داستان ضرب المثل هم پیاز را خورد، هم چوب راخورد و هم پول داد

روزی. دو نفر با هم سر پیاز و پیازکاری دعوایشان شد رهگذر خسیسی به مرد کشاورز زحتمکشی که مشغول کاشتن پیاز بود رسید و با طعنه گفت: « زیر این آفتاب داغ کار می‌کنی که چی؟ این همه زحمت می‌کشی که پیاز بکاری؟ آخر پیازهم شد محصول؟ پیاز هم خودش را داخل میوه ها کرده به چه درد می‌خورد؟ آن هم با آن بوی بدش!» و…

پیاز کار ناراحت شد. هر چه درباره ی پیاز و فایده های آن حرف زد، به گوش مرد رهگذر نرفت. این چیزی می‌گفت و آن، چیز دیگری جواب می‌داد. خلاصه آن دو با هم دعوا کردند و کارشان بالا گرفت. رهگذران آن دو را از هم جدا کردند و نگذاشتند دعوا کنند. بعد هم برای اینکه کاملاً دعوا تمام شود، آن ها را پیش قاضی بردند.
قاضی، بعد از شنیدن حرف های دو طرف دعوا، با اطرافیانش مشورتکرد و حق را به پیاز کار داد و مرد رهگذر را محکوم کرد و گفت: «تو این مرد زحتمکش را اذیت کرده ای. حالا باید مقداری پول به مرد کشاورز بدهی تا او را راضی کنی.»

رهگذر خسیس حاضر نبود پول بدهد. قاضی گفت: «یا مقداری پول به کشاورز بده، با یک سبد پیاز را در یک نشست بخور تا بعد از این سر این جور چیزها دعوا راه نیندازی. اگر یکی از این دو کار را انجام ندهی، دستور می‌دهم که تو را چوب بزنند. انتخاب نوع مجازات با خود تو. پول می‌دهی یا پیاز می‌خوری یا می‌خواهی تو را چوب بزنند؟»

رهگذر کمی فکر کرد پول که حاضر نبود بدهد. چوب خوردن هم درد زیادی داشت. با اینکه از پیاز بدش می‌آمد، مجازات پیاز خوردن را پذیرفت.

یک سبد پیاز آوردند و جلو او گذاشتند. رهگذر اولین پیاز را خورددومین پیاز را هم با این که حالش به هم می‌خورد، نوش جان کرد و خوردن پیاز را ادامه داد. هنوز پیازهای سبد نصف نشده بود. که واقعاًحال محکوم به هم خورد و دیگر نتوانست بخورد. از پیاز خوردن دست کشید و گفت: «چوبم بزنید. حاضرم چوب بخورم اما پیازنخورم.»

قاضی دستور داد چوب و فلک را آماده کردند. پایش را به فلک بستند و دو نفر مشغول زدن چوب به کف پای او شدند. هنوز ده ضربه بیشتر نخورده بود که داد و فریادش بلند شد. درد می‌کشید و چوب می‌خورد. اما چوب خوردن را هم نتوانست تحمل کند و فریاد زد: «دست نگه دارید دست نگه دارید. پول می‌دهم. پول می‌دهم.» تنبیه کنندگان دست از کتک زدن او برداشتند. رهگذر خسیس مجبور شدمقداری پول به کشاورز بدهد و رضایت او را به دست آورد.

اطرافیان به حال محکوم خندیدند و گفتند: «اگر خسیس نبود این جور نمی‌شد. پولی بابت جریمه می‌داد، اما حالا هم پیاز را خورد، هم چوب را خورد و هم پول داد.»

از آن روز به بعد، درباره ی کسی که زیادی طمع می‌کند، یا به خیال به دست آوردن سودهای دیگر، زبان های ظاهراً کوچک را می‌پذیرد اما عملاً به خواسته اش نمی‌رسد، می‌گویند هم پیاز را خورد، هم چوب راخورد و هم پول داد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *