تبارشناسی دشمنان اباعبدالله الحسین(ع)/ ۶

تا آخر محرم در هشت بخش به معرفی دشمنان حضرت اباعبدالله الحسین(ع) خواهیم پرداخت. هر بخش، شامل زندگی‌نامه هشت تن از دشمنان سالار شهیدان و سرنوشت شوم آنهاست.

در پنچ قسمت قبلی از سلسله بخشهای معرفی دشمنان اباعبدالله الحسین(ع)،در مورد سرنوشت۴۰ نفر توضیح داده شد،درادامه بخش ششم این گزارش تقدیم می گردد.

بخش ششم

 

 ۴۱ – عبدالله بن مسلم بن ربیعه حضرمی

از هواداران بنی امیه و از بزرگان آنها در زمان خلیفه دوم اموی (یزید بن معاویه) سال ۶۰ هجری قمری، در جریان قیام حسین بن علی علیه السلام (امام سوم شیعیان)، آن زمان که مردم کوفه، آن حضرت را دعوت کرده و اعلام یاری و پشتیبانی کردند، حضرت حسین (ع) پسرعموی خود (مسلم بن عقیل) را به کوفه فرستاد تا اقبال مردم را از نزدیک ببیند و حضرت را مطلع کند. زمانی که مسلم بن عقیل به کوفه وارد شد مردم بسیار زیادی اطراف او جمع شده و با او بیعت کردند. شمار این افراد را ۱۲۰۰۰ تا ۱۸۰۰۰ نفر گفته اند. نعمان بن بشیر (والی کوفه از طرف یزید) چون این خبر مسلم و بیعت کوفیان را شنید مردم را جمع کرد و برای آنان سخنانی ایراد کرد مبنی بر اینکه، از اطراف مسلم پراکنده شوند و مخالفت با خلیفه (یزید) نکنند، لکن از آنجا که نعمان، مردی بردبار و سهل گیر بود و به سلامت خود می اندیشید، طرفداران بنی امیه، او را سست و رای و حرفش را ضعیف می دانستند از این رو، «عبدالله بن مسلم حضرمی» در مقابل او ایستاد و به او گفت که نظر و رای تو، بدون فکر و ضعیف است و اینگونه ولایت را تباه می کنی! این جریانی که پیش آمده، جز به خونریزی و شدت عمل، اصلاح نمی شود و این روش تو که با دشمنان داری، رای ناتوانان است. عبدالله بن مسلم حضرمی که از جاسوسان یزید بود، چون ضعف نعمان را دید اولین نامه را برای خلیفه وقت (یزید بن معاویه) نوشت و او را از وضعیت شهر کوفه و عملکرد نعمان بن بشیر با خبر کرد.

متن نامه عبدالله بن مسلم بن ربیعه حضرمی
اما بعد: مسلم بن عقیل به شهر کوفه آمده و شیعیان با او برای حسین بن علی (ع) بیعت کرده اند. اگر به کوفه نیاز داری مردی توانا و مقتدر بفرست تا دستور ترا اجرا کند و در مورد دشمنانت، چون خودت عمل کند. نعمان بن بشیر مردی ضعیف است یا خود را به ناتوانی می زند و چنین بود که بعد از او، دیگر یاران اموی نامه هایی به «یزید» نوشتند و خواستار برکناری نعمان شدند و یزید (علیه اللعنه) نعمان را برکنار و ابن زیاد، والی بصره را برای ولایت کوفه، منصوب کرد. نام عبدالله بن مسلم، به اقوال گوناگون چون «عبدالله بن مسلم بن سعید حضرمی»، «عبیدالله بن مسلم»، «عبدالله بن شعه الحضرمی»، (۴۶۱ موسوعه) نیز آمده است.

منابع:

 ۱- نفس المهموم    

۲- قیام امام حسین در آئینه اسناد تاریخی    

۳- تاریخ امام حسین (ع) به نقل از تجارب الاحم، سیر اعلام النبلاء، ذهبی تذکره الخواص کامل، ابن اثیر و چند منبع دیگر

۴۲ – عبیدالله بن عباس سلمی

عمروبن عبیدالله سلمی یا عبیدالله بن عباس سلمی: مأمور دستگیری حضرت مسلم بن عقیل از طرف عبیدالله بن زیاد. نام او به هر دو شکل در تاریخ آمده است.
او رئیس گروه ۶۰ یا ۷۰ نفری از قبیله «قیس» بود که بعد از اینکه خبر پیدا شدن مسلم در خانه «طوعه» توسط جاسوسی عبیدالله بن زیاد رسید، همراه با محمدبن اشعث، به آن جا رفتند. وی که سرپرست این گروه بود، دستور داد تا خانه را محاصره و مسلم را دستگیر کنند.
مسلم بن عقیل که از اوضاع باخبر شد، خود از خانه بیرون آمد و با شمشیر به آنها حمله کرد و بیشتر از ۳۰ نفر از آنها را کشت و بعضی را مجروح کرد. و چون این خبر به عبیدالله رسید، به محمد اشعث پیغام فرستاد که مسلم را امان بده، وگرنه جز از این طریق، به او دست پیدا نمی کنیم. محمد اشعث مسلم را امان داد و گفت: تو در امانی! مسلم گفت آیا من ایمنم؟ همه گفتند آری! مگر این مرد (عبیدالله «عمرو» بن عباس سلمی) که مثلی زد و گفت: لاناقه لی فیها و لاجملی؛ یعنی برای من نه شتر ماده ای و نه شتر نری، به فارسی اینکه من کاره ای نیستم که امان دهم یا ندهم. به هر صورت مسلم تسلیم شد. آن گروه او را سوار بر استر کردند و شمشیرش را گرفتند.
مسلم گویا همین که جریان را دید، ناامید از خود گشت و گریست و گفت: این فریب شما بود. که همان موقع ابن عباس سلمی به او طعنه زد و گفت: کسی که خواهان چیزی باشد که تو بودی، (یعنی ریاست و امارت) نباید گریه کند. مسلم بن عقیل گفت: والله برای خود نمی گریم و من از کشته شدن نمی نالم. بلکه برای حسین و خاندان او می گریم.

منابع:

۱ – موسوعه الامام الحسین به نقل از: مقاتل الطالبین ترجمه ارشاد شیخ مفید، اسرارالشهاده دربندی، اعیان الشیعه    

۲ – نفس المهموم

۴۳ –  عبیدالله [عبدالله] بن حصین ازدی

از سرهنگان لشگر عمر بن سعد و از عناصر خبیث در کربلا که از عطش حسین بن علی علیه السلام و یارانش اظهار خوشحالی می نمود!
او را از قبیله «بجیله» می دانند.
روز هفتم محرم سال ۶۱ هـ.ق، در نهضت حسینی در کربلا که عمربن سعد به دستور «ابن زیاد» آب فرات را بر سپاه حسینی بست و بسیاری از لشگرش را در اطراف آنجا فرستاد تا میان حسین و یارانش با آب، مانع شدند، «عبدالله بن حصین ازدی» در میان لشگر عمر سعد حاضر بود آنان را در اینکار همراهی و به این عمل، افتخار می کرد. از بین قبیله بجیله با صدای بلند فریاد زد و گفت: ای حسین، این آب را که همرنگ آسمان می بینی، به خدا قطره ای از آن را نچشی تا از تشنگی بمیرید.
حسین بن علی (ع) او را نفرین کرد و فرمود: خدایا او را از تشنگی بکش و هرگز او را نیامرز! (طبری)

پایان زندگی ننگین او:
حمید بن مسلم تاریخ نگار کربلا روایت می کند: من بعد از واقعه کربلا او را (عبدالله بن حصین ازدی) که بیمار بود، ملاقات کردم و به آن خدائیکه معبودی جز او نیست، دیدم آب می آشامید تا شکمش پر می شد، آنگاه آن را قی می کرد (برمی گرداند) و فریاد می زد: تشنه ام، تشنه ام دوباره آب می خورد تا شکمش بالا می آمد و باز فریاد می زد: العطش، العطش و سیراب نمی شد. و دائما همین کارش بود تا جانش در آمد و هلاک شد. (لعنه الله علیه).

منابع:

۱- نفس‌المهموم    

۲- ارشاد (مفید ج ۲)    

۳- فرهنگ عاشورا

۴۴ –  عثمان بن خالد جهنی

قاتل عبدالرحمان بن عقیل از شهداء کربلا
او از طایفه «بنی دهمان» و جزو سربازان و سرسپردگان عمربن سعد بود که در سال ۶۱ هـ.ق در سرزمین کربلا حاضر و دستش به خون شهداء دیگر آلوده شد.
نامش به گونه مختلفی چون، عثمان بن خالد بن اسیر (اشتر) جهنی، اسید الجهنی، و تنها در زیارت ناحیه عمربن خالد بن اسد الجهنی، و دیگر عثمان بن خالد بن اسیر خثعمی، و عثمان بن خالد بن رشیم، در تاریخ آمده است.
اکثر مورخین، او را قاتل عبدالرحمن، برادر مسلم بن عقیل در روز عاشورا می دانند.
عده ای نیز بر این باورند که او با همدستی «بشر بن سوط (خوط) همدانی»، عبدالرحمن را به شهادت رسانده و لباس های او را درربودند.
بعضی مقاتل چون مقتل الحسین مقرم و مقاتل الطالبین و نفس المهموم و مدائنی گویند که عبدالله یکی دیگر از فرزندان عقیل که به «عبدالله الاکبر» مشهور و مادرش کنیزی بود، بدست عثمان بن خالد و مردی از همدان که احتمالا «بشر بن خوط همدانی» بوده، به شهادت رسید.

پایان زندگی او:
زمانیکه مختار ثقفی قیام کرد و سال ۶۶ هـ.ق به خونخواهی حسین بن علی علیه السلام و دیگر شهداء کربلا بپاخاست، «عبدالله بن کامل»، یکی از نیروهای تحت امرش را به دنبال عثمان بن خالد فرستاد.
ابن کامل با اطرافیان خود هنگام نماز عصر اطراف مسجد «بنی دهمان» که ظاهرا برای قبیله «دهمان» بود، رفت و گفت: اگر «عثمان بن خالد بن اسیر دهمانی» و همدست او بشر بن سوط را برای من بیاورید، گناه همه قبیله از روز خلق تا قیامت بر گردن من، اگر همه شما را نکشم.
آنها گفتند: به ما مهلت ده تا آنها را نزد تو آوریم. عده ای سوار رفتند و آن دو نفر را در جبانه (به میدان یا قبرستان گویند) کوفه دیدند اما می خواستند به طرف جزیره (شمال عراق) فرار کنند که آنها را دستگیر و نزد «ابن کامل » آوردند. او به دستور مختار گردن آنها را زد و جسدشان را سوزاند. حضرت مهدی امام زمان (عج)، در زیارت شهداء کربلا از ناحیه مقدسه، به عبدالرحمن بن عقیل، سلام و درود فرستاده و قاتلش را لعنت کرده و می فرماید:
السلام علی عبدالرحمن بن عقیل، لعن الله قاتله و رامیه «عمر بن خالد بن اسد الجهنی».

منابع:

۱- منتهی الامال    

۲- ابصار العین    

۳- موسوعه‌الامام الحسین به نقل از: مناقب ابن شهرآشوب، بحارالانوار مجلسی، اسرارالشهاده دربندی، الامعه الساکبه بهبهانی، و…    

۴- نفس‌المهموم

۴۵ – عروه بن قیس احمسی (احمس)

یکی از فرماندهان لشگر یزیدبن معاویه دومین (خلیفه بنی امیه) و از دشمنان حسین بن علی علیه السلام (امام سوم شیعیان)، نام او به نقل برخی تواریخ “غره بن قیس احمسی” است. سال ۶۱ هجری قمری وقتی که امام حسین بن علی ابیطالب علیه السلام، با یزیدبن معاویه مخالفت کرد و به خاطر ظلم و ستم و فسادش با او بیعت نکرد از این رو، یزید برعلیه امام، به جنگ برخاست، به دستور یزید عبیدالله بن زیاد والی کوفه لشگر بزرگی از دشمنان امام را آماده کرد که همگی کوفی بودند. (شمار سپاه او را با اختلاف از بیست هزار تا صدهزار نفر و بالاتر گفته اند) و عمربن سعد را فرماندهی کل داد و او با سپاهش صبح روز دهم محرم سال ۶۱ هـ ق در کربلا در مقابل سپاه امام حسین علیه السلام که کمتر از صد نفر بودند، قرار گرفت. “عروه بن قیس احمسی” فرمانده اسب سواران لشگر عمربن سعد در کربلا بود که در ساعات اولیه صبح با انبوه سواران خود بطرف اصحاب و سپاه امام حمله و شدیدا جنگ کرد و چون یاران امام را دید که به سختی می جنگند و کوفیان را پراکنده می کنند و شکست می دهند، به او ناگوار آمد و به عمربن سعد پیغام داد که آیا نمی بینی که به سواران من از دست این افراد اندک، چه می گذرد؟ پیادگان و تیراندازان را به یاری ما برای مقابله با آنها بفرست (که کار آنها را یکسره کنند) و عمربن سعد، “حصین بن نمیر” را با ۵۰۰ تیرانداز زره پوش به سوی او روانه کرد. آنها آمدند و یکباره امام حسین و اصحاب او را هدف قرار دادند. همه اسب های سپاه امام علیه السلام زخم خوردند و مردانشان مجروح و جنگ بسیار شدیدی بین آنها در گرفت. عروه بن قیس با نیروهای تازه نفس خود، در مقابل سپاه امام جنگید و بدینسان نام خود را در شمار شقی ترین و پلیدترین انسان ها در تاریخ ثبت نمود.

منابع:

۱- تاریخ امام حسین به نقل از تاریخ طبری، ارشاد، مقتل بحرالعلوم و ….    

۲- عنصر شجاعت    

۳- نفس المهوم    

۴- فرهنگ عاشورا

۴۶ – عمر بن سعد

عمر بن سعد معروف به “ابن سعد” فرمانده سپاه عبیدالله بن زیاد در کربلا در سال ۶۱ هجری قمری و جزو منفورترین چهره های تاریخ. در بدخوئی و شقاوت، زبانزد خاص و عام است. پدرش سعدبن ابی وقاص، که از سرداران صدر اسلام بود. تاریخ تولد عمر سعد، به درستی معلوم نیست. به نقل مورخین در زمان حیات پیامبر اسلام و به قولی در دوران عمربن الخطاب به دنیا آمده است. در نوجوانی همراه پدرش در فتح عراق شرکت کرد (در سال ۱۷ هـ ق). او از کسانی بود که در سال ۳۷ هـ ق، در داستان حکمیت امام علی علیه السلام و معاویه، علیه حجربن عدی صحابه امام علی علیه السلام، و یارانش، شهادت به فتنه گری داد و این گواهی دستاویزی برای معاویه شد تا “حجر” و یارانش را در «مرج عذراء» شهید کند. در اواخر خلافت معاویه که «عبیدالله بن زیاد» حاکم بصره شد، عمربن سعد، به خدمت او در آمد و وقتی یزید پسر معاویه خلیفه شد کوفه را به قلمرو حکومت عبیدالله اضافه کرد. زمانی که حسین بن علی علیه السلام، امام سوم شیعیان، از بیعت با یزیدبن معاویه خودداری کرد و از مدینه به مکه مهاجرت نمود عمر سعد، امیر مکه بود که وقتی استقبال حجاج از حسین بن علی را دید، برای یزید نامه نوشت و او را از این قصه مطلع ساخت. سال ۶۰ هـ ق، نیز زمانی که مسلم بن عقیل نماینده امام حسین علیه السلام به کوفه رفت تا از مردم آنجا برای حسین (ع) بیعت بگیرد، ابن سعد با بعضی از اشراف کوفه، به یزید نامه نوشتند و توصیه هائی به او کردند. از این رو، مسلم به دستور عبیدالله بن زیاد، از طرف یزید دستگیر شد و به جهت خویشاوندی که با عمربن سعد داشت، او را وصی خودکرد، ولی این مرد به او خیانت کرد و اسرار مسلم بن عقیل را فاش نمود. در همین زمان، عبیدالله بن زیاد به کوفه آمد و عمربن سعد را به استانداری (ری) منصوب کرد. ابن سعد با ۴۰۰۰ سپاهی، در بیرون کوفه آماده حرکت به طرف ری بود که خبر حرکت امام حسین (ع)، به سوی کوفه رسید. عبیدالله، از ابن سعد خواست تا قبل از رفتن به ری، حسین و یارانش را سرکوب کند. ابن سعد ابتدا تردید کرد ولی متوجه شد که اگر قبول نکند، حکومت ری از دست او خواهد رفت. از این رو، جاذبه دنیا و ریاست او را گرفت و ماموریت جدید خود را قبول کرد و با لشگر خود به طرف کربلا رفت. روز دوم یا سوم محرم سال ۶۱ هـ ق در کربلا، کسی را نزد حسین بن علی فرستاد و از حضرت خواست که یا با “یزید بن معاویه” بیعت کند و یا به جنگ تن در دهد و زمانی که امتناع امام حسین از بیعت با یزید را دید برای اینکه نشان دهد که در جنگ با امام (ع) راسخ است اولین تیر را به طرف حسین بن علی و یارانش فرستاد و دستور داد تا آب را به روی آنها ببندند.

او پس از شهادت امام (ع) و یارانش، دستور داد که سپاهیانش بر بدن آنها با اسب بتازند. روز ۱۲ محرم بعد از دفن اجساد سپاهیانش، خاندان حسین بن علی (ع) را به کوفه برد. وقتی خدمت عبیدالله بن زیاد رفت، عبیدالله از او خواست تا نامه حکومت ری را به او پس بدهد. عمرسعد که فهمید دیگر حکومت و استانداری ری به او، وصال نمی دهدخودش را چنین توصیف کرد: هیچ کس بدتر از من به خانه اش برنگشت، زیرا از امیری فاجر و ظالم اطاعت کردم و عدالت را پایمال و خویشاوندی را قطع کردم. بعد از واقعه کربلا، ابن سعد مدتی از ترس کشته شدن به دست مردم، پنهان بود. در ایام قیام مختار به کوفه، او فرار کرد ولی وقتی مردم کوفه دوباره بر ضد مختار خروج کردند به کوفه برگشت و با مخالفان مختار، رهبری مردم را مدتی به عهده گرفت. اما چون کوفیان شکست خوردند ابن سعد مجددا از کوفه فرار کرد و به بصره پناهنده شد. به دستور مختار، او را دستگیر کردند و نزد او آوردند. سال ۶۶ هـ ق، در مجلس مختار ابن سعد به همراه پسرش به قتل رسید. مختار، سر او را برای محمدبن حنفیه، برادر امام حسین (ع) فرستاد (و بدین ترتیب، از روزگار حذف شده و به درک واصل شد).

منابع:

۱ – دائره المعارف بزرگ اسلام ج ۱۰    

۲ – ‌ مقتل الحسین مقرم ص ۲۳۸    

۳ – مقاتل الطالبین ۹۷- ۱۰۶

۴۷ – عمرو بن حجاج زبیدی

از سران شهر کوفه و فرماندهان اصلی سپاه «ابن زیاد و عمربن سعد» که در مراحل مختلف فعالانه در جبهه دشمن به مقابله با حسین بن علی علیه السلام شرکت داشت.
دخترش «رویحه» همسر هانی بن عروه مرادی بود.
برخی از نقش های او از، دعوت کنندگان امام (ع) به کوفه، موکل رود فرات، فرمانده سپاه دشمن و مأمور بستن آب بر حسین و یاران او…
۱- در اولین روزهای نهضت حسینی، او همراه چند نفر دیگر چون: شبث بن ربعی، حجار بن ابجر و…، نامه ای برای امام حسین علیه السلام نوشت، و آن حضرت را به کوفه دعوت کرد!
۲- در ادامه قیام امام حسین (ع) وی در روز هفتم محرم سال ۶۱ هـ.ق به دستور «ابن زیاد» با ۵۰۰ نفر سوار، به کنار رود فرات آمد و میان حسین (ع) و یارانش با آب فرات مانع شد و در واقع، آب را بر روی آنان بست و در برخی از مقاتل آمده که:
زلالی آب را به آنحضرت وانمود کرد و قسم خورد که تا لحظه مرگ (شهادت) ایشان نمی گذارد قطره ای از آن بنوشند. لحن و بیان او، از تشنگی بر سیدالشهداء (ع)، سخت تر و ناگوارتر بود. (تذکره الخواص ص۲۴۷)
۳- بعد از این ممانعت که عطش در سپاه امام زیادتر شد، عباس بن علی علیه السلام (حضرت اباالفضل) از طرف برادرش مأموریت پیدا کرد تا همراه ۳۰ نفر سواره و ۲۰ نفر پیاده، دنبال آب بروند و نافع بن هلال جملی پیشاپیش آنها حرکت کرد، عمروبن حجاج از او پرسید تو کیستی؟ نافع خود را معرفی کرد. ابن حجاج علت آمدنش را پرسید، نافع گفت: آمده ام تا از آن آبی که ما را محروم کرده ای، برداریم. وی گفت: خودت بنوش. نافع گفت: به خدا سوگند در حالی که حسین و یارانش تشنه اند هرگز به تنهایی آب ننوشم. سپاهیان دشمن متوجه همراهان نافع شدند که در این موقع عمروبن حجاج گفت: نگذارید آنها از آب بنوشند. ما برای همین کار در اینجا هستیم. به دستور حضرت ابالفضل علیه السلام، نافع بن هلال و سوارانش که به آن سپاه حمله کردند، و پیادگان حسینی توانستند مشک ها را از آب پر کرده و به خیمه ها برسانند.
۴- وقتی عمرسعد می خواست در شب عاشورا به حسین بن علی علیه السلام و یارانش برای عبادت و نماز مهلت ندهد، او اعتراض کرد و گفت: سبحان الله، اگر اهل دیلم (کنایه از بیگانه) از تو چنین تقاضایی می کردند، سزاوار بود که با آنها موافقت کنی و مهلت دهی!
۵- بار دیگر در روز عاشورا (دهم محرم)، این مرد خبیث (عمروبن حجاج) را می بینم که فرمانده جناح راست لشگر عمربن سعد در کربلا بود، بر حسین علیه السلام و یارانش حمله کرد و به سپاهش گفت: ای اهل کوفه، از فرمان امیر (عبیدالله بن زیاد) بیرون نروید و از جماعت جدا نشوید و در کشتن امام علیه السلام، سپاهش را تشویق کرد و گفت: در کشتن آنکه از دین خدا بیرون رفت (حسین بن علی)، شک به خود راه ندهید.
حسین علیه السلام فرمود: ای عمروبن حجاج، مردم را به قتال من تحریک می کنی؟ به خدا قسم وقتی که جان شما گرفته شد و با این اعمال نابود شدید، خواهید دانست کدام یک از ما از دین بیرون رفته و به آتش دوزخ سزاوارتر است!
۶- بعضی مقاتل او را به عنوان یکی از قاتلین حضرت «مسلم بن عوسجه» می دانند، آن زمان که سپاهش از طرف رود فرات به سپاه امام (ع) حمله کرد و جنگ سختی شد و در آن حمله و بحبوحه و گرد و غبار زیاد حضرت مسلم بن عوسجه شهید شد. یاران عمروبن حجاج فریاد زدند که ما مسلم بن عوسجه را کشتیم.
۷- روز عاشورا نیز، او فرمانده راست لشگر عمربن سعد و شمربن ذی الجوشن فرمانده چپ آن سپاه بود و با (اعور سلمی) در آخرین لحظات حیات حسین بن علی علیه السلام و چهار هزار (۴۰۰۰) مرد کماندار دیگر نگهبانی رود فرات می کرد و به سپاهش فریاد می زد که نگذارید حسین بر آب دست یابد!
۸- پس از شهادت امام حسین علیه السلام و یاران که سرهای مقدسشان را به دستور عمربن سعد، از بدن ها جدا کردند، توسط او و شمربن ذی الجوشن و قیس بن اشعث، به کوفه بردند. وی در زمان قیام مختار ثقفی و جنگ او با «عبدالله بن مطیع»، از مشاوران عبدالله بود و مردم را علیه مختار بسیج می کرد.

پایان زندگی ننگین او:
زمانیکه مختار به خونخواهی امام حسین علیه السلام و یارانش قیام کرد، عمروبن حجاج می دانست با پرونده سیاهی که دارد، کمترین مجازاتش، مرگ است و آنقدر ترسیده بود که خانه خود را رها و از راه «واقصه» و «شرافه» توانست از دست مأموران مختار فرار کند. به نقل از ابومخنف که گفت: هیچکس از او خبر نداشت. معلوم نیست ک آسمان او را ربود یا زمین او را فرو برد.
در بعضی نقل ها چون ارشاد، اعلام انوری و احقاق الحق آمده که: مأموران مختار او را در بیابانی پیدا کردند که از شدت تشنگی، از رمق افتاده هلاک شده بود، او را گرفته و سپس سرش را از بدن جدا کردند و نزد مختار بردند.

منابع:

۱- نفس‌المهموم    

۲- فرهنگ عاشورا    

۳- موسوعه‌الامام الحسین    

۴- تاریخ سیاسی اسلام    

۵- ابصار العین

۴۸ –  عمرو بن حریث

از سرسپردگان و عناصر حکومت بنی امیه که همیشه در صحنه حاضر بود!
خباثت او در تاریخ قبل از بنی امیه نیز مطرح شده است.
۱- در زمان خلافت علی بن ابیطالب علیه السلام، او یکی از منافقینی بود که وقتی امام علی علیه السلام مأموریتی داد تا با عده ای از کوفه به مدائن بروند از این امر سرپیچی کرده و به ناحیه ای از «حیره» که «خورنق» نام داشت برای تفریح رفته و گفتند ما چند روز دیگر به مدائن خواهیم رفت. اصبغ بن نباته یکی از اصحاب علی بن ابیطالب علیه السلام گوید که: این افراد در بین راه، سوسماری صید کردند، عمروبن حریث از روی مسخره دست سوسمار را بالا آورد و گفت: این امیرالمؤمنین علی است، با او بیعت کنید. آن چند نفر و خود عمرو، با سوسمار بیعت کردند (در روایت دیگری آمده که: آنها گفتند علی می پندارد که علم غیب می داند، اکنون ما او را برکنار و با این سوسمار بیعت کردیم).
به هر حال آنها بعد از چند روز، جمعه وارد مسجد مدائن شدند. همزمان با ورود آنها، علی علیه السلام مشغول سخنرانی بود که نگاهش به آنان افتاد فرمود: ای مردم، رسول خدا (ص) بر من هزار حدیث بیان نمود که از هر حدیثی هزار در گشوده می شد و برای هر دری، هزار کلید است خداوند می فرماید: یوم ندعوا کل اناس بامامهم؛ «روزی که هر انسانی را با رهبرش صدا می زنیم». من به خدا سوگند می خورم که روز قیامت هشت نفر مبعوث می شوند که امام و پیشوای آنها سوسمار است اگر بخواهم می توانم نام ایشان را افشا کنم.
راوی گوید: عمروبن حریث را دیدم که مثل شاخه قطع شده، از شدت خجالت و شرمندگی بی حال و پژمرده شده بود.
وی، دشمن سرسخت میثم تمار، یکی از اصحاب امیرالمؤمنین علی علیه السلام بود.
علی علیه السلام در زمان حیات خود، «میثم تمار» صحابه با وفای خود را از شهادتش خبر داد و فرمود: تو، به درخت خرمایی که کنار خانه عمروبن حریث می باشد به دار، آویخته می شوی از این رو میثم گاهگاهی می آمد و به آن درخت آب می داد و در پای آن نماز می خواند و به عمروبن حریث می گفت: من همسایه تو خواهم بود، حق همسایگی را خوب بجا آور. و عمرو، از سخنان میثم چیزی نمی فهمید. تا اینکه او به شهادت رسید و عمرو، متوجه میثم شد. عمروبن حریث، در زمان حاکمیت «زیاد» پدر عبیدالله بن زیاد حاکم شهر کوفه و نماینده او شد و چون «زیاد» به بصره رفت و «حجر بن عدی» از یاران علی علیه السلام با شیعیان تشکیل جلساتی دادند، فورا عمرو، به زیاد نامه نوشت و گفت که اگر کوفه را می خواهد سریعا برگردد.
وی در قیام امام حسین علیه السلام و حادثه کربلا، نقش بسیار شوم و پررنگ داشت.
در روایتی است که علی علیه السلام، سالها قبل از واقعه عاشورا در زمان خلافتش، روزی خطاب به «شبث بن ربعی» فرمود: یا شبث و یا ابن حریث لتقاتلان ابنی الحسین؛ ای شبث و ای پسر حریث، شما هر دو با فرزندم حسین خواهید جنگید.
عمرو، در زمان عبیدالله بن زیاد نیز، حاکم شهر کوفه و قائم مقام او بود!
سال ۶۱ هـ.ق قبل از عاشورا که امام حسین علیه السلام وارد سرزمین کربلا شد، عده ای برای حمایت از آن حضرت سعی کردند که به او ملحق شوند، ولی عمروبن حریث از طرف ابن زیاد مأمور شد تا نگذارد مردم نزد حسین بن علی علیه السلام روند و آنها را وادار کرد تا به نخیله لشگرگاه ابن زیاد رفتند. (تاریخ خلفا ج ۲)
سال ۶۰ هـ.ق زمانی که عمال ابن زیاد، مسلم بن عقیل را دستگیر کرده و به قصر عبیدالله بردند، عمروبن حریث با عده ای دیگر آنجا حاضر و منتظر ورود حضرت مسلم بود و چون مسلم وارد شد و کوزه آبی را آنجا دید، طلب آب کرد که یکنفر از دشمنانش مخالفت کرد ولی عمرو، غلامش را فرستاد و برای مسلم کوزه آب آورد و به او داد، لیکن هر دفعه که مسلم خواست آب بنوشد، آن ظرف از خون دهانش رنگین شد و نتوانست آن آب را بنوشد.
سال ۶۰ هـ.ق عمروبن حریث بوسیله عمال خود، مختار ثقفی را دستگیر و زندانی کرد و در تمام مدت واقعه کربلا در حبس بود.
در زمان جنجال «عبدالله بن زبیر» در مکه، عمروبن حریث از طرف عبیدالله بن زیاد حاکم کوفه بود و چون ابن زیاد ترسیده بود که مبادا شیعیان علی علیه السلام و مخصوصا مختار ثقفی در صدد انتقام شهادت حسین بن علی علیه السلام برآیند و در اظهار دوستی به آن حضرت، حکومت یزید بن معاویه را آسیب برسانند، لذا ابن حریث در حمایت از یزید و ابن زیاد مختار را زندانی کرد. (تاریخ خلفا/ ج۲)
پس از شهادت حسین علیه السلام و اسارت خواهرش زینب کبری سلام الله علیها وقتی که او را به قصر «عبیدالله بن زیاد» بردند، حضرت زینب در مقابل ابن زیاد سخنانی کوبنده گفت و او را مفتضح کرد که ابن زیاد آشفته شد و گویا تصمیم به کشتن آن بانو گرفت. عمروبن حریث در آنجا حاضر بود و به «ابن زیاد» گفت: ای امیر، این زن است و زن را به گفتار نگیرند و در سخن ملامت نکنند».
این دشمن اهل بیت عصمت، در زمان قیام مختار وقتی که اشراف و بزرگان و دوستانش در کوفه، در قصر مختار ثقفی به حبس افتادند، به خانه خودش برگشت و از شهر بیرون رفت. و این در سال ۶۷ هـ.ق بود.

منابع:

 ۱- نفس المهموم    

۲- تاریخ سیاسی اسلام، تاریخ خلفا ج۲ رسول جعفریان    

۳- فرهنگ عاشورا    

۴- پژوهش نامه امام حسین علیه السلام    

۵- سایت فضائل    

۶- قاموس الرجال ج ۸

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *