از ابراهیم ادهم نقل میکنند که گفت: وقتی غلامی خریدم.
گفتم: چه نامی؟ گفت: تا چه خوانی !
گفتم: چه خوری؟ گفت: تا چه دهی !
گفتم: چه پوشی؟ گفت: تا چه پوشانی !
گفتم: چه کنی؟ گفت: تا چه فرمایی !
گفتم: چه خواهی؟ گفت: بنده را با خواست چه کار؟!
پس با خود گفتم: ای مسکین، تو در همۀ عمر خدای را چنین بندهای بودهای؟
بندگی، باری بیاموز… چنان بگریستم که هوش از من زایل شد. این مرحله، همان اوج تسلیم وخلوص است. بردن اخلاص محض به بارگاه حقتعالی کیمیای سعادت است؛
مقامی که آدمی ایمان میآورد که:
«در خانه اگر کس است یک حرف بس است»