داستانی از علا مه طباطبایی در بارۀ عالم برزخ

داستانی از علامه طباطبایی در بارۀ عالم برزخ آقای سید محمد باقر موسوی همدانی مترجم تفسیر المیزان به فارسی می گوید:داستانی که از نظر خواننده می گذرد مربوط به مشاهده ای است که برای استاد عالی قدرم علامه طباطبائی مؤلف همین کتاب (المیزان) دست داد.

 عالم برزخ
علامه طباطبایی درباره عالم برزخ بیان داشته‌اند که اسلام معتقد است که انسان پس از مرگ ظاهری به طرز خاصی زنده است، اگر نیکوکار است از نعمت و سعادت برخوردار و اگر بدکار است معذب خواهد بود و هنگامی که قیامت برپا شود، برای حساب عمومی حاضر می‌شود. عالمی که انسان پس از مرگ تا روز قیامت در آن هست،‌ «برزخ» نامیده می‌شود.
خدای متعال به مقتضای عدل خود، وعده فرموده که گروه انسان را بدون استثنا پس از مرگ دوباره زنده می‌کند و به جزئیات اعتقادات و اعمال‌شان رسیدگی حقیقی می‌کند و میان ایشان به حق قضاوت و داوری می‌کند و در نتیجه حق هر ذی حق را به وی می‌رساند و داد هر مظلومی را از ظلمش می‌گیرد و پاداش عمل هر کس را به خودش می‌دهد، گروهی به بهشت جاودان و گروهی به دوزخ جاودان محکوم می‌شوند.
قیامت تنها در قرآن آمده است
در میان کتب آسمانی، قرآن کریم تنها کتابی است که از روز رستاخیز به تفصیل سخن رانده و در عین اینکه تورات نامی از این روز به میان نیاورده و انجیل جز اشاره مختصری نکرده، قرآن کریم در صدها مورد با نام‌های گوناگون روز رستاخیز را یاد کرده و سرنوشتی را که جهان و جهانیان در این روز دارند، گاهی به اجمال و گاهی به تفصیل بیان کرده است./

«تفسیر المیزان، یک کتاب عادی نیست؛ بلکه کتابی درسی است؛ باید در محافل علمی از حوزه و دانشگاه تدریس شود و جزء برنامه های درسی قرار گیرد.»

به هر حال استاد موسوی همدانی در مدت بیست سال و اندی خستگی ناپذیر، کار مهم ترجمه المیزان را به پایان برد. حاصل سال های طولانی و پربرکت همراهی با علامه طباطبایی، انبوه خاطرات و آموخته های علمی و عملی و اندوخته های آموزنده و دل نشینی است که چند نمونه از آنها ذکر می شود.

صفحه ۲۴۸

چند خاطره از علامه طباطبایی

۱٫ در یکی از روزها که به ترجمه المیزان اشتغال داشتم، قرآن در دستم بود و تفسیر هم در روبه رویم قرار داشت. در این حالت می خواستم کتاب دیگری باز کنم، اما چون احتمال داشت آن صفحه مورد نظر قرآن بسته شود، قرآن را پشت رو، بر روی زمین نهادم. علامه که این رفتار را دید، بی درنگ قرآن را برداشت و بوسید و به من فرمود: دیگر از این کارها نکنید.(۱۴)

۲٫ وقتی که در محضر علامه به آیات رحمت یا غضب می رسیدیم، ایشان دگرگون می شد و گاهی سرشک از دیدگانش جاری می گردید. در این مواقع، می کوشید من متوجه نشوم؛ با این حال، در یکی از روزها بی اختیار با صدای بلند گریه طولانی نمود.(۱۵)

۳٫ روزی به استاد علامه عرض کردم، خاطره ای به نقل از شما شنیده ام؛ خواستم آن را از شخص شما بشنوم، فرمود: کدام خاطره؟ عرض کردم: جریان «شاه حسین ولی». فرمود: «بله هنگام اقامت در نجف اشرف، هزینه زندگی ام از تبریز می رسید، اما دو سه ماه چیزی نرسید و هرچه پس انداز داشتم، خرج کردم و کارم به استیصال کشید. روزی در منزل نشسته بودم و کتابی را مطالعه می کردم که ناگهان رشته افکارم پاره شد و به خود گفتم: «تا کی می توانی بدون پول زندگی کنی؟» به محض اینکه این فکر از خاطرم گذشت، شنیدم کسی محکم در خانه را می کوبد. در را باز کردم. با مردی رو به رو شدم، دارای محاسن حنایی و قد بلند. فرم لباسش امروزی نبود، نه لباس آخوندی بود و نه لباس درویشی. پس از سلام به من، گفت: «من شاه حسین ولی ام. خدای تبارک و تعالی می فرماید: در این هیجده سال، کی تو را گرسنه گذاشتم که درس و مطالعه را رها کردی و به فکر رزق و روزی افتادی؟ خدا حافظ.» به

صفحه ۲۴۹

خانه برگشتم و پشت میز نشستم و آن گاه به خود آمدم. به فکر فرو رفتم و سه سؤال در فکرم پدیدار شد: آیا من بر خاستم و با پاهایم به طرف در خانه رفتم؟ دوم، آیا شیخ حسین ولی گفت یا شاه حسین ولی؟ سوم، ایشان از جانب خدا پیام داد که: در این هیجده سال، کی تو را گرسنه گذاشتم؟ در فکر بودم که مبدأ این هیجده سال چه وقت بوده است؟ در مورد سؤال اول اطمینان یافتم که حالت کشف در بیداری بود؛ در مورد سؤال دوم، فهمیدم نام او شاه حسین ولی بود؛ زیرا پس از این واقعه در تابستان به تبریز رفتم، مانند سابق برای فاتحه خوانی در قبرستان قدم می زدم که ناگاه دیدم بر سنگ قبری نوشته است: «مرحوم مغفور فلان و فلان شاه حسین ولی» و تاریخ وفاتش سیصد سال قبل از روزی بود که به در خانه ما در نجف اشرف آمد؛ در مورد سؤال سوم، پس از فکر دریافتم که آغاز هیجده سال، همان وقتی بود که معمم شدم و به لباس خدمتگزاری دین در آمدم.(۱۶)

به هر حال، بعد از این ماجرا، از تبریز نامه و هم مخارج معاش رسید.

۴٫ روزی برای مقابله ترجمه المیزان به محضر علامه طباطبایی رفتم، به من فرمود: برادرم از تبریز برای من نامه نوشته و در آن تذکر داده که یکی از بزرگان با روح پدرم ارتباط پیدا کرده و پدرم به او فرمود: «من از همه فرزندانم راضی هستم، ولی آن پسرم که در قم است (یعنی علامه طباطبایی) با اینکه دارای امکانات بسیار است، چیزی از آنها را برای من نفرستاده است. سپس علامه فرمود، «بر همین اساس تصمیم گرفته ام ثواب تألیف تفسیر المیزان را به پدرم اهدکنم و تو گواه باش که من چنین نمودم.»

آقای موسوی همدانی می گوید: من هم به علامه عرض کردم: شما نیز گواه باش که ثواب ترجمه این تفسیر را به پدر و مادرم اهدا کردم.»(۱۷)

صفحه ۲۵۰

پدر در رؤیا

آقای موسوی ادامه می دهد:

چیزی نگذشت که در خواب دیدم، پدرم به کتابخانه اش رفت و تقریباً به اندازه بیست جلد کتاب آورد و به من هدیه داد و فرمود: محمد! این کتاب جلدش نوعی جواهر، کاغذش نوعی دیگر و خطوطش نوعی دیگر از جواهر است؛ قدر آن را بدان!

منظور از جواهر، کتاب جواهرالکلام تألیف شیخ محمدحسن نجفی (متوفای ۱۲۶۶ ق.) بود که یک دوره فقه استدلالی است و اخیراً در ۴۲ جلد چاپ شده است.(۱۸) آقای موسوی در سال های آخر عمر، همین کتاب را تدریس و شرح کرده (بنا بود این شرح در ۲۲ جلد چاپ و منتشر شود که فعلاً جلد اول آن چاپ شده و جلد دوم آن آماده چاپ است.) آیهالله موسوی همدانی می افزاید: پس از این خواب، تصمیم گرفتم، کتاب جواهر را تدریس و تحقیق کنم و شرحی بر مبهمات آن بنویسم.

۵٫ علامه طباطبایی به اهل بیت رسالت علیهم السلام، به خصوص به امیرمؤمنان و فاطمه زهراعلیهماالسلام بسیار علاقه مند بود. وقتی ذکری نام این بزرگواران را می برد، بی اختیار اشک از چشمانش سرازیر می شد. شیوه ایشان در تفسیر المیزان در مورد آیات ولایت، همان شیوه تفسیر مجمع البیان علامه طبرسی بود و روایاتی که اهل تسنن در شأن اهل بیت علیهم السلام نقل کرده اند، در ذیل آن آیات می آورد، بی آنکه آمیخته با تعصّب باشد.

معلوم است که اگر چنین کسی بخواهد در طول تألیف بیست جلد تفسیر قرآن، داغ دلی از دشمنان اهل بیت علیهم السلام نگیرد و سخنی از این مقوله به میان نیاورد، خیلی باید خویشتن داری کند.

صفحه۲۵۱

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *