی به دروغ از خدا تعریف کن و این کار را ادامه بده تا کم کم بر تو معلوم شود که به راستی خدا خوب خدایی است و آن وقت هم که به خیال خودت به دروغ از خدا تعریف می‌کردی، فی الواقع راست می‌گفتی و خدا خوب خدایی بود.

۱۳- ازهر چیز تعریف کردند، بگو مال خداست و کار خداست. نکند خدا را بپوشانی و آنرا به خودت یا به دیگران نسبت بدهی که ظلمی بزرگ‌تر از این نیست. اگر این نکته را رعایت کنی، از وادی امن سر در می‌آوری. هر وقت خواستی از کسی یا چیزی تعریف کنی، از ربت تعریف کن. بیا و از این تاریخ تصمیم بگیر حرفی نزنی مگر از او. هر زیبایی و خوبی که دیدی رب و پروردگارت را یاد کن، همانطور که امیرالمؤمنین علیه السلام در دعای دهه‌ی اول ذیحجه می‌فرماید: به عدد همه چیز‌های عالم لا اله الا الله

۱۴- دل‌های مؤمنین که به هم وصل می‌شود، آب کُر است. وقتی به علــی علیه السّلام متّصل شد، به دریا وصل شده است… شخصِ تنها، آب قلیل است و در تماس با نجاست نجس می‌شود، ولی آب کُر نه تنها نجس نمی‌شود، بلکه متنجس را هم پاک می‌کند. ”

۱۵- هر چه غیر خداست را از دل بیرون کن. در “الا”، تشدید را محکم ادا کن، تا اگر چیزی باقی مانده، از ریشه کنده شود و وجودت پاک شود. آن گاه “الله”را بگو همه دلت را تصرف کند.

ما این تعابیر را نمی­ فهمیم، وقتی هم نمی­ فهمیم امکان دارد هجمه ببریم و إن­قلت بیاوریم که آقا یعنی چه؟! مگر خدا حسود می­شود؟! این حرف­ها چیست؟! نمی ­فهمیم، امّا بعضی از صفات متعلّق به خداست، در عالم هیچ ­کسی نمی­ تواند کبریایی داشته باشد، خداست که متکبّر است و کبریایی متعلّق به اوست، «الله اکبر».

http://akharinkhabar.com/Pages/News.aspx?id=4967154

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *