عبدالله بن جعفر بن ابوطالب مردد مردود

عبدالله بن جعفر را که می شناسید؟! پسر جعفربن ابیطالب برادر بزرگوار امیرالمومنین علی(ع) . همان کسی که سرپرست مهاجرین به حبشه بود و بعدها از سوی پیامبر(ص) فرمانده لشکر مسلمین در جنگ موته شد و در همان جنگ دو دستش را از دست داد و به شهادت رسید.

عبدالله بن جعفر در دامان عمویش بزرگ شد و آن قدر صلاحیت داشت که امیرالمومنین (ع) او را به شوهری حضرت زینب کبری(س) قبول نمایند.

عبدالله در جنگ های سه گانه زمان حکومت علی (ع) در رکاب مولایش حضور داشت و بعدها جزو عبّاد اربعه مکه و یکی از مهم ترین و تاثیر گذارترین افراد زمانه گشت.

اما همین عبدالله با همه خصوصیات و اعتبار و نام و نشان و صلاحیاتش در کمال تعجب امام حسین(ع) را در سفر کربلا یاری نکرد!

علی رغم دعوت خصوصی امام حسین(ع) از عبدالله برای همراهی در سفر عشق ، نه تنها در لبیک به دعوت امامش مردّد شد ، بلکه با بی معرفتی و بی بصیرتی تمام ، امام را نصیحت کرد و از سفر پرخطر بر حذر داشت!!!
عاقبت هم نتوانست بر تردیدش در همراهی امام زمانش غلبه کند و از قافله عشق جاماند و ثابت نمود که کربلا جای مردّدین نیست …

آری می شود که پسر جعفر طیار و دست پرورده امیرالمومنین(ع) و شوهر زینب کبری(ع) و پدر دو شهید در کربلا باشی اما در بلای کربلا و امتحان سخت ولایت پذیری مردود شوی …

(اللّهم اجعَل عواقِبَ اُمورِنا خیراً)

عبدالله ‌بن جعفر بن ابی ‌طالب
شخصیتی نام آور، چهره‌ای درخشان، روایتگری راستین، محبوب پیامبر و وفادار به خاندان رسالت و امامت بود. وی  از چهره‏ های‏ درخشانی است که یاد و نامش در تاریخ ثبت‏ گردیده است.
کنیه وی ابومحمد و مشهور به ابوجعفر می باشد. عبدالله از دوران طفولیت، با شهادت پدر پا در صحنه‏ های گوناگون‏ اجتماعی و سیاسی گذاشت و با درک صحیح، بینش سیاسی و هوش و استعدادی که‏ داشت، از جایگاه بسیار خوبی برخوردار شد. جود و بخشش، رابطه صمیمی با  اهل ‏بیت(علیهم السلام)، اطاعت از رهبری، همراهی با علی‏(علیه السلام) در صحنه‏ های مختلف زندگی و ده‏ ها نقطه مثبت دیگر، نشانگر روح بلند اوست.
او در گفتار و رفتار، ایمان و اعتقاد خود را به  اهل ‏بیت (علیهم السلام) نشان داده است. به ویژه مواضع سیاسی او در برابر بنی امیه که در مناظره های او با معاویه جلوه کرده، حاکی از اعتقاد و وفاداری او به مکتب اهل بیت (علیهم السلام) و مخالفت با حاکمیت بنی امیه است.
عبدالله نزد مورخان شیعه و سنی نیز از جایگاه والایی برخوردار است و آنان از او با احترام یاد کرده اند. روایات فراوانی از او نقل شده است. او رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) را درک کرده و از آن حضرت نیز روایاتی نقل نموده است.

پدر و مادر
عبدالله از نظر اصالت‏ خانوادگی جایگاه بسیار ویژه ‏ای دارد؛ پدرش جعفربن ابی‏طالب مشهور به جعفر طیار برادر امیرالمؤمنین(علیه السلام) است که بسیار مورد علاقه و محبت رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) بود. او از کسانی است که در همان اوایل دعوت اسلام مسلمان شده است
جعفر بن ابیطالب در سال پنجم بعثت که آزار و اذیت های کفار و شکنجه های آنان نسبت به مسلمانان فزونی گرفت و آنان را به ستوه آورد گروهی از آنان به حضور رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) آمده و اجازه خواستند تا به شهر و دیار دیگری هجرت کنند. حضرت به آنان اجازه داد که به سرزمین حبشه بروند؛ زیرا اهل حبشه اهل کتاب و مسیحی بودند. از جمله افرادی که از مکه به حبشه هجرت کردند، جعفر بن ابیطالب به همراهی همسرش اسماء بنت عمیس بود که جعفر سرپرست مسلمانان و بزرگ آنان بود، داستان دفاع مقتدرانه  او از اسلام و مسلمین در دربار نجاشی پادشاه حبشه در مقابل عمروعاص که از جانب کفار قریش برای سعایت و تحریک نجاشی برای اخراج مسلمین به حبشه آمده بود، در کتاب ها موجود است که جعفر چگونه با زیرکی و پاسخ های مستدل و قرائت آیات سوره مریم چه انقلاب روحی در نجاشی ایجاد کرد و عمرو عاص مایوس و سر خورده از حبشه خارج شد.
گفته شده است که نجاشی پس از سخنان جعفر در مورد اسلام، مسلمان شد.[۱] جعفر در حبشه از همسرش اسماء بنت عمیس، صاحب سه فرزند به نام‌های عبدالله، محمد و عون شد. عبدالله نخستین مولود مسلمانان در حبشه بود و نسل جعفر هم از ایشان می‌باشد.[۲]
به هنگام بستن پیمان اخوت و برادری میان مهاجران و انصار، جعفر بن ابی طالب با معاذ بن جبل انصاری برادر شد.[۳]
در زمان غزوه خیبر و فتح آن، جعفر بن ابیطالب به همراه مسلمانانی که به حبشه هجرت کرده بودند، مراجعت کرد و جعفر در روز فتح خیبر به حضور پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) رسید. حضرت دوازده گام به استقبال جعفر رفتند و از دیدار او شادمان گشتند و فرمودند: « نمی دانم از فتح خیبر شاد باشم یا از دیدار جعفر. و نماز جعفر (که به نماز جعفر طیار مشهور است.) را به او آموخت، جعفر نیز از حبشه هدایائی برای پیامبر آورده بود.
در سال هشتم هجرت هنگامی که فرستاده رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) به نام حارث بن عمیر أزدی به دست شرحبیل بن عمر یا عمیر ازدی غسانی در روستای «موته»کشته شد، پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) اندهگین گشت و سپاهی به فرماندهی سه تن  از صحابه که اولین آنها جعفر بن ابی طالب بود، برای جنگ تدارک دید، سپاه سه هزار نفری مسلمانان در جمادی الاول سال هشتم در روستای موته در سرزمین «بلقاء» به مصاف رومیان به فرماندهی هرقل و عرب های شام به فرماندهی شرحبیل بن عمرو رفت که جعفر بن ابی طالب در این نبرد به شهادت رسید.[۴]
در این نبرد هر دو دست ایشان قطع گردید و تمام تلاش خود را کرد که پرچم اسلام روی زمین نیفتد، از این رو پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «خداوند به جعفر به جای دستانش دو بال از یاقوت داده است و او با فرشتگان در بهشت به هر کجا که بخواهد، پرواز می‌کند.»[۵]
به همین سبب پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) ایشان را «جعفر طیار» یا «ذوالجناحین» نامیده است.[۶]
در همان روز شهادت جعفر طیار، پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) از طریق وحی از شهادت ایشان آگاه شد و بسیار اندوهگین گشت. مردم مدینه را فرا خواند و واقعه موته و چگونگی شهادت ایشان را به اطلاع رسانید و ایشان را شهید خواند.[۷] جعفر در هنگام شهادت چهل و یک سال داشت. مردی خطیب، شجاع، سخاوتمند و متواضع بود، پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) به ایشان لقب «ابوالمساکین» (پدر بینوایان) اعطا کرد.[۸]
مزار جعفر و سایر شهدای موته در منطقه‌ای معروف به «شهر مزار» در اطراف موته قرار دارد که امروزه، زیارتگاه سیل کثیر مسلمانان است و ظاهراً یکی از سلاطین مصر به نام بیبرساول مزار جعفر را تجدید بنا کرده، اوقاف بسیاری به آن اختصاص داد و بر روی بقعه جعفر بن ابی طالب گنبد و بارگاهی بنا کرد.
مادر عبدالله، اسماء بنت عمیس الخثعمیه دختر میمونه بنت الحارث می باشد که پس از شهادت همسرش جعفر، با ابوبکر ازدواج کرد و محمد بن ابی بکر را از او به دنیا آورد.[۹] پس از مرگ ابوبکر، علی‏بن ابی‏طالب(علیه السلام) او را گرفت، اسماء برای علی، یحیی و محمد اصغر را آورد.[۱۰]
مادر فداکاری که سالیان دراز در سرزمین ‏حبشه برای رضای خدا و به دور از وطن، رنج‏ فراوان کشید و با شهادت همسر خود در موته، نشان دیگری از صبر و استقامت‏ برای خودکسب کرد. عبدالله بن جعفر در دامان این پدرو مادر پرورش یافت.

ولادت و زادگاه
به گفته تمام مورخان، عبدالله اولین نوزادمسلمانان مهاجر است که در سرزمین حبشه ‏چشم به جهان گشود.[۱۱]
از سال تولد عبدالله تاریخ دقیقی در دست‏ نیست. عبدالله در روز رحلت پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) ده‏ ساله بود. بنابراین می‏توان حدس زد که وی به هنگام اقامت والدین خود در حبشه و ‏در سال ‏های نخستین هجرت پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) به‏ دنیا آمده است. او نخستین فرزند جعفر و نخستین مولود مسلمانان در حبشه بود.[۱۲]
در دائره ‏المعارف آمده است: عبدالله سه‏ سال بعد از بعثت پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) در حبشه متولدشد.[۱۳]
این نظر صحیح نیست؛ زیرا دعوت‏ پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) در سه سال اول بعد از بعثت، علنی‏ نبود تا مقابله‏ ای از طرف کفار قریش صورت‏ گرفته و در نتیجه، هجرتی به حبشه رخ داده‏ باشد. شاید مراد مرحوم اعلمی سه سال پس ‏از هجرت پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) است، نه پس از بعثت. دراین صورت، نظر فوق تقریباً با سن عبدالله درموقع رحلت پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) همخوانی دارد. درغیر این صورت، نظر مرحوم اعلمی با سن ‏عبدالله در موقع رحلت پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) تناسب‏ ندارد، علاوه برآن که جعفر بن ابی‏طالب درماه رجب سال پنجم بعثت،[۱۴] به دستور پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) به حبشه هجرت کرد. بنابراین اگر نظر مرحوم اعلمی را بپذیریم، باید عبدالله دو سال پیش از هجرت به حبشه به دنیا آمده ‏باشد، که کسی چنین سخنی را نگفته است.

شهادت پدر و دلجویی رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم)
عبدالله بن جعفر در سال هفتم هجری همراه والدین خود به مدینه آمد و در سال هشتم، پدرش جعفربن ابی طالب را در جنگ موته از دست داد.
از زمانی که پدر عبدالله در جنگ موته به‏ شهادت رسید، عبدالله پیوسته مورد تفقد و دلجویی پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) قرار گرفت. اسماء می‏گوید: من در روز کشته شدن جعفر و یاران ‏او، حدود چهل کیلو آرد خمیر کردم و خورشتی‏ درست کردم، پسرانم را شستشو دادم و روغن‏ و بوی خوشی به آن‏ها زدم. ناگاه رسول‏خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) به خانه‏ ام آمد و فرمود: ای اسماء! فرزندان جعفر کجایند؟ من بچه ها را حضور رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) آوردم. پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) آن‏ها را به‏ سینه خود چسبانید و بوئید. سپس‏ پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) گریست. گفتم: ای رسول خدا! مثل‏ این که خبری از جعفر به شما رسیده است. پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: آری، امروز کشته شد.[۱۵]
عبدالله بن جعفر می‏گوید: به خاطر دارم که‏ رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) نزد من آمد و خبر مرگ پدرم ‏را آورد. من به آن حضرت نگاه می‏کردم و ایشان بر سر من و برادرم دست می‏کشید و از چشمانش اشک سرازیر می‏شد و از محاسن‏ مبارکش می‏ چکید. سپس عرضه داشت:
« اَللّهُمَّ اِنَّ جَعْفَراً قَد قَدِمَ اِلَیْکَ اِلی اَحْسَنِ الثَّوابِ ، فَاخْلُفْه فی ذُرِّیَتِهِ بِأَحْسَنِ ما خَلَّفْتَ اَحَداً مِنْ عِبادِکَ فی ذُرِّیَّتِه؛
پروردگارا! جعفر برای رسیدن به بهترین‏ ثواب‏ ها پیشگام شد. پروردگارا! خودت‏ بهترین جانشین برای فرزندان او باش؛ به‏ بهترین نحوی که در مورد یکی از بندگان خود اعمال می‏فرمایی.»
سپس به مادرم فرمود: ای اسماء! به تو مژده ‏ای بدهم؟ گفت: آری، پدر و مادرم فدای تو باد!
فرمود: خداوند عزوجل برای جعفر دو بال قرار داده است که در بهشت پرواز می‏کند. مادرم گفت: پدر و مادرم فدای تو باد! این مطالب را به مردم بگو. پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) برخاست و دست مرا گرفت و در حالی که‏ دست‏ به سرم می‏کشید و نوازش می‏فرمود، به‏ منبر رفت و مرا بر پله پایین، جلوی خود نشاند و با چهره ‏ای اندوهگین فرمود: «مرد با داشتن‏ برادر و پسرعمو احساس افزونی و قدرت‏ می‏کند. همانا جعفر کشته شد و خداوند برای ‏او دو بال قرار داده است که در بهشت پرواز می‏کند.» رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) از منبر فرود آمد و به‏ خانه خود رفت و مرا همراه خود برد و دستور فرمود غذایی برای خانواده ما درست کنند. آن‏ حضرت برادرم را نیز نزد ما آورد و ما با رسول‏ خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) غذا خوردیم. غذایی بسیار خوب و فرخنده… سه روز با آن حضرت بودیم. آن‏ حضرت به هریک از حجره‏ های خود که‏ می‏رفت، ما همراه او بودیم. سپس به خانه‏ خود برگشتیم.[۱۶]
همچنین عبدالله می‏گوید: پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) پس‏از گذشت‏سه روز از شهادت پدرم، به خانه ما آمد و فرمود: فرزندان برادرم را نزد من‏ بیاورید. ما را که کودکانی بودیم، نزد او آوردند. در همان وقت فرمان داد تا سلمانی موی‏ سرهای ما را بتراشد. آن گاه فرمود: محمد شبیه عموی ما، ابوطالب است و خلق و خوی عبدالله‏ شبیه خلق و خوی من است. سپس دست مرا گرفت و بلند کرد و گفت: خدایا! جانشین جعفردر اهل و عیالش باش و خرید و فروش عبدالله‏ را نیز مبارک گردان. دراین هنگام مادرمان ‏آمد و از یتیمی ما شکوه کرد. آن حضرت‏ فرمود: از چه می‏ترسی؟ آیا از سرپرستی آنها وحشت داری، در حالی که من در دنیا و آخرت ‏ولی و سرپرست آنها می‏ باشم؟[۱۷]

دعای خیر پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)
عبدالله بن جعفر از دوران کودکی سرشار از استعداد و خلاقیت ‏بود و در جوانی مشغول خرید و فروش گوسفند بود و از این طریق نیازهای خود را برآورد می کرد و پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) برای او دعای خیر کرد که خداوند به مال او برکت دهد..[۱۸]

بیعت‏ با پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) در دوران کودکی
چند نفر انگشت‏ شمار در کودکی و نوجوانی با پیامبر اسلام‏(صلی الله علیه وآله وسلم) بیعت کردند، اولین نوجوانی که با پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) بیعت کرد حضرت علی(علیه السلام) بود. سپس امام حسن و امام حسین‏ علیهما السلام با پیامبرخدا(صلی الله علیه وآله وسلم) بیعت کردند. چهارمین کودکی که با پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) بیعت کرد، عبدالله بن جعفر طیار است. در همه موارد فوق بیعت‏ ها از طرف‏ پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) مورد قبول قرار می‏گرفت. این چند نمونه فقط در خاندان آل ابی‏طالب بود.
امام صادق‏(علیه السلام) به نقل از پدرش فرمود: امام‏ حسن و امام حسین‏ علیهما السلام و عبدالله بن جعفردر کودکی با پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)بیعت کردند. هیچ‏ کودکی جز آن‏ها، با پیامبر بیعت نکرد.[۱۹]
عبدالله ۱۰ سال بیش نداشت که‏ پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) فوت کرد.[۲۰] بنابراین، بیعت او با پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)در دوران کودکی محرز است.

عبدالله یار و حامی پیامبر خدا
یکی از امتیازات عبدالله بن جعفر این است‏ که او را جزو صحابه پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) شمرده‏ اند.
شیخ طوسی علاوه بر این که عبدالله را جزو یاران پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) ذکر کرده،[۲۱] او را در ردیف‏ یاران حضرت علی‏(علیه السلام) و امام حسن‏(علیه السلام) نیز شمرده است.[۲۲]
ابن ‏اثیر جزری پس از این که نامش را در شمار صحابه می ‏آورد، می‏گوید: ««له صحبته… وروی عن النبی‏(صلی الله علیه وآله وسلم) احادیث‏؛  او از اصحاب‏ بود… و روایاتی از پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) نقل کرده ‏است». [۲۳]
عبدالله با این که ده سال بیش‏تر نداشت، احادیثی را، اگرچه اندک از پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) نقل‏ کرده، که نشانگر هوش و استعداد اوست. احمد، از رؤسای مذاهب چهارگانه اهل‏ سنت در مسند خود علاوه بر نقل ماجرای برخورد پیامبر با عبدالله پس‏از کشته شدن جعفر، ۱۳ حدیث از پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) را از وی نقل کرده است.[۲۴]
طبری نیز درباره او می‏نویسد: «وحفظ عن النبی‏(صلی الله علیه وآله وسلم) و روی عنه؛[۲۵] سخنان‏ پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) را به خاطر سپرد و نقل کرد.»
ابن حجر عسقلانی علاوه براین که عبدالله ‏را جزو راویان حدیث از پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) و علی‏(علیه السلام) وبرخی از صحابه می‏شمارد، نام کسانی که از او روایت کرده ‏اند، برشمرده و چنین می‏نویسد: وی از پیامبر و از مادرش، اسماء و عمویش ‏علی‏ بن ابی‏طالب، عثمان و عمار بن یاسر روایت کرده است.
همچنین افراد زیر از او روایت کرده ‏اند:
فرزندانش؛ معاویه، اسحاق، اسماعیل،‏ ام‏ ابیها(دختر عبدالله) و پسرخاله‏ اش، عبدالله بن شداد و برادر زاده‏ اش از مادرش، قاسم بن محمدبن ابی‏بکر و حسن بن حسن‏بن علی‏(علیه السلام) و فرزند وی، عبدالله بن حسن و عبدالله بن محمد بن عقیل و محمد بن علی‏ بن الحسین(علیه السلام) و حسن سعد و خالد بن ساره‏ مخزومی و سعد بن ابراهیم زهری و عبدالله‏ بن ملیکه و عروه بن زیبر و عمر بن عبدالعزیز و مورق عجلی و… [۲۶]

یار و یاور علی(علیه السلام)
عبدالله به عنوان یکی از بزرگان بنی هاشم سال ها در خدمت امیرالمؤمنین(علیه السلام) بود و او را در مواقع مختلف یاری می کرد. پس از قتل عثمان، عبداللَّه از اولین کسانی بود که با امیرمؤمنان علیه السلام بیعت کرد.[۲۷] وی بنا به وظیفه ای که احساس می کرد، همراه دیگر یاران رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) به حمایت و پشتیبانی از امیرمؤمنان علی(علیه السلام) در مواقع مختلف پرداخت. عشق و ایمانی که عبدالله به نظام اسلامی و حاکم مقتدر آن، علی(علیه السلام) داشت، او را وادار ساخت تا به دعوت رهبر لبیک گفته، در جبهه نبرد حق علیه باطل شرکت کند و در جنگ های مختلف به دفاع از آرمان های اسلام بپردازد.
عبدالله بن جعفر نه فقط برادرزاده و داماد حضرت علی‏(علیه السلام) بود، بلکه عاشقی دلداده و با اخلاص، کارگزاری فعال، نیرویی مجرب و کار آزموده در میدان ‏های نبرد و پشتیبانی محکم‏ و قوی برای آن حضرت به شمار می‏ آمد.حضرت امیرمؤمنان‏(علیه السلام) نیز به او عنایت‏ ویژه ‏ای داشت.
وی در مناصب و جایگاه های متعددی در کنار امیرالمؤمنین(علیه السلام)  بود و از او حمایت می کرد. از جمله موارد همکاری همیاری او می توان به موارد زیر اشاره کرد:
۱.بدرقه ابوذر غفاری
هنگام تبعید ابوذر غفاری، به رغم دستور عثمان بن عفان که گفته بود او را به تنهایی از شهر خارج کنند، عبدالله بن جعفر در کنار حسنین(علیهما السلام) و عقیل بن ابی طالب، علی(علیه السلام) را در بدرقه ابوذر همراهی کرد؛ [۲۸]
۲.اجرای حد بر ولید بن عقبه
هنگامی که ولیدبن عقبه در کوفه به علت مستی، نماز صبح را چهار رکعت خواند عثمان بن عفان به شهادت مردم کوفه و اصرار علی بن ابی طالب(علیه السلام) مجبور به اجرای حد شد، عبدالله به دستور علی(علیه السلام) حد را جاری ساخت.[۲۹]
۳. کارگزار کاردان
عبدالله بن جعفر در ایام خلافت ‏حضرت ‏علی‏(علیه السلام) یکی از کارگزاران آن حضرت بود. و از طرف وی پست کتابت را پذیرفته بود،[۳۰] همان گونه که حضرت علی‏(علیه السلام) در زمان رسول‏ خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) پست کتابت را عهده دار بود.
شغل کتابت‏ بسیاری از موارد را شامل ‏می‏شد، از جمله کتابت وحی که حضرت‏ علی‏(علیه السلام) متصدی آن بود و پس از رحلت ‏رسول اکرم‏(صلی الله علیه وآله وسلم) این پست‏ حذف گردید. اما بقیه موارد، که شامل نامه نگاری‏ های‏ حکومتی، نامه به شخصیت‏های داخلی وخارجی و… بود، وجود داشت.
۴. مشاور امیرالمؤمنین(علیه السلام)
عبدالله بن جعفر در ضمن فعالیت های نظامی، از مشاوران عموی خود نیز محسوب می شد. علی(علیه السلام) در مسایل سیاسی و اجتماعی از نظرات او بهره می گرفت؛ به عنوان مثال، عبدالله در عزل قیس بن سعد از حکومت مصر و انتخاب محمدبن ابی بکر به جای وی نقش داشت.
قیس بن سعد جزو یاران بزرگ و نام آور پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)  و علی بن ابی طالب(علیه السلام) بود. وی به خاطر بینش سیاسی ـ اجتماعی اش از دیگر یاران امیرمؤمنان، علی(علیه السلام) متمایز بود. معاویه هم به بزرگ مردی اش معترف بود و او را با صدهزار نفر از یاران خود برابر می دانست.
تمام مورخان و سیره نویسان، او را یکی از پنج سیاست مدار عرب در عصر پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) و علی(علیه السلام) می دانند.
او همواره در کنار علی بن ابی طالب(علیه السلام) بود و با وجود فشارها و دورنگی های جامعه حاضر نشد مولایش را ترک کند. به ولایت آن حضرت، معتقد بود و با همین عقیده نیز جهان را بدرود گفت.[۳۱]
معاویه با سه توطئه بزرگ، کوشید سد محکم قیس را بشکند. ایمان و پذیرش ولایت آل علی (علیه السلام) سدی در برابر دنیای آل امیه بود. اما این توطئه هم جواب نداد. معاویه بار دیگر فهمید که مردان خدا گرچه در فشار سخت حوادث، احساس تنهایی و غربت کنند، با تهدید نیز نمی توان آنها را از راه بازداشت.[۳۲]
قیس به همراه مولایش، امام علی(علیه السلام) به قصد تعقیب پیمان شکنان، وطن اجدادش، مدینه را با هزار خاطره ترک کرد و پس از شرکت در جنگ جمل وارد کوفه شد. امام در همان آغازین لحظات حضور در کوفه، قیس را به فرمانداری مصر منصوب کرد.[۳۳]
با خانواده اش به سمت مصر حرکت کرد؛ با هوش و تدبیری که در زمامداری مصر به کار برده بود، آن سرزمین پر راز و رمز را در کنترل کامل خود در آورده و امامش را از بابت تسلط معاویه و عمربن عاص آسوده خاطر کرده بود، و معاویه را پریشان. معاویه آرام و قرار نداشت. باید این شیر بیشه علی را از او جدا می کرد.
چاره ای اندیشید و پیامی برای قیس فرستاد: «از معاویه بن ابی سفیان به قیس بن سعد. سلام بر تو! اما بعد… اگر می توانی از خواستاران انتقام خون عثمان باشی، چنین کن و از دستور ما پیروی کن. اگر من پیروز شوم تا زنده ام عراقین (کوفه و بصره) را به تو می دهم و تا هنگامی که قدرت دارم، حجاز را به هر یک از خویشانت که دوست داری واگذار می کنم. جز این نیز هر چه دوست داری از من بخواه که تو هر چه از من بخواهی، دریافت می کنی.»
پیشنهاد کمی نبود. کوفه و بصره و حجاز؛ یعنی نصف تمام متصرفات حکومت اسلامی، می توانست با پذیرفتن راه شرعی که معاویه پیش رویش قرار داده بود (خون خواهی عثمان) این همه دارایی داشته باشد و حتی بیش از آن، باید انتخاب می کرد.[۳۴]
مدت ها بود معاویه را در انتظار پاسخش گذاشته بود. معاویه محال می دانست که قیس پیشنهادش را رد کند. زمامداری نصف تصرفات مسلمانان چیز کمی نبود، حتما قبول می کرد.
چشم معاویه به دروازه مصر بود تا پاسخ قیس آمد:
«شگفتا از فریبی که درباره من خورده ای و طمعی که در من بسته ای. از من می خواهی از فرمان کسی رخ برتابم که شایسته ترین شخص برای امیری، حق گوترین و راه یافته ترین مردم، و از همه کس به پیغمبر خدا نزدیک تر است؛ و به من دستور می دهی سر به فرمان تو نهم که از همه مردم برای این کار نالایق تر، دروغ گوتر و گمراه تر و از رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) دورتری و طاغوتی از طاغوت های ابلیس هستی!؟»
پسر سعد با پیغامش، معاویه را مانند ماری زخمی به خود پیچاند. معاویه که از قدرت و نفوذ قیس واهمه داشت، در جهت تخریب وی نزد عامه مردم، نامه ای جعل و شایع کرد که قیس با معاویه مصالحه کرده است. علی بن ابی طالب(علیه السلام) پس از اطلاع از آن، با فرزندانش حسن و حسین و عبدالله بن جعفر مشورت کرد. عبدالله خواستار عزل قیس شد، ولی علی(علیه السلام) با بیان این که «نمی توانم این را درباره قیس بپذیرم» از عزل قیس خودداری نمود. در این حین،  از قیس نامه ای با این مضمون رسید که: عده ای از بزرگان مصر از همراهی ما خودداری کرده و از من خواسته اند تا روشن شدن قضایا، آنان را به حال خود واگذارم؛ من نیز دست از آنان برداشتم تا شاید خداوند آنان را هدایت کند. علی(علیه السلام) به پیشنهاد عبدالله بن جعفر که می گفت: «می ترسم فتنه ای ایجاد شود؛ دستور بده با آنان بجنگند»، از قیس خواست به جنگ آن قوم برخیزد، ولی قیس در جنگ تعلل کرد و در جواب حضرت نوشت: «یا امیرالمؤمنین! من از تو تعجب می کنم که مرا به جنگ مردمی که علیه تو فتنه ای نمی کنند، امر می کنی. اگر بپذیری، آنان را به حال خود رها کنیم».
چون نامه قیس رسید، عبدالله بن جعفر از علی(علیه السلام) خواست که قیس را از حکومت مصر عزل نموده و محمدبن ابی بکر را به حکومت آن جا اعزام نماید. علی(علیه السلام) نیز محمدبن ابی بکر را با نامه ای به مردم مصر، به حکومت آن جا فرستاد.[۳۵]
به نظر می رسد در صدور چنین حکمی عواملی چون نقش افکار عمومی موثر و مطرح باشد. چنان که گفته شد، معاویه با هوشیاری در میان مردم شایع کرد که قیس با او مصالحه کرده، که این امر خود به خود باعث تقویت روحیه مردم شام و تضعیف طرفداران علی(علیه السلام) می شد. از این رو شاید علی(علیه السلام) ترجیح داده با عزل قیس، شایعه تسلیم مصر به معاویه را منتفی سازد.
البته شاید علت دیگر این کار انتقادهایی باشد که بر سیاست و مدیریت قیس مطرح بود؛ زیرا پس از پایان یافتن جریان حکمیّت وآن گاه که سپاهیان امام علی(علیه السلام) پراکنده شدند و سپاهیان معاویه اقتدار یافتند، اوضاع مصر نیز دگرگون شد. هواخواهان عثمان در مصر ـ که تا آن هنگامْ خاموش بودند ـ ، سر به اعتراض برداشتند.
سپاه شام به رهبری عمرو عاص ـ که حکومت مصر را مزد همکاری اش با معاویه می دانست ـ به مصر، حمله کردند و با کمک هواخواهان عثمان در مصر، توانستند محمّد بن ابی بکر را شکست دهند.
در آن زمان، موقعیت به گونه ای نبود که امام علی(علیه السلام) بتواند نیروی کمکی برای محمّد بن ابی بکر بفرستد و سپاهیان طرفدار محمّد بن ابی بکر نیز آن اندازه نبودند که بتوانند در مقابل سپاه شام، پایداری کنند.
بنابراین سیاست قیس بن سعد، اگرچه مصر را آرام نگاه داشت، امّا مورد سؤال و انتقاد است. سیاست قیس در مصر، راه آمدن با مخالفان بود. او با این روش توانسته بود سیطره خود را بگسترد و هواخواهان عثمان را آرام کرده، از شورش آنها جلوگیری کند ؛ اما این سیاست برای همیشه جواب گو نبود.
قیس بن سعد در آغاز خلافت امام علی(علیه السلام) ـ که اوج اقتدار حکومت ایشان بود ـ می بایست از هواداران عثمان در مصر، بیعت می گرفت و اگر این گونه می کرد، مخالفت های بعدی آنان فراگیر نمی شد تا زمینه ورود سپاه شام، فراهم گردد. این سیاست قیس، مورد موافقت یاران انقلابی امام (علیه السلام) و شاید خود حضرت نیز نبود و از این رو، برکناری قیس بن سعد می تواند تأیید اعتراض این یاران باشد.
به نظر می رسد اصرار اطرافیان که در برخی از آن ها تمایلات شخصی نیز دور از ذهن نیست، در این تصمیم گیری موثر بوده باشد. از افرادی که اصرار زیادی بر عزل قیس می کرد، عبدالله بن جعفر بود.
ابن هلال ثقفی (م.۲۸۴ه) درباره او می گوید: عبدالله بن جعفر برادر مادری محمد بن ابی بکر بود و تمایل داشت امارت مصر به او سپرده شود.[۳۶]
قیس از این عمل خشمگین شد و به مدینه رفت.حسان بن ثابت که هواخواه عثمان بود، با دیدن قیس وی را ملامت و توبیخ کرد و به او گفت: تو عثمان را کشتی و حال آنکه علی تو را از ولایت مصر برکنار کرد و خون عثمان همچنان بر گردن تو باقی ماند و او از رنج های تو به خوبی سپاسگزاری نکرد.
قیس به او پاسخ داد: ای کور دیده و دل! به خدا قسم اگر میان قوم من و قوم تو جنگی برپا می‏شد گردنت را به شمشیر می‏زدم.گم شو. سپس قیس و سهل بن حنیف به جانب علی(علیه السلام) رفتند و در رکاب آن حضرت در جنگ صفین، حضور یافتند.
۵. فرماندهی در جنگ جمل
عبدالله بن جعفر بنا به وظیفه ‏ای که ‏احساس می‏کرد، همراه دیگر یاران رسول ‏خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) به حمایت و پشتیبانی از امیرمؤمنان‏ علی‏(علیه السلام)، برای خاموش ساختن فتنه و آشوب، در رکاب آن حضرت به بصره شتافت و به‏ فرماندهی لشگر ده هزار نفری در جنگ جمل‏ منصوب گردید.[۳۷]
به گونه ای که گفته شده در جنگ جمل، پیشاپیش سپاه علی بن ابی طالب، محمدبن حنفیه پرچمدار سپاه؛ در سمت چپ و راست علی(علیه السلام) فرزندانش حسن و حسین(علیه السلام)؛ پشت سر او عبدالله بن جعفر و پشت سر آنان جوانان بنی هاشم و پیران انصار و مهاجر در حرکت بودند.[۳۸]
۶. فرماندهی در جنگ صفین
عشق و ایمانی که عبدالله به نظام اسلامی وحاکم مقتدر آن، حضرت علی‏(علیه السلام) داشت، او را وادار ساخت تا به دعوت رهبر لبیک گفته، درجبهه نبرد حق علیه باطل شرکت جسته، به‏ دفاع از آرمان‏های اسلام بپردازد. حضور عبدالله در جنگ صفین بسیار چشمگیر بود. وی از فرماندهان سپاه حضرت علی‏(علیه السلام) درجنگ صفین بود.[۳۹]
امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) سپاه خود را چنین مرتب کرد:  حضرت میمنه سواران را به حسن و حسین(علیه السلام)، میمنه پیادگان را به عبدالله بن جعفر و مسلم بن عقیل و میسره سواران را به محمد حنفیه و محمدبن ابی بکر سپرد.[۴۰]
عبدالله فرمانده‏ طایفه‏ های قریش، اسد و کنانه بود.[۴۱] عبدالله‏ در جنگ صفین رشادت‏ های فراوانی از خودنشان داد.[۴۲]
۷. امضا کننده پیمان حکمین
با خیانت آشکار معاویه و فریب خوردن ‏سپاهیان حضرت علی‏(علیه السلام) و فروکش کردن‏ جنگ صفین، رای تحمیلی بر این شد که یک ‏نفر به نمایندگی از مردم عراق و یک نفر به‏ نمایندگی از مردم شام براساس کتاب خدا وسنت رسول الله‏(صلی الله علیه وآله وسلم) به ختم غائله بپردازند.
پیمانی مشروح و مفصل نوشته شد و  ۲۷نفر از یاران حضرت علی‏(علیه السلام)، از جمله عبدالله‏ آن را امضاء کردند.[۴۳]
۸. موضع‏گیری در برابر خیانت‏ حکمین
پس از پایان گرفتن سرنوشت ‏حکمیت و خیانت‏ حکمین به اسلام و مسلمانان، یاران‏ حضرت علی‏(علیه السلام) لب به اعتراض گشودند.آن‏ها از این که حضرت علی‏(علیه السلام) فردی ساده ‏لوح را برای گفت و گو با عمروبن عاص‏ فرستاده بود، ناراحت‏ بودند.
روزی امام علی‏(علیه السلام) بر فراز منبر از امام ‏حسین‏(علیه السلام) خواست تا درباره حکمین سخن ‏گوید. سپس از عبدالله بن عباس چنین‏ درخواستی کرد. بار دیگر، به عبدالله بن جعفر دستور داد تا درباره حکمین سخن بگوید. عبدالله بن جعفر پس ازحمد و ثنای الهی، گفت: ای‏ مردم! این امر چیزی بود که نظر خواهی ‏اش با علی و پذیرفتنش ازدیگری بود، اما شما آمدید و عبدالله‏ بن قیس (ابوموسی اشعری کلاهی) را پیشنهاد داده، گفتید: به غیر از او رضایت نمی‏دهیم.
به خدا سوگند نه علمی از او آموختیم و نه امیدی‏ به او داشته و نه از پیش یار خود می‏دانستیم.  این‏کار نه تباهی مردم عراق را در پی‏داشت و نه کار شامیان را سر و سامان داد و نه حق علی‏(علیه السلام) را به پاداشتند و نه باطل معاویه را سرنگون ساختند.
چنین نیست که حق به وسیله طلسم‏ جادوگران و یا به دمیدن شیطان از بین برود.ما امروز بر همان نظری هستیم که دیروز از آن‏ دفاع می‏کردیم.[۴۴]
منظور عبدالله از این سخن، این بود که به‏ اعتراض کنندگان بفهماند که ایراد شان‏ نابجاست؛ زیرا این خیانت آشکار نتیجه کار نادرست‏ خودشان بود.

محبت و علاقه امیرالمؤمنین علیه السلام به عبدالله
عبدالله بن جعفر نیز مورد توجه و عنایت عموی خود علی بن ابی طالب(علیه السلام) بود. علی(علیه السلام) به خاطر علاقه ای که به برادرش جعفر بن ابی طالب داشت، به فرزندان او به دیده فرزندان خود می نگریست و حتی عبدالله را در ردیف فرزندان خود می شمرد؛ برای مثال، وی بعد از حکمیت، در جواب کسانی که گفتند: علی باید با افراد وفادارش بجنگد تا ظفر یابد یا کشته شود، فرمود: به خدا قسم از این امر غافل نبودم و به دنیا بی رغبت بودم و از مرگ باک نداشتم، اما ترسیدم این دو ـ حسن و حسین ـ کشته شوند و نسل رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) منقطع گردد و نخواستم این دو، یعنی محمدبن حنفیه و عبدالله بن جعفر، کشته شوند؛ زیرا می دانم آنان به خاطر من این جا هستند؛ از این رو، هر آن چه قوم خواستند؛ صبر پیشه کردم.[۴۵]
عبدالله بن جعفر داماد علی(علیه السلام) نیز بود. وجود زینب کبری(سلام الله علیها) در خانه عبدالله بن جعفر، عامل رفت و آمدها و ارتباطات بسیار نزدیک خانوادگی شده بود؛ به گونه ای که گفته اند علی(علیه السلام) در روزهای آخر عمر خود یک روز را در خانه حسن(علیه السلام)، روزی را در خانه حسین(علیه السلام) و روزی را در خانه عبدالله بن جعفر افطار می کرد.[۴۶] در شب شهادت علی(علیه السلام) هم عبدالله فرزندان او حسن و حسین(علیه السلام) را در غسل دادن وی یاری داد.[۴۷]
علاقه امیرالمؤمنین(علیه السلام) به عبدالله بن جعفر از در خواست او برای قصاص قاتل عمویش به خوبی نمایان است. عبدالله گفت: او را به من واگذارید تا شفای دلم باشد.[۴۸]

عبدالله بن جعفر حامی و یار فرزندان علی بن ابی طالب(علیه السلام)
عبدالله از یاران و حامیان فرزندان امیرالمؤمنین(علیه السلام) بود. پس از شهادت امام علی(علیه السلام)، عبداللَّه کمر همت بر خدمت امام حسن(علیه السلام) بست و در رکاب امام حضور داشت. آن حضرت قبل از صلح تحمیلی با معاویه، در این مورد با امام حسین(علیه السلام) و عبداللَّه مشورت کرد.[۴۹]
جای تعجب است که شیخ‏ طوسی نام او را در شمار یاران امام‏ حسین‏(علیه السلام)، امام سجاد (علیه السلام)و امام باقر(علیه السلام)‏ نیاورده است.[۵۰]
علامه مامقانی دراین باره می‏نویسد: هنوزپی‏ نبرده ‏ام که چرا شیخ طوسی از آوردن نام ‏عبدالله جزو یاران امام حسین(علیه السلام)، خودداری‏ کرده است؛ زیرا شکی نیست که او از یاران‏ امام حسین(علیه السلام) به شمار می‏ رود. وی با فرستادن فرزندانش، عون و محمد – که در کربلا به شهادت رسیدند.- با امام حسین‏(علیه السلام) مواسات کرد؛ زیرا به خاطر عذری که داشت، خود نتوانست در کربلا شرکت کند. جای تعجب ‏است که در کتب رجال نام وی جزو یاران امام‏ حسین(علیه السلام)، امام سجاد(علیه السلام) و امام باقر(علیه السلام) نیامده‏ است.[۵۱]
عبدالله بن جعفر پیوسته از فرزندان علی(علیه السلام)، حسن و حسین(علیه السلام)، با احترام یاد می کرد و حق سروری و بزرگی مقام آن دو را بر خود یادآوری می نمود. عبدالله در دفاع از امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) به معاویه گفت: سید بنی هاشم فقط حسن و حسین(علیهما السلام) هستند و هیچ کس با آن ها برابری نمی کند.
وی با امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) رابطه بسیار صمیمی و گرم داشت. او از دوران کودکی ارادت خاص به امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) داشت و هیچ گاه خود را بالاتر از آن ها نمی دانست. حتی در وقت عطا و بخشش اگر آنان مبلغی را به نیازمند می دادند، عبدالله به احترام آن ها مبلغ کم تری را به نیازمند عطا می کرد.
درباره این خصلت و ویژگی عبدالله بن جعفر، داستان‌های فراوانی در تاریخ نقل کرده اند: از جمله این که: «مردی وارد مسجد پیامبر شد و از عثمان که جلوی در نشسته بود، درخواست کمک کرد. عثمان ـ که شاید زمان خلافتش بوده ـ دستور داد پنج سکه به وی دادند. (گویا این مقدار، دردی از او دوا نمی کرده) از عثمان خواست تا او را به افراد دیگری راهنمایی کند، بلکه به کمک آنها مشکلش را حل نماید. عثمان او را به چند نفر که در گوشه‌ای از مسجد نشسته بودند، راهنمایی کرد، که حضرت امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) و عبدالله بن جعفر در میان ایشان بودند، مرد فقیر نزد آنان رفته، سلام کرد و از ایشان یاری و کمک خواست.
امام حسن(علیه السلام) فرمود: درخواست کمک روا نیست مگر در سه مورد؛ الف) دیه خونی که ریخته شده، ب) بدهی و وام سنگین، ج) فقر شدید. اکنون تو به خاطر کدام یک از این سه کمک می خواهی ؟ مرد فقیر گفت: برای یکی از این سه مورد.
در این هنگام، امام حسن(علیه السلام) پنجاه اشرفی، امام حسین(علیه السلام) چهل و نه اشرفی و عبدالله جعفر چهل و هشت اشرفی به وی دادند. مرد خوشحال و شادمان برگشت، عثمان از وی پرسید: چه کردی؟ گفت: تو پنج درهم دادی و هیچ نپرسیدی، ولی ایشان ابتدا پرسش‌هایی کرده، سپس این مقدار اشرفی عطا کردند.
عثمان گفت: کجا مثل ایشان را می‌یابی که اینان علم را با شیر آموخته و سرچشمه خیر و بخشش و دانش اند!»[۵۲]
تاریخ موارد بسیاری از عشق و علاقه و محبت وی به فرزندان علی بن ابیطالب را ثبت وضبط کرده است که در اینجا به مواردی اشاره می گردد:
۱. دفاع از حریم ولایت و رهبری
عبدالله بن جعفر در ملاقاتی که با معاویه و چند نفر از بنی هاشم در مدینه داشت، از اهانت معاویه به حضرت علی(علیه السلام) برآشفت و به دفاع از ولایت و رهبری آن حضرت و فرزندانش پرداخت.
ابان از سلیم نقل می کند: عبدالله بن جعفر بن ابی طالب برای من نقل کرد: با حسن و حسین(علیهما السلام) نزد معاویه بودم. عبدالله بن عباس نیز آن جا بود. معاویه رو به من کرد و گفت: ای عبدالله! چقدر تعظیم و احترام به حسن و حسین می کنی؟ در حالی که اینان بهتر از تو نیستند و پدرشان بهتر از پدر تو نیست و اگر فاطمه دختر رسول الله نبود می توانستم بگویم مادرت، اسماء کم تر از او نیست.
به معاویه گفتم: قسم به خدا! فهم و معلومات تو نسبت به اینان و به پدر و مادرشان کم است. قسم به خدا! اینان بهتر از من هستند و پدرشان بهتر از پدرم و مادرشان بهتر از مادر من است.
ای معاویه! تو از آنچه که من از رسول الله در باره اینان و پدرانشان شنیده ام و حفظ کرده ام و نگه داشته ام و نقل کرده ام، غافل هستی.
معاویه گفت: ای پسر جعفر! بگو! به خدا قسم! تو دروغگو و متهم نیستی! گفتم: مطلب بزرگ تر از آن است که تو می دانی. معاویه گفت: بگو! اگرچه از تمام کوه احد و حرا بزرگ تر باشد! وقتی که خداوند رفیق تو را[۵۳] کشت و اجتماع شما را پراکنده ساخت و این امر در خانواده اش قرار گرفت، بنابراین ما باکی نداریم از آنچه شما گفتید و ضرری به ما نمی رساند.
گفتم: از رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم) درباره این آیه سوال شد: آن خوابی را که به تو نشان دادیم و درخت ملعونه را که در قرآن هست قرار ندادیم مگر گرفتاری آزمایش برای مردم![۵۴]
آن حضرت فرمود: من دوازده نفر از پیشوایان گمراه را در خواب دیدم که بر منبرم بالا و پایین می روند و امتم را به عقب بر می گردانند. در میان آنان دو نفرشان از دو طایفه مختلف قریش و سه نفرشان از بنی امیه و هفت نفرشان از فرزندان حکم بن ابی العاص هستند. فرزندان ابی العاص وقتی که عده شان به پانزده نفر رسید، قرآن را سرمایه سود جویی و بندگان را غلام و کنیز قرار می دهند و مال خدا را میان قوم و خویشان خود تقسیم می کنند.
ای معاویه! من از رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم) شنیدم که بالای منبر فرمود: آیا زنان من مادران شما نیستند؟ گفتیم: بلی. یارسول الله! فرمود: کسی که من مولای او هستم، علی مولای اوست.
بعد دست به شانه علی(علیه السلام) زد و گفت: پروردگارا! دوست بدار کسی که علی(علیه السلام) را دوست بدارد و دشمن بدار کسی که علی(علیه السلام) را دشمن بدارد.
ای مردم! من اولی به مومنین از خودشان هستم. با بودن من، آن ها حق هیچ امری را ندارند. علی(علیه السلام) نیز بعد از من، اولی به مومنین از خودشان است. با بودن وی، آنان حق هیچ امری را ندارند. بعد پسرم، حسن اولی به مومنین ازخودشان است. با بودن او، آنان حق امری را ندارند. سپس تکرار کرد و فرمود: ای مردم! وقتی که از دنیا رفتم، علی(علیه السلام) اولی به مؤمنین است از خودشان. وقتی علی(علیه السلام) از دنیا رفت، حسن اولی به مؤمنین است از خودشان. وقتی حسن از دنیا رفت پسرم، حسین اولی به مؤمنین است از خودشان. وقتی حسین از دنیا رفت، پسرم علی بن الحسین اولی به مومنین است از خود آنان که با بودن وی حق هیچ امری را ندارند. بعد رو کرد به علی(علیه السلام) و فرمود: یاعلی! تو او را درک خواهی کرد. سلام مرا به او برسان. وقتی که علی ابن الحسین(علیه السلام) از دنیا رفت، پسرم، محمد اولی به مؤمنین است، از خودشان. یا حسین تو او را درک خواهی کرد. سلام مرا به او برسان. بعد در نسل محمد مردانی یکی پس از دیگری است. هیچ یک از آنان نیست، مگر اولی به مؤمنین است از خودشان که با بودن آنان، مردم حق هیچ امری را ندارند. همه آن ها راهنما و هدایت شده هستند…
معاویه گفت: ای پسر جعفر! با مطالب بزرگ سخن گفتی. اگر آنچه که گفتی حق و صحیح باشد، در میان امت محمد(صلی الله علیه وآله وسلم) و مهاجرین و انصار؛ غیر از شما و دوستانتان همه در هلاک اند.
گفتم: قسم به خدا! آنچه گفتم حق بود، از رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم) شنیدم. معاویه گفت: ای حسن! ای حسین! ای ابن عباس! پسرجعفر چه می گوید؟
ابن عباس گفت: اگر به آنچه که او گفت: ایمان نداری کسانی را که اسم برد، از آنان سوال کن.
معاویه دستور داد عمربن ابی سلمه و اسامه بن زید را نزد او آوردند و از آنان سوال کرد. آنان گواهی دادند که آنچه پسر جعفر می گوید: همان طور که او شنیده بود، نیز از رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم) شنیدیم…. [۵۵]
۲.واگذاری امر ازدواج دخترش به امام حسن(علیه السلام)
معاویه با آن که در هر گوشه و کنار کشور پهناور اسلامی – که شامل عراق، حجاز، ایران و شامات می‏شد – به آزار و اذیت دوستداران اهل بیت می ‏پرداخت و دستور می‏داد که دوستداران اهل بیت را از کارهای مملکتی، چه کوچک و چه بزرگ بر کنار کنند و خانه‏ های دوستداران علی را بر سرشان خراب سازند، اما در ظاهر، چنان رفتار می‏کرد تا مردم گمان برند که میانه‏ ی امام با او خوب و صمیمانه است. او شایعه ‏هایی می‏ ساخت و در آن‏ها به دوستی بین بنی ‏هاشم و بنی‏ امیه، حسن و معاویه اشاره می‏کرد. اما امام حسن(علیه السلام) بیدار و هشیار بود. او یک یک توطئه ‏های معاویه را در هم می‏ریخت و نقشه ‏های شوم او را یک به یک نقش بر آب می‏کرد. مخالفت خود را نسبت به حکومت مستبدانه معاویه چه مستقیم و چه غیر مستقیم نشان می‏داد هر جا که یاران و فداییان خود فروخته‏ ی معاویه را می‏ دید، زبان به اعتراض می‏گشود و کارهای زشت آنان را گوشزد می‏کرد. کم‏ترین ملاحظه ‏ای هم در این باره از خود نشان نمی‏داد.
معاویه برای آن که مردم ساده ‏دل را بفریبد و آن‏ها را در این گمان اندازد که ارتباط او با امام حسن و بنی‏ هاشم خوب است، مروان بن حکم – فرماندار مدینه – را پیش عبدالله بن جعفر فرستاد و دختر او را برای یزید – پسر معاویه – خواستگاری کرد.
او در ضمن نامه ای  به مروان بن حکم تذکر داده بود که هر اندازه پدرش مهریه خواست ، می پذیرم و هر قدر قرض داشته باشد می پردازم ، به اضافه اینکه این وصلت ، سبب صلح بین بنی هاشم و بنی امیه خواهد شد.
معاویه خوب می‏دانست که اگر این ازدواج سر بگیرد، نظر مردم به کلی نسبت به او عوض می‏شود و پایه‏ های حکومت بنی ‏امیه نیز محکم‏تر می‏شود. عبدالله بن جعفر بدهی‏ های زیادی داشت و محتاج بود.
مروان بن حکم تصمیم گرفت که از این موضع به سود خود و معاویه بهره ‏برداری کند.
مروان بن حکم با عبدالله بن جعفر صحبت کرد و به او قول داد که اگر دخترش را به ازدواج یزید درآورد، تمام بدهی ‏های او را بپردازد و زندگی خوب و شاهانه‏ ای برای او و خانواده‏ اش ترتیب دهد.
عبدالله بن جعفر در برابر وعده ‏های فریبنده‏ ی مروان کمی اندیشید و سپس گفت:
اختیار زنان ما با حسن بن علی(علیه السلام) است ، دخترم را از او خواستگاری کن !من نمی‏توانم به تنهایی در امری به این مهمی نظر بدهم.»
مروان به حضور امام حسن(علیه السلام) رسید و دختر عبدالله را خواستگاری کرد.
امام حسن(علیه السلام) فرمود: هر کسی را در نظر داری دعوت کن تا من نظرم را در آن جمع بگویم .
مروان مجلس بزرگی آراست. بزرگان بنی ‏امیه و بنی‏ هاشم را به آن مجلس فراخواند و جای حسن بن علی را در صدر مجلس تعیین کرد. وقتی همه جمع شدند و امام حسن نیز در جایگاه خویش نشست، مروان بن حکم که همه چیز را با چشم‏ های دنیوی ‏اش می‏دید و گمان می‏کرد که پول و ثروت و مقام، حلال همه ‏ی مشکلات است، با اطمینان خاطر از این‏که بنی‏ هاشم تن به این ازدواج سیاسی خواهد داد، پیشنهاد خود را درباره ‏ی خواستگاری از زینب – دختر عبدالله بن جعفر – برای یزید بن معاویه، در مجلس مطرح کرد. مروان پیش خود فکر می‏کرد: «چه کسی است که آرزو نکند دخترش، عروس خلیفه‏ ی کشور اسلامی بشود.»
او در پی طرح پیشنهادش افزود: «بنا به دستور شخص معاویه، پدر دختر می‏تواند مهریه ‏ی دخترش را هر قدر که میل دارد، تعیین کند و هیچ مشکل و محدویتی در این باره وجود ندارد. ضمن آن که معاویه قبول کرده است که همه بدهی ‏های عبدالله بن جعفر را بپردازد. همگی بدانید که اگر این ازدواج سر بگیرد، صلح و آرامشی همیشگی بین بنی ‏امیه و بنی‏ هاشم برقرار خواهد گشت، کینه ‏ها و دشمنی‏ ها به دوستی‏ ها و مهر و صفا تبدیل خواهد شد!»
امام حسن علیه السلام که به منظور مروان و توطئه شوم معاویه و حقه ‏ی تازه او پی برده بود، به فکر فرو رفت و پاسخی نداد. او اجازه داد که مروان بن حکم، همه‏ی کوشش خود را در جهت خواستگاری زینب برای یزید به کار برد. مروان بن حکم که برای رسیدن به هدف خود خیلی عجله داشت، به خیال خود سکوت مجلس را به موافقت بزرگان بنی‏ هاشم در این امر تعبیر کرد. در نتیجه گستاخ ‏تر شد و شروع به مدح یزید بن معاویه کرد.
همه می‏دانید که یزید بن معاویه، جوانی رعنا و بی‏ همتاست، ابرهای آسمان به برکت وجود او می ‏بارند و زمین را بارور می‏سازند. آری! دختری که با چنین جوان رعنا و پاکی ازدواج کند، افتخاری بزرگ و همیشگی نصیب خود و خاندانش خواهد کرد. این ازدواج به راستی افتخاری بزرگ است که نصیب این دختر و نصیب بنی‏ هاشم خواهد شد!
در این لحظه امام حسن(علیه السلام) با آرامش و متانتی که فقط از او بر می‏ آمد، از جای برخاست و شروع به صحبت کرد. او با چند جمله ‏ی پربار، همه ‏ی رشته ‏های مروان را پنبه کرد و نیت پلید معاویه و او را در این خواستگاری سیاسی، برای جمع در مجلس فاش ساخت و جواب دندان‏ شکنی هم به حرف‏ها و مدح‏های مروان درباره‏ ی یزید داد.
ای مروان بن حکم! تو گفتی که مهریه‏ ی زینب هر قدر که باشد، معاویه خواهد پذیرفت. دلیل این کار چیست؟ نمی‏دانی و مگر یادت رفته است که ما، در ازدواج ‏هایمان از سنت پاک رسول‏ خدا پیروی می‏کنیم و هرگز از حدی که رسول‏ خدا برای مهریه تعیین فرموده است، تجاوز نمی‏کنیم؟ رسول‏ خدا مبلغ پانصد درهم برای مهریه تعیین فرموده است، و ما که پیرو سنت آن حضرتیم، مهریه‏ ای از آن بیش‏تر نه می‏دهیم و نه می‏گیریم.
امام نگاهی به جمع انداخت و سپس این‏گونه ادامه داد:
مروان! تو مگر نمی‏دانی که هرگز سابقه نداشته است، ما بنی ‏هاشمیان بدهی‏ های خودمان را با مهریه‏ ی دخترانمان بپردازیم؟! مگر نمی‏دانی که این‏کار زشت است و توهین به امر مقدس ازدواج؟!
امام لحظه ‏ای مکث کرد و مروان بن حکم با دهان باز از تعجب به امام چشم دوخت. با شنیدن سخنان اولیه‏ ی امام گمان می‏کرد که آن‏ حضرت با اصل ازوداج زینب و یزید مخالفتی ندارد و انتقادش فقط به میزان مهریه است که نمی‏خواهد بنی‏ هاشم سنت‏ شکنی کند و بدعت بدی بگذارد. امام ادامه داد:
– ای مروان بن حکم! اگر نمی‏دانی، بدان که اگر دشمنی و کینه‏ ای بین بنی ‏هاشم و بنی‏امیه وجود دارد، نه برای مال دنیا که برای حق و خداست. پس به خاطر چنین وعده‏ های دنیایی، ما با بنی‏امیه آشتی و صلح نخواهیم کرد. این که گفتی در این ازدواج، بیش‏ترین افتخار نصیب بنی‏ هاشم می‏شود، حرفی بیهوده و نسجیده و از سر نادانی، کبر و نخوت است. اگر خلافت بر نبوت برتری داشت، حق با تو بود و در آن ‏صورت، بیش‏ترین افتخار نصیب بنی‏ هاشم می‏شد؛ اما هم تو می‏دانی و هم همه ‏ی ما می‏دانیم که نبوت بر خلافت برتری دارد. آن هم بر خلافتی که به ناحق به بنی‏ امیه رسیده است. پس در این ازوداج، افتخار و عزت نصیب بنی‏ امیه می‏شود و نه بنی ‏هاشم. در واقع، بنی ‏هاشم حتی عزتش را هم از دست خواهد داد.
امام پس از مکثی کوتاه فرمود: «این که گفتی باران به خاطر یزید شراب‏ خوار می‏ بارد، حرف مضحکی است و مزاحی بیش نیست و باران به خاطر اهل بیت رسول‏ خدا می ‏بارد. این را خود معاویه نیز به خوبی می‏داند. تو هم می‏دانی!»
ناگاه همهمه ‏ای در بین جمع مجلس درگرفت. کسانی که از سوی بنی‏ امیه آمده بودند، با ناراحتی اعتراض کردند. امام دست‏هایش را بالا برد و آن جمع را به سکوت دعوت کرد. سپس فرمود:
«ما برای زینب، خواستگاری از پیش داشته‏ ایم. ما زینب را به عقد پسر عمویش قاسم بن محمد بن جعفر در آورده‏ ایم.
یکی از زمین‏های زراعتی خودم را در مدینه به عنوان مهریه ‏ی او قرار داده‏ ام. این مزرعه همان مزرعه‏ ای است که معاویه می‏خواست به ده هزار دینار از من بخرد و من نفروختم. بی شک این مزرعه، نیاز زینب و همسرش و همین‏طور مشکلات خانواده ‏اش را بر طرف خواهد کرد.»
مروان بن حکم با گوش‏ه ای آویخته و با قلبی شکسته و مأیوس، مهمانان را بدرقه کرد. سپس برای معاویه پیغام فرستاد که در این خواستگاری سیاسی، شکست خورد.[۵۶]
پس از وفات قاسم، حجاج بن یوسف، امیر مکه و مدینه، ام کلثوم را به ازدواج خود درآورد.[۵۷] گفته شده حجاج برای تحقیر آل ابی طالب، ام کلثوم را از عبدالله بن جعفر که در این زمان فقیر و محتاج شده بود، خواستگاری کرد[۵۸] و برای او ۹۰ هزار دینار مهر قرار داد. اما خالدبن یزید به این خواستگاری اعتراض کرد و به عبدالملک بن مروان گفت: برای من قبیله ای دوست داشتنی تر از قبیله قریش وجود ندارد؛ چگونه اجازه می دهی حجاج بن یوسف که غیر قریشی و زیر دست توست با بنی هاشم ازدواج کند. به درخواست خالد، عبدالملک به حجاج نامه نوشت و دستور داد ام کلثوم را طلاق دهد.[۵۹]

موقعیت اجتماعی عبدالله بن جعفر
عبدالله بن جعفر به واسطه موقعیت خانوادگی خود در نزد رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) و پس از او در نزد علی بن ابی طالب(علیه السلام)، مهاجرت والدینش به حبشه و شهادت پدرش جعفربن ابی طالب، از همان دوران جوانی و نوجوانی مورد احترام بود.
نقل است که پس از بازگشت سپاه اسلام از فتح خیبر، پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله وسلم) به هنگام استقبال از جعفر فرمود: نمی دانم به بازگشت جعفر خوشحال باشم یا فتح خیبر؛[۶۰] و یا در شهادت جعفر، به صورتی برجسته با فرزندان او رفتار کرد و سه روز عبدالله و برادرش را در خانه خود نگه داشت.[۶۱]
به طور طبیعی چنین رفتاری از جانب کسی که همه سعی در تمسک به اعمال و گفتار او داشتند، در زندگی اجتماعی عبدالله بن جعفر تاثیری قابل توجه داشت.
او در بین بنی هاشم نیز از جایگاه و احترام خاصی برخوردار بود به طوری که برخی از افراد برای گشایش مشکلاتشان او را واسطه بین امام علی(علیه السلام) قرار می دادند. او در برخی از موارد سخت و دشوار تاریخی وساطت کرده است به گونه ای که کلامش موثر واقع شده است و این خود بیانگر موقعیت بالای اجتماعی و شخصیت والای عبدالله بن جعفر است. از جمله: ابوالفرج اصفهانی در مقاتل الطالبیین[۶۲]  نقل می‏کند:
وقتی که حسن‏بن علی ‏از دنیا رفت، اهل بیت پیغمبر بنابر وصیتی که امام حسن ‏نموده بود خواستند آن حضرت را در کنار رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) به ‏خاک بسپارند، اما بنی ‏امیه اسلحه پوشیده و مانع شدند و مروان حکم چنین می‏گفت:
«چه جنگ‏هایی که از صلح بهتر است؟ آیا عثمان را در دورترین نقاط بقیع دفن‏ کنند، ولی حسن در خانه رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) دفن شود؟! تا من بتوانم شمشیر بردارم، هرگز این کار نخواهد شد!»
در هنگام دفن امام حسن(علیه السلام) زمانی که به جسد امام حسن(علیه السلام) تیراندازی شد، عبدالله، امام حسین(علیه السلام) را بسیار اندوهگین دید، او را در آغوش گرفت و سفارش امام حسن(علیه السلام) را به یادش آورد که نباید هیچ خونی ریخته شود.[۶۳]
ابوالفرج اصفهانی می نویسد: نزدیک بود فتنه‏ ای روی دهد، اگر عبدالله جعفر پا در میان‏ نمی‏گذاشت.
او به پسر عمویش حسین عرض کرد: تو را به حق من که کلمه‏ ای بر زبان نیاوری.
برخورداری عبدالله بن جعفر از پایگاه خانوادگی و اجتماعی قوی، سبب شده بود خلفای وقت با او با احترام رفتار کنند، معاویه برای او سالیانه یک میلیون درهم مقرری قرار داد و چون یزیدبن معاویه به خلافت رسید میزان مقرری او را دو برابر کرد.[۶۴]گاهی اوقات عطایای معاویه به عبدالله به حدی زیاد می شد که مورد اعتراض امویان قرار می گرفت. بنی امیه به معاویه می گفتند: برای ما که از نزدیکان تو هستیم، صدهزار درهم اختصاص داده ای، درحالی که برای عبدالله چنین عطا می کنی.[۶۵]
آشنایان با سیره و احوال معاویه می دانند که چنین رفتاری از جانب وی یکی از سیاست های ویژه او برای استحکام پایه های حکومت خویش بوده است. معاویه با کیاست خاص خود با هر شخصیتی، متناسب با او رفتار می کرد. وی اغلب با سیاست مدارا و اعطای هدایای فراوان به بزرگان و شیوخ قبایل مختلف، نظر آنان را به سوی خود جلب می کرد. البته شاید بتوان در این رفتار معاویه با عبدالله، سیاستی دیگر نیز تصور کرد و آن بزرگ جلوه دادن عبدالله بن جعفر با هدف تحقیر فرزندان علی(علیه السلام) می باشد.
عبدالله بن جعفر در مجالس خلفا به ویژه معاویه شرکت می کرد و چه بسا اتفاق می افتاد که به هنگام صحبت از گذشته، سخنان تندی بین آنان رد و بدل می شد؛ برای نمونه، روزی عمروبن عاص در مجلس معاویه، بدون توجه به حضور عبدالله بن جعفر، علی(علیه السلام) را دشنام داد و عیب بسیار زشتی برای او بر شمرد. عبدالله برافروخت و درحالی که از شدت خشم می لرزید، خطاب به معاویه گفت: ای معاویه! تا چه هنگام باید خشم و غیظ تو را فرو خوریم؟ و تا چه هنگام باید بر سخنان ناخوشایند تو صبر کرده و بی ادبی تو را تحمل کنیم؟ زنان سوگوار بر تو بگریند! بر فرض که تو برای دین حرمتی قایل نیستی تا تو را از آن چه بر تو روا نیست باز دارد، آیا آداب مجالست، تو را به این که همنشین خود را نیازاری، حکم نمی کند؟ به خدا سوگند! اگر عواطف و پیوندهای خویشاوندی، تو را به مهرورزی وا می داشت یا اندکی از اسلام حمایت می کردی، هرگز این فرزندان کنیزکان، با آبروی قوم تو بازی نمی کردند… به خدا سوگند! اگر نبود که خداوند پاره ای از حقوق ما را در دست تو قرار داده است، هرگز پیش تو نمی آمدم.[۶۶]

مواضع سیاسی عبدالله بن جعفر
عبدالله بن جعفر یکی از مخالفین بی امیه بود. عملکرد مهم سیاسی او خودداری از بیعت با یزید بود. معاویه با نوشتن نامه هایی به عبدالله بن جعفر، عبدالله بن زبیر و حسین بن علی(علیه السلام) نظر آن‌ها را در مورد بیعت با یزید جویا شد و از سعید بن عاص در خواست کرد تا نامه ها را به آن‌ها برساند و پاسخ آن‌ها را هر چه زودتر به شام بفرستد.
وی به عبدالله بن جعفر در نامه چنین نوشت: آگاهی که من درباره تو و خاندانت خوشبینم. خبرهایی از تو به من رسیده که مرا ناخشنود کرده است. اگر بیعت کنی سپاسگزارم و اگر خودداری کنی مجبورت می کنم.[۶۷]
عبدالله در پاسخ نوشت: نامه تو رسید و از مضمون آن آگاه شدم. نوشته ای که مرا بر دیگران مقدم می داری. اگر چنین کنی به بهره ی خود رسیده ای و اگر خودداری ورزی نسبت به خود کوتاهی کرده ای. اما اینکه نوشته ای مرا بر بیعت با یزید مجبور می کنی ما نیز تو و پدرت را بر اسلام مجبور کردیم و شما را بر خلاف میلتان وارد اسلام کردیم در حالی که راضی نبودید.[۶۸]
هنگامی که معاویه در سال ۵۰ ق به منظور گرفتن بیعت برای یزید به مدینه سفر کرد و با بزرگان قبایل، از جمله عبدالله بن عباس، عبدالله بن جعفر، عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر به طور خصوصی دیدار کرد و آنها را به بیعت با یزید دعوت کرد، عبدالله بن جعفر با سخنان قاطع و کوبنده ی خود، نقشه های معاویه را نقش بر آب کرد و به بیعت با یزید پاسخ منفی داد و بر حقانیت اهل بیت و خاندان رسول خدا بر ولایت و خلافت تاکید کرد.
وی در پاسخ معاویه که قصد داشت رضایت و بیعت آن‌ها را بگیرد گفت: حمد و ستایش از آن خداست. گواهی می دهم که خدایی جز او نیست. نه یاری گرفته است و نه فرزندی و محمد(صلی الله علیه وآله وسلم) بنده و فرستاده اوست. این خلافت اگر به واسطه فرمان قرآن گرفته شده است، قرآن می فرماید: به حکم کتاب خدا، خویشاوندان به یکدیگر سزاوارترند[۶۹] و اگر به سنت رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) گرفته می شود پس سزاوار همان رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) است و اگر به سنت عمر و ابوبکر گرفته می شود پس چه کسی برتر و سزاوارتر از فرزندان رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) به این کار است. به خدا سوگند اگر فرزندان رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) کار خلافت را در دست بگیرند خلافت در جایگاه خود قرار گرفته است. در این صورت اطاعت خداوند و عصیان شیطان صورت پذیرفته است. معاویه! تقوای الهی را به این جا نخواندی، به خدا سوگند به حق رفتار نکردی در حالی که خلافت برای تو بدون آن‌ها راست نمی گردد. تو می دانی آن‌ها معدن علم و کرامتند. خواهی بخوان و خواهی رها کن. از درگاه خداوند برای خودم و شما غفران و آمرزش می طلبم.[۷۰]
بنابراین مواضع سیاسی عبدالله و مخالفت های او با بنی امیه دلیل روشنی بر اعتقاد راسخ او به مبارزه با امویان است.

عبدالله بن جعفر و قیام عاشورا
تاریخ درباره تحرک عبدالله بن جعفر در دوران قیام حسینی جز در سه قضیه چیزی ننوشته است:
یکم: نوشتن نامه‏ ای که از مدینه برای امام (علیه السلام)به مکه فرستاد. وی این نامه را در هنگامی نوشت که در میان ساکنان مدینه این خبر پیچیده بود که امام حسین(علیه السلام) آهنگ رفتن به عراق را دارد (به روایت الفتوح) یا آنکه پس از خروج از مکه برای آن حضرت فرستاد (طبق روایت طبری).
دوم: میانجیگری میان حکمران وقت مکه و مدینه یعنی عمرو بن سعید اشدق و میان امام (علیه السلام)، اندکی پس از خروج حضرت از مکه.
سوم: فرستادن دو پسرش، محمد و عون، برای یاری امام(علیه السلام)..
۱.نامه عبدالله بن جعفر
طبق برخی اقوال، وی این نامه را هنگامی نوشت که در میان ساکنان مدینه این خبر پیچیده بود که امام حسین(علیه السلام) آهنگ رفتن به عراق را دارد.[۷۱] ولی طبری نقل کرده است که عبدالله جعفر این نامه را از مکه، پس از خروج امام از آن شهر، برایش فرستاد. او این روایت را از علی بن الحسین نقل می‏کند.[۷۲]
متن نامه ی عبدالله به امام حسین(علیه السلام) چنین است:
«بسم الله الرحمن الرحیم. به حسین بن علی، از عبدالله بن جعفر. اما بعد، تو را به خدا سوگند می‏دهم که از مکه خارج نگردی. من از کاری که آهنگ آن را داری بر تو بیمناکم و می ترسم که تو و اهل بیت تو را از دم شمشیر بگذرانند و اگر تو به شهادت برسی نور زمین خاموش خواهد شد؛ زیرا تو روح هدایت و امیرِمؤمنانی. در رفتن به سوی عراق شتاب مکن.
من از یزید و سردمداران بنی امیه برای تو و فرزندان و خاندانت و مال و دارایی ات امان می‏گیرم. والسلام.»[۷۳]
امام حسین(علیه السلام) در پاسخ او نوشت:[۷۴]
«اما بعد، نامه ات به من رسید و آن را خواندم و منظورت را دریافتم. به آگاهی تو می‏رسانم که من جدّم، رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را به خواب دیدم. او از کاری به من خبر داد و من به دنبال آن می‏روم، خواه به سودم باشد یا به زیانم. به خدا سوگند! ای پسرعمو، چنانچه من در لانه هر جنبنده ‏ای از جنبندگان روی زمین باشم،  اینها (بنی امیه) مرا بیرون کشیده به قتل خواهند رساند. به خدا ای پسرعمو آنان بر من تعدی و ظلم روا خواهند داشت همانگونه که قوم یهود در روز شنبه ستم و تجاوز را پیشه خود کردند. والسلام».[۷۵]

تاملی کوتاه در نامه عبدالله
از نامه عبدالله به امام حسین(علیه السلام) چند مطلب استفاده می شود که برخی از آنها جنبه مثبت و برخی جنبه منفی دارند:
۱.اعتقاد او به مقام والای امامت و شان و جایگاه با عظمت آن.
عبارات هایی نظیر «نور زمین»، «روح هدایت» و «امیرمؤمنان» گویای این اعتقاد است.
۲. دلبستگی و وفاداری او به امام حسین(علیه السلام).
زیرا او هم از شهادت امام و یاران و خاندانش دل نگران و مضطرب است: «ترس آن دارم که خود و خاندانت در آن به هلاکت رسید» و هم از لحاظ اجتماعی و سیاسی نگران وضعیت جهان اسلام است؛ او آینده ی جهان اسلام را بعد از شهادت حسین تاریک می بیند: «ترس آن دارم که نور زمین خاموش شود، زیرا تو روح هدایت و امیرمؤمنانی».
۳. درخواست تغییر شیوه ی مبارزه از امام.
نامه ی عبدالله بن جعفر به امام رنگ و بوی مشاوره و خیرخواهی و دلسوزی دارد. عبدالله همچنانکه تلاش می کرد. امامان قبل را با نظرهای مشورتی خود یاری دهد اینجا نیز درصدد است. تا نظر خود را درباره ی شیوه ی قیام و حرکت امام حسین علیه السلام به اطلاع آن حضرت برساند. او به خوبی از سرنوشت حرکت امام به عراق آگاه است و نیک می داند که این سفر پیامدی جز شهادت امام و یارانش در پی ندارد. او نگران است که مبادا با شهادت امام شیرازه ی نظام از هم پاشیده شود و جامعه ی اسلامی با فقدان امام و رهبری الهی روبه رو گردد. از این رو می کوشد تا امام را از سفر به کوفه منصرف سازد و حتی از طریق گفت و گو و میانجی گری میان امام حسین علیه السلام و بنی امیه از وقوع حادثه ای دلخراش جلوگیری کند.
۴. تحرک نسبتاً دیر هنگام عبدالله بن جعفر.
از متن روایت الفتوح چنین بر می ‏آید که عبدالله جعفر این نامه را از مدینه و پس از انتشار خبر آهنگ امام برای رفتن به عراق، یعنی در اواخر دوران مکی نهضت حسینی نوشت. حتی از روایت طبری استفاده می‏شود که این نامه پس از خروج امام(علیه السلام) از مکه، یعنی پس از پایان دوران مکی نهضت حسینی نوشته شد.
طبق هر دو احتمال، دقّت در این قضیه نشان می‏دهد که عبدالله جعفر در قیاس با آغاز رویدادهای نهضت حسینی، تحرک خویش را خیلی دیر آغاز کرد. این چیزی است که از متون تاریخی برمی‏آید ولی حقیقت امر را خداوند بهتر می‏داند.
ولی ابن عساکر تنها در این گفتارش به این نامه اشاره دارد: «و عبدالله بن جعفر بن ابی‏طالب به او نامه نوشت و وی را از اهل‏ کوفه برحذر داشت و آن حضرت را به خدا سوگند داد که نزد کوفیان نرود.»[۷۶]
وی از پاسخ امام(علیه السلام) نیز تنها به ذکر این بخش بسنده کرده است: من رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) را درخواب دیدم و او مرا به کاری فرمان داد که در پی انجام آن هستم. من آن خواب را برای هیچ کس بازگو نمی‏کنم تا آنکه عمل خویش را دیدار کنم.[۷۷]
۵.تفاوت نگرش عبدالله با امام حسین(علیه السلام).
از متن نامه عبدالله جعفر چنین بر می ‏آید که درباره پیروزی یا شکست ظاهری، دیدگاهش با ابن عباس و محمد حنفیه و دیگران مشترک است. همان دیدگاهی که جهت همه مشورت‏ها و نصایح آنان را تشکیل می‏داد و بیم آن داشتند که امام(علیه السلام) در راهی که در پیش گرفته بود کشته شود.
البته این دیدگاه ریشه در عدم تجزیه و تحلیل درست شرایط اوضاع سیاسی و اجتماعی عصر امام حسین(علیه السلام) داشت و لذا برخی از سیاستمداران آن عصر با افق و دید محدود به تجزیه و تحلیل می پرداختند. آنها آینده جنگ را به نفع امام حسین(علیه السلام) نمی دانستند؛ زیرا مردم از معارف دین فاصله گرفته و به دنیا گرایی و ثروت اندوزی می پرداختند و جامعه از نظر اخلاق و دین مداری افول کرده بود؛
در میان خواص شیعه و بزرگان بنی هاشم نیز شخصیتهایی بودند که از درک و تحلیل درست حرکت امام در آن موقعیت زمانی عاجز بودند و قیام الهی امام را با محاسبات معمول خود ارزیابی می کردند و آن را محکوم به شکست می پنداشتند.
این دسته افرادی بودند که هر چند با ایده و سیاست رهبر نهضت موافق بودند، ولی با تجزیه و تحلیلی که از اوضاع سیاسی و اجتماعی داشتند،  به رهبر پیشنهاد هایی نموده و راهکار های دیگر ارائه می دادند که به ظاهر نشان از مخالفت دارد. بنابراین هیچ وقت خیر خواهی به معنای مخالفت با امام و تأیید سیاست یزید نبوده است.
ابن عباس، محمد حنفیه و عبدالله بن جعفر از چنین دیدگاهی برخوردار بودند.آنان وضع سیاسی و اجتماعی عصر امام حسین(علیه السلام) را با سیاست امام حسین(علیه السلام) همسو نمی دانسته اند.
اقدامات صلح جویانه عبدالله نشان می دهد که او از پیامد حرکت امام هراسناک بود و به شیوه ای غیر از مبارزه و قیام می اندیشید.
از این رو امام(علیه السلام) به آنان پاسخ می‏داد که منطقی که او بر اساسش حرکت می‏کند جز این است. او در خواب خویش از رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) فرمانی دریافت کرده و مأمور است که برای امتثال فرمان آن حضرت، اقدام به چنین تحرکی کند.
البته امام هیچ یک از شیعیان و نزدیکان خود را مجبور به شرکت در این قیام نکرد و تنها کسانی امام را همراهی کردند که بصیرت کافی و ایمان و اخلاص بالا و روح ولایت پذیری داشتند. حتی حضرت بیعت خود را از برخی همسفرانی که تا کربلا نیز همراهشان بودند برداشتند.[۷۸]
۶.امید به موثر واقع شدن میانجی گری.
آن طوری که از متن نامه عبدالله بن جعفر برمی‏ آید، وی باور یا آرزو داشت که از طریق میانجیگری میان حکومت اموی و امام حسین(علیه السلام)- در صورتی که از قیام چشم بپوشد گرچه بیعت هم نکند- متارکه حاصل شود.
از این رو امام (علیه السلام) در پاسخ این توهم عنوان کرد، مادامی که بیعت نکند به طور حتم کشته خواهد شد. از آنجا که او با یزید بیعت نخواهد کرد، ناگزیر نتیجه این می‏شود که فرمود: «چنانچه در لانه جنبنده‏ای از جنبندگان زمین بروم، مرا بیرون می‏آورند و می‏کشند! …» در این سخن- بر فرض درستی سخن الفتوح- پاسخِ توهّم عبدالله جعفر نیز هست، که گفته بود او می‏تواند از امویان برای امام و مال و اولاد و خاندانش امان بگیرد.
بر آگاهان پوشیده نیست که ما در اینجا در مقام بحث درباره متن دو نامه هستیم؛ وگر نه امام(علیه السلام)  کسی نبود که حتی در صورت داده شدن امان- بدون بیعت- از قیام و نهضت خویش دست بردارد؛ زیرا قیام او نه به سبب نداشتن امان، بلکه به منظور طلب اصلاح در امت جد او و به منظور امر به معروف و نهی از منکر و عمل به سیره جد و پدرش بود.

۲.میانجیگری عبدالله میان عمرو بن سعید اشدق و امام(علیه السلام)
از روایت طبری چنین برمی‏ آید که عبدالله جعفر تنها به نوشتن نامه برای امام (علیه السلام) بسنده نکرد. بلکه برای تحقق وعده خویش مبنی بر تحصیل امان از امویان برای امام(علیه السلام)، با شتاب مدینه را به سوی مکه ترک گفت.
همچنین از این روایت استفاده می‏شود که هنگام میانجیگری عبدالله جعفر، امام(علیه السلام) از مکه مکرمه بیرون رفته بود.
روایت می‏گوید: عبدالله بن جعفر نزد عمرو بن سعید رفت و ضمن گفت و گو با او اظهار داشت: برای حسین نامه‏ ای بنویس و برایش در آن نامه امانی قرار ده و به او وعده نیکی و جایزه بده و در نامه‏ ات به او اطمینان بده و از او بخواه که بازگردد. شاید با این کار اطمینان پیدا کند و باز گردد.
عمرو بن سعید گفت: آنچه را می‏خواهی بنویس و نزد من بیاور تا آن را مهر کنم.
به دنبال آن عبدالله جعفر نامه را نوشت و نزد عمرو بن سعید آورد و گفت: نامه را مهر کن و همراه برادرت، یحیی بن سعید، بفرست؛ زیرا او می‏تواند به امام اطمینان دهد و حضرت نیز می‏داند که این پیام تو جدّی است.
او چنین کرد … یحیی و عبدالله جعفر به امام رسیدند و آنگاه پس از خوانده شدن نامه به‏وسیله یحیی، بازگشتند و گفتند: نامه را برایش خواندیم و کوشش بسیار به خرج دادیم.
عذری که برای ما آورداین بود که گفت: من رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) را در خواب دیدم و در آن خواب فرمان کاری را یافته‏ام که در پی انجام آن هستم، خواه به سودم باشد و یا به زیانم.
ما گفتیم: آن خواب چیست؟
گفت: با هیچ کس در این باره چیزی نگفته‏ام و نخواهم گفت، تا آنکه پروردگار خویش را دیدار کنم.
نامه عمرو بن سعید به حسین بن علی(علیه السلام) چنین بود:
«بسم الله الرحمن الرحیم. از عمرو بن سعید به حسین بن علی(علیه السلام). اما بعد، من از خداوند می‏خواهم که تو را از آنچه هلاکت می‏گرداند باز دارد و به راه راست هدایت کند. شنیده‏ام که آهنگ عراق داری. پناه بر خدا از اینکه تفرقه ایجاد کنی. من بیم آن دارم که در این راه به هلاکت برسی. من عبدالله بن جعفر و یحیی بن سعید را نزد تو فرستادم.
همراه آن دو نزد من بیا که در امان هستی و از عطاهای ما برخوردار؛ و به تو نیکی خواهم کرد و با مسالمت در کنار من خواهی بود. من خداوند را بر این وعده‏ هایم گواه می‏گیرم والسلام علیک.»[۷۹]
طبری نقل می‏کند که امام(علیه السلام) در پاسخ او نوشت:[۸۰]
«اما بعد، آن کس که به سوی خداوند بخواند و کار نیک کند و بگوید که من از مسلمانانم، با خدا و رسول او سر ستیز و مخالفت برنداشته است. تو مرا به امان و نیکی وعده داده ‏ای، [بدان که‏] بهترین امان‏ها امان خداوند است؛ هر کس در دنیا از خداوند نترسد در قیامت از او در امان نیست. از خداوند در دنیا خواهان ترسی هستیم که در آخرت موجب امان ما گردد. اگر تو از نوشتن این نامه قصد ارتباط و نیکی نسبت به مرا داشتی، در دنیا و آخرت پاداشی نیک خواهی یافت. والسلام.»[۸۱]

تاملی کوتاه در نامه‏
۱- این روایت نیز مانند نامه عبدالله جعفر به امام (علیه السلام)- که صاحب الفتوح آن را روایت کرده است- چنین القا می‏کند که عبدالله جعفر بر این باور بود که امام(علیه السلام) به خاطر احساس ناامنی نسبت به زندگی خودش قیام کرد و نه چیزی جز این. از این رو به اشدق می‏گوید: برای حسین امان نامه ‏ای بنویس و به او وعده نیکی و جایزه بده … شاید بدان مطمئن شود و بازگردد!
نیز این روایت القا می‏کند که عبدالله باور داشت که با وجود عدم بیعت با یزید، میان حکومت اموی و امام حسین(علیه السلام) متارکه برقرار می‏شود! به عبارت دیگر وی معتقد بود که بتواند از طریق میانجیگری، میان حکومت اموی و امام(علیه السلام) صلح برقرار کند، البته به شرطی که حضرت از قیام و خروج دست بکشد، هرچند که بیعت نکند. چیزی که محمد حنفیه و عبدالله بن عباس- آن طوری که از گفت و گوی آنان با امام استفاده می‏شود- بدان باور نداشتند.
ما داشتن چنین اعتقادی را از عبدالله جعفر بسیار بعید می‏دانیم. زیرا او پسرعموی امام(علیه السلام) و به او نزدیک بود و روابطی دوستانه داشت و به امامت و عصمتش معتقد بود و به دیدگاه ‏هایش در کارها آگاه و به شیوه او دانا بود.
ما بر این باوریم که اندک بودن اسناد تاریخی مربوط به اخبار و جزئیات موضع عبدالله جعفر نسبت به قیام امام حسین(علیه السلام) بسیار به مظلومیت وی کمک کرده است!
روایت‏های بسیار اندکی هم که در این باره وجود دارد، چهره درخشان این هاشمی بزرگ را که طبق روایت، از نظر آفرینش و اخلاق از همه به پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) شبیه‏تر بود، مخدوش می‏سازد.[۸۲]
۲- همچنین این روایت مدعی است که نامه اشدق به امام (علیه السلام) را عبدالله جعفر نوشته بود. این نیز یکی از مظلومیت‏های او است؛ زیرا متن این نامه نشان می‏دهد که پر از بی‏ ادبی نسبت به امام(علیه السلام) است. مثل اینکه می‏گوید: من از خداوند می‏خواهم که تو را از آنچه هلاکت می‏گرداند باز دارد و به راه راست هدایت کند. پناه بر خدا از اینکه تفرقه ایجاد کنی! بیان چنین سخنی از کسی که به امامت حسین بن علی(علیه السلام) ایمان دارد و او را «نور زمین»، «امیرالمؤمنین» و «روح هدایت» می‏داند بسیار بعید است.[۸۳]
آری نامه أشدق انشای شخص خود اوست. زیرا بازتاب دهنده کامل دیدگاه این اموی سرکش و ستمگر و نیز حاکی از زبان تبلیغاتی اموی و اصطلاحات گمراه کننده آنها است. از دیدگاه آنان، خروج بر نظام ستمگر موجب هلاکت و نشان تفرقه و کوشش برای از میان بردن وحدت کلمه امت و جماعت است؛ و دیگر سلاح‏های تبلیغاتی که برای رویارویی با هر قیام حق طلبانه، عدالت خواهانه و اصلاح گرایانه به کار می‏برند.
شایان ذکر است که ابن اعثم کوفی در کتاب الفتوح[۸۴] خویش این نامه را نقل کرده است. ولی یادآور می‏شود که نویسنده نامه، شخصِ عمرو بن سعید اشدق بوده است و نه عبدالله جعفر! او همچنین یادآور می‏شود که حامل نامه امام تنها یحیی بن سعید بود، یعنی اینکه عبدالله جعفر با او همراه نبود!
شیخ مفید نیز همین داستان را -مطابق با نقل طبری- روایت می‏کند، ولی نمی‏گوید که نویسنده نامه خود عبدالله جعفر بود.[۸۵] بلکه می‏گوید: «سپس عمرو بن سعید به او نامه‏ ای نوشت …»[۸۶]. دقت کنید!
از آنچه گذشت برای ما روشن می‏شود که تلاش صلح ‏آمیز عبداللّه بن جعفر، برای درآمدن زیر پرچم اموی نبوده و نشانی از این که وی زیر سلطه امویان و یا نماینده آنان بوده است دیده نمی‏شود. بلکه انتظار او برای ایجاد صلح میان امام(علیه السلام) و حکومت بنی‏امیه، با خواست و تمایل حکومت اموی در انصراف امام(علیه السلام) از رفتن به عراق و بازگشت مجدّد به مکّه، از طریق دادن امان و نیکی و جایزه و حسن همجواری، موافقت داشت؛ و تلاش عبداللّه بن جعفر و حکومت بنی‏امیه در این چارچوب در طول هم بودند، نه آنکه یک چیز باشند.
از این رو می‏بینیم که عبداللّه جعفر پس از مشاهده اصرار امام(علیه السلام) بر ادامه قیام و رفتن به عراق از تلاش برای ایجاد متارکه دست کشید و دوستی کامل خویش را نسبت به امام، ابراز داشت؛ و به این منظور فرزندانش محمد و عون را فرمان داد که به امام(علیه السلام) بپیوندند.

پیوستن دو پسر عبدالله، یعنی عون و محمد به امام(علیه السلام)
از ظاهر قراین و شواهد تاریخی چنین بر می ‏آید که آن دو همراه پدرشان بودند. سپس به امام پیوستند و پس از خروج کاروان حسین از مکه، با اطلاع و اجازه پدرشان بدان ملحق گشتند. شیخ مفید گوید:
هنگامی که عبدالله جعفر از او نومید گشت، به پسرانش یعنی عون و محمد فرمان داد که ملازم رکاب حضرت باشند و با او بروند و در راه او جهاد کنند. آنگاه خودش همراه یحیی بن سعید به مکه بازگشت.[۸۷]
مطابق روایت طبری و مفید[۸۸]، فرزندان عبدالله یعنی عون و محمد پیش از آن حامل نامه پدرشان به امام علیه السلام بودند. هرچند که سیاق داستان مطابق روایت الفتوح چنین است که او فرزندانش را همراه نامه، از مدینه به مکه، نزد امام(علیه السلام) فرستاد.[۸۹]
ابن صباغ نیز بر همین باور است و در الفصول‏المهمه می‏نویسد: «آنگاه نامه‏هایی از اهل مدینه از عبدالله جعفر به دست پسرانش، عون و محمد، و از سعید بن عاص و گروهی از بزرگان مدینه، به امام(علیه السلام) رسید.»[۹۰]
فرستادن عون و محمد توسط عبدا … بن جعفر برای جهاد و شهادت در رکاب امام(علیه السلام)، دلیل روشنی است بر اینکه قیام حسینی مورد تأیید وی بوده است. دقت در این موضوع نشان می‏دهد که عبدالله جعفر در اصل تأیید قیام و در اصل مخالفت با رفتن حضرت به عراق، با ابن حنفیه و ابن‏عباس مشترک است.
دلیل نپیوستن عبدالله جعفر به امام(علیه السلام)
درباره شخصیت والای عبدالله جعفر، هم کتاب‏های شیعه و هم کتاب‏های سنی سخن گفته‏اند؛ گویی که منزلت وی امری پذیرفته شده است و همگان بر آن اتفاق نظر دارند.
برای مثال علامه حلی درباره او و محمد حنفیه می‏نویسد: «قدر و منزلت کسانی چون محمد حنفیه و عبدالله جعفر و امثال آن والاتر از آن بود که اعتقادی بر خلاف حق داشته و یا از ایمان بیرون رفته باشند…»[۹۱]
آقای خویی (ره) می‏نویسد: «منزلت والای عبدالله جعفرطیار در مرتبه‏ای است که نیازی به تعریف و ستایش ندارد …»[۹۲]
ذهبی می‏نویسد: «عبدالله بن جعفر، سیّد دانشمند … منزلتی بزرگ داشت بزرگوار و بخشنده و شایسته پیشوایی بود …»[۹۳]
بدون تردید پژوهشگری که به سیره و اخبار عبدالله جعفر و مواضع شجاعانه‏اش در دفاع از حق و کوبیدن باطل و طرفداری او از عمویش امیرالمؤمنین، علی(علیه السلام)، و پس از او از حسنین علیهما السلام و به معرفت وی نسبت به امامان واجب الاطاعه و به ارتباط دوستانه او با امام حسین(علیه السلام) و نزدیکی به آن حضرت آگاه باشد،[۹۴] یقین می‏کند که این سید هاشمیِ امامیِ شجاع و آگاه، طرفدار امام حسین(علیه السلام) بود و می‏دانست که امتثال فرمان امام(علیه السلام) و یاری آن حضرت بر وی واجب است.
بنابراین همراه نبودن عبدالله بن جعفر با امام حسین(علیه السلام) درکربلا، از پرسش‌های مهمی است که درباره وی مطرح گردیده و از آنجا که او از خواص شیعه و از خواص اصحاب ائمه و از نزدیک‌ترین افراد به خاندان رسالت و اهل بیت است، این سئوال جدّی‌تر مطرح می‌‌شود، که چرا او در کربلا حضور نداشت؟
در تاریخ مجموعاً به طور قطع علّت اساسی عدم حضور عبدالله جعفر در کربلا قید نشده است و نمی توان به راحتی علت عدم حضور وی را مشخص کرد و جز اندکی از کتب ما بقی به احتمالات در این باب متوسّل شده اند، امّا عقیده غالب شیعیان بر این است که عبدالله جعفر پس از شهادت امام علی(علیه السلام) شدیداً مطیع امام حسن و امام حسین(علیه السلام) بود و تا حد توان آنها را یاری می کرد.
اما با این حال پژوهشگران درباره ی علل حضور نداشتن وی در کربلا و عدم همراهی او با امام حسین(علیه السلام) اظهار نظرهای متفاوتی کرده اند. برخی کوشیده اند بر اساس شواهد تاریخی، عدم حضور او را به گونه ای توجیه کنند تا به اعتقاد و ایمان و وفاداری عبدالله بن جعفر نسبت به امام حسین(علیه السلام) و قیام کربلا خدشه ای وارد نشود. از سوی دیگر برخی معتقدند که دیدگاه عبدالله بن جعفر درباره قیام کربلا با دیدگاه امام حسین(علیه السلام) متفاوت بوده، از این رو امام را همراهی نکرده است. بنابراین در مجموع می‌توان این دیدگاه‌ها را در دو مورد خلاصه نمود که هر یک از این دو دیدگاه بر شواهد و قراین تاریخی خاصی استوارند که در ادامه به آنها پرداخته می شود.
الف) وی کاملاً با قیام امام حسین(علیه السلام) موافق بود ولی مشکلات حادّی فرا روی وی وجود داشت که مانع از حضور ایشان در کربلا می شد،  در حالی که واقعاً می‌خواست در کربلا حضور داشته باشد.
ب) وی نسبت به حادثه کربلا دیدگاه متفاوتی با امام حسین(علیه السلام) داشت، لذا همراهی با آن حضرت را جدی نگرفت!

شواهد و قراین تاریخی موافقت عبدالله بن جعفر با قیام امام حسین(علیه السلام)
خلاصه این دیدگاه آن است که عبدالله جعفر در پیوستن به امام(علیه السلام) معذور بوده و دلایلی در این زمینه اقامه گردیده که در مجموع این دلایل، عذر وی را تأیید می‌کند:
۱. همراه کردن همسر و فرزندان خویش با امام حسین(علیه السلام).
آنچه می تواند دیدگاه عبدالله را نسبت به حرکت امام حسین(علیه السلام) روشن سازد همراه ساختن خانواده اش با کاروان حسینی است. چگونه ممکن است فردی با حرکت و قیامی موافق نباشد و به آن اعتقاد نداشته باشد اما بهترین عزیزان خود را به حضور و شرکت در آن تشویق و ترغیب نماید؟ بی شک اگر عبدالله با قیام امام حسین(علیه السلام) و مبارزه با بنی امیه مخالف بود، هیچ گاه اجازه نمی داد، فرزندان عزیزش در این راه قربانی شوند، در حالی که او همسر بزرگوارش زینب کبری(سلام الله علیها) و دو فرزندش عون و محمد را همراه کاروان امام حسین(علیه السلام) فرستاد و آنها را سخاوتمندانه در راه امام خویش قربانی کرد.[۹۵]
۲. موضع‏گیری عبدالله بن جعفر پس از شهادت امام حسین(علیه السلام).
عبداللّه بن جعفر، پس از وقوع فاجعه کربلا و شهادت فرزندانش- عون و عبدالله- در رکاب دایی‏شان ابا عبد الله الحسین(علیه السلام)، مواضعی بزرگوارانه گرفت.
واکنش عبدالله بن جعفر پس از شنیدن خبر شهادت امام حسین(علیه السلام) و فرزندانش عون و محمد گویای ایمان و اعتقاد او به قیام امام حسین(علیه السلام) است و ما را به موضع مثبت او رهنمون می سازد.
طبری از عبدالرحمن بن عبید ابی الکنود نقل کرده است: «هنگامی که خبر قتل دو پسر عبد الله بن جعفر به همراه حسین(علیه السلام) به وی رسید، برخی از دوستان بر وی وارد شدند؛ و مردم به او تسلیت می‏گفتند. گوید غلام او- که گمان ندارم کسی جز ابولسلاسل باشد- گفت: « هـذا مـا لـقینا من حسین؛ این چیزی است که از حسین(علیه السلام) دیدیم و بر سرما آمد.»
گوید: عبدالله بن جعفر او را با کفش زد و گفت: «یابن اللخناء أ للحسین تقول هذا ؟!
ای پسر زن فرومایه، آیا درباره حسین(علیه السلام) این چنین سخن می‏گویی؟
«واللّه لو شهدته لاحببت ان لا افارقه حتی اقتل معه؛ به خدا سوگند، اگر نزد او حضور داشتم، دوست نداشتم از او جدا شوم تا همراهش‏ به قتل برسم.
به خدا سوگند، من آن دو را به او می‏بخشم و مصیبت آن دو بر من آسان است. آنان همراه برادر و پسر عمویم کشته شدند و او را یاری دادند و در راهش شکیبایی ورزیدند.
آن گاه رو به اهل مجلس کرد و گفت: خدای را سپاس که با شهادت حسین(علیه السلام) بر من منّت نهاد و اگر من خود نتوانستم او را یاری دهم، فرزندانم او را یاری دادند».[۹۶]
از جمله مواردی که برای عدم حضور وی در کربلا بدان استناد می‏شود، مطلبی است که در زیارت ناحیه مقدسه، منسوب به امام زمان(علیه السلام) آمده است. آنجا که در حقّ فرزندش می‏گوید: «سلام بر محمّد بن عبداللّه بن جعفر که به جای پدرش حضور یافت»[۹۷]
پس از ماجرای عاشورا، عبدالله بن جعفر در خانه خود جلسه مرثیه‌ای را ترتیب داد و بر کشتگان وشهیدان آن گریست وآن حادثه غمبار را رسالت حسینی در مبارزه با ظلم بنی امیه معرفی کرد.
مجموع این برخوردها و سخنان جای هیچ شک و ابهامی را درباره ی دیدگاه عبدالله با قیام امام حسین(علیه السلام) باقی نمی گذارد و بیانگر اعتقاد والای عبدالله بن جعفر به قیام امام حسین(علیه السلام) و آگاهی و معرفت او به نهضت حسینی و ارزش و فضیلت خون شهیدان است. او علاقه ی خود را به شهادت در رکاب حسین(علیه السلام) شجاعانه بیان می کند و هرگونه اتهام ترس و تردید را از خود دور می کند.
۳.نامه عبدالله به امام حسین(علیه السلام)
همانطور که قبلاً ذکر شد عـبدالله بن جعـفـر از خبر رفتن امام حسین(علیه السلام)  به کوفـه ناراحت گـردید، و امـواج غم و اندوه سراسر وجودش را فرا گرفت لذا نامه ای برای حضرت نوشت و خدمت امام فرستاد.
این نامه خود دلیلی دیگر بر این حقیقت است که وی با اصل قیام سیدالشهداء(علیه السلام) علیه طاغوت زمان کاملاً موافق بوده است. از این نامه به روشنی بر می آید که وی به مقام والای امامت و شان و جایگاه با عظمت آن اعتقاد داشته است؛ زیرا عبارت هایی نظیر «نور زمین»، «روح هدایت» و «امیر مومنان» گویای این اعتقاد است.
از طرفی دیگر این نامه  حاکی از عمق دلبستگی و وفاداری او به امام حسین(علیه السلام) می باشد؛ زیرا او هم از شهادت امام و یاران و خاندانش دل نگران و مضطرب است: «ترس آن دارم که خود و خاندانت در آن به هلاکت رسید» و هم از لحاظ اجتماعی و سیاسی نگران وضعیت جهان اسلام است؛ او آینده ی جهان اسلام را بعد از شهادت حسین تاریک می بیند: «ترس آن دارم که نور زمین خاموش شود، زیرا تو روح هدایت و امیر مومنانی».
او به خوبی از سرنوشت حرکت امام به عراق آگاه است و نیک می داند که این سفر پیامدی جز شهادت امام و یارانش در پی ندارد. او نگران است که مبادا با شهادت امام شیرازه ی نظام از هم پاشیده شود و جامعه ی اسلامی با فقدان امام و رهبری الهی روبه رو گردد. از این رو می کوشد تا امام را از سفر به کوفه منصرف سازد و حتی از طریق گفت و گو و میانجی گری میان امام حسین و بنی امیه از وقوع حادثه ای دلخراش جلوگیری کند.
عبدالله همچنانکه تلاش می کرد. امامان قبل را با نظرهای مشورتی خود یاری دهد اینجا نیز درصدد است تا نظر خود را درباره ی شیوه ی قیام و حرکت امام حسین(علیه السلام) به اطلاع آن حضرت برساند.
۴.معذور بودن عبدالله از شرکت در قیام عاشورا.
از آنچه گفته شد اصل اعتقاد عبدالله به قیام کربلا و عشق و علاقه ی او برای شهادت در راه امام حسین(علیه السلام) ثابت شد، اما اینکه چرا عبدالله بن جعفر خود شخصاً در قیام عاشورا حضور نداشت و امام را همراهی نکرد، تاریخ در این باره ساکت است و از متون اصیل تاریخی چیزی به دست نمی آید.
به نظر می رسد عبدالله بن جعفر در نپیوستن به کاروان حسینی عذری داشته است؛ چگونه می‏تواند نپیوستن او بدون عذر بوده باشد و حال آنکه همسر و دخترعموی بزرگوارش زینب کبری، دختر علی(علیه السلام) و دو پسرش- یا پسرانش- حسین(علیه السلام)را در سفر پیروزی، با شهادت همراهی کردند!؟
آری، کسی که عزیزترین افراد خاندانش را با حسین(علیه السلام) همراه می‏سازد، ناچار نپیوستن شخص او به امام، از روی اجبار و به سبب عذری بوده است.
مامقانی می‏نویسد: «او حسین(علیه السلام) را به وسیله فرزندانش عون، محمد و عبدالله یاری داد. آنان در کربلا با آن حضرت به شهادت رسیدند؛ و او خود از رفتن همراه حسین(علیه السلام) معذور بود.».[۹۸]
در برخی از آثار متاخرین احتمالاتی به عنوان عذر عبدالله بن جعفر در نپیوستن او به امام بیان شده است که مهم ترین آنها چنین است:
الف.عبد الله بن جعفر در این مقطع تاریخی و به دلیل کهولت سن نابینا شده و معذور بوده است؛ «وکان تأخّره عن حضور الطف ذهاب بصره».[۹۹]
شیخ جعفر نقدی می‏گوید: «درباره همراهی نکردن او با امام حسین(علیه السلام) در سفر کربلا، گفته شده است که وی نابینا بوده‏است.»[۱۰۰]
مرحوم شیخ عباس قمی می نویسد: عبد الله در جنگل جمل، جنگ صفین و جنگ نهروان همراه علی(علیه السلام) با نیروهای مخالف جنگید و به علت کوری چشمهایش نتوانست شخصاً در کربلا حاضر شود.[۱۰۱]
علامه سید محمد جواد ذهنی تهرانی در کتاب شریف از مدینه تا مدینه می فرمایند:
در کتاب شریف انوار العلویه آمده است: هنگامی که کاروان حسینی عازم سرزمین عراق شد ، عبد الله بن جعفر خود را به کاروان رسانید و ملازم کاروان شد. اما امام حسین(علیه السلام) او را منع کرده و به دلیل ضعف بینایی و کمی نور چشمانش، وی را با خود نبردند. عبد الله التماس کرد، اما شاه خوبان نپذیرفت. پس عبدالله دو فرزند خود را به همراه دایی بزرگوارشان روانه کرد و خود با حسرت بر کاروانی که می رفت می نگریست و می گریست.[۱۰۲]
پس دلیل عدم حضورش در قیام عاشورا، نابینایی وی بوده است. البته این دلیل خالی از اشکال نیست؛ زیرا یک انسان نابینا طبیعتاً محدودیت هایی را در جامعه دارد و نمی تواند فعالیت های اجتماعی چندانی داشته باشد. اما عبدالله فعالیت هایی داشته که عادتاً از یک انسان نابینا بعید است. از جمله فعالیتی است که عبدالله در امان گرفتن برای امام حسین(علیه السلام) انجام داد و … که پذیرش نابینایی عبدالله را کمی سخت می کند.[۱۰۳]
ب. برخی دیگر هم احتمال داده اند شرکت نکردن او به اشاره و فرمان امام بود. وی از جانب امام حسین(علیه السلام) مأموریت داشت در مدینه بماند و از جان بنی‌هاشم حمایت کند؛ زیرا با خروج امام از مدینه، احتمال هرگونه دسیسه و توطئه‌ای نسبت به فرزندان هاشم و یاران امام حسین(علیه السلام) وجود داشت. بنابراین، وی برای حمایت و دفاع از بنی‌‌هاشم در مدینه ماند و بر این کار مأموریت داشت.[۱۰۴]
البته باید گفت که این دلیل، و دلایل دیگر، حدس و گمان هایی بیش نیست؛ زیرا در مطاوی تاریخی، بر آن ها تأکید نشده و اثبات نگردیده است. گرچه داشتن مأموریت، نشان از جایگاه و شخصیت والای او است و با شخصیت او تناسب دارد. اما هیچ شاهد و قرینه ی تاریخی بر آن دلالت نمی کند. علاوه بر این اگر ثابت شود که محمد حنفیه از طرف امام مامور کنترل اوضاع مدینه بوده، دیگر ماموریت عبدالله بن جعفر چندان پذیرفته نیست. البته درباره محمد حنفیه نیز مسئله کنترل اوضاع مدینه مطرح نبوده، بلکه چون امام، عدم تمایل او را برای همراهی تا مکه احساس کرد، با ماندن او در مدینه موافقت کرد تا اخبار مدینه را به امام برساند.
ج. برخی عقیده دارند که عبدالله بن جعفر به دلیل کهولت سن و عدم توانایی جسمی و  این که مریض بود، در مدینه ماند، شاید در صورت تندرستی، او نیز در کربلا حضور پیدا می کرد.[۱۰۵]
وجود مریضی به همراه این که خانواده خود را به کربلا فرستاد، از جمله عواملی است که عدم حضور عبدالله در کربلا را توجیه می کند.
به نظر می رسد صرف کهولت سن او نمی تواند مانع جدی به شمار آید؛ زیرا او در این هنگام حدود ۷۱ ساله بوده می توانست با امام هجرت کند، چنانکه طبق برخی نقل ها چند سال پس از عاشورا نیز از مدینه به دمشق مسافرت کرد. علاوه بر این، در سپاه امام افراد کهنسالی نظیر حبیب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه، انس بن حارث و…حضور داشته اند
بنابر این با جمع بندی دو مورد اخیر شاید بتوان چنین نتیجه گرفت که عبدالله بن جعفر به دلیل این که مریض بود و در آن زمان حدود ۷۱ سال سن داشت و همراه با کهولت سن و ناتوانی او سبب شد که امام قیام را بر وی واجب نکرده باشد. از این رو به فرمان امام در جنگ شرکت نکرده باشد و برای حفظ بقیه بنی هاشم در مکه و مدینه باقی بماند.
تأسف عبدالله از عدم حضور در کربلا و شهادت در رکاب آن حضرت و هم چنین فرستادن خانواده خود با آن حضرت نیز، می تواند تأییدی بر گفته ما باشد.
۵. عدم نکوهش عبدالله از سوی  اهل ‏بیت (علیهم السلام)
از جمله عوامل دیگری که نشان می دهد عبدالله به خاطر عدم حضور در کربلا مقصر نیست، این است که بنی هاشم او را احترام می کردند و حضرت زینب(سلام الله علیها) به عنوان همسر عبدالله او را بر حضور نداشتن در کربلا نکوهش نکرده و با او زندگی می کرده است و در تاریخ نقلی از آن حضرت که در ذم عبدالله باشد نیامده است و این خود گواه بزرگی است بر این که عبد الله از نگاه آنها مقصر نبوده است و برای عدم شرکت عذر موجهی داشته است.

شواهد و قراین تاریخی مخالفت عبدالله بن جعفر با قیام امام حسین(علیه السلام)
نظریه دوّم این است که عبد الله دیدگاهی متفاوت داشته و به همین جهت در کربلا حاضر نشد. در این‌ باره نیز دلایلی ذکر شده که می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:
۱.امان خواهی از بنی‌امیّه
جدا از نامه‌ای که عبدالله بن جعفر برای امام(علیه السلام) نوشته و با اصرار از آن حضرت می‌خواهد که از این اقدام منصرف شود، در سوی دیگر، کوشیده است برای امام حسین(علیه السلام) از بنی امیّه امان نامه بگیرد.
طبری می‌نویسد: «عبدالله بن جعفر نزد عمروبن سعید بن عاص رفت و ضمن گفت‌وگو با او، اظهار داشت: برای امام حسین(علیه السلام) نامه‌ای بنویس و برایش در آن نامه، امانی قرار ده و به او وعده نیکو و اطمینان بده و بخواه از او که باز گردد. شاید با این کار مطمئن شود و منصرف شود.
عمروبن سعید گفت: آنچه می‌خواهی بنویس و نزد من بیاور تا آن را مهر کنم. به دنبال آن، عبدالله بن جعفر نامه را نوشت و به عمروبن سعید ارائه کرد و گفت: نامه را مهر کن و همراه برادرت یحیی بن سعید بفرست؛ زیرا او می‌تواند به حسین اطمینان دهد و حسین هم خواهد دانست که پیام تو جدّی است.»
امان خواهی او از بنی امیه برای حفظ جان و مال و خاندان امام بسیار عجیب به نظر می رسد. زیرا نامه نگاری او به امام و امان خواهی او از بنی امیه، زمانی صورت گرفته که امام همگان را از تصمیم قاطع خود بر خروج از مکه به سمت عراق آگاه ساخته بود. سخنان امام در مکه، نامه های او به سران قبایل در کوفه و بصره، دعوتنامه های پی در پی اهل عراق ازامام و نامه امام به محمد حنفیه و فراخوان بنی هاشم به همراهی و شرکت در قیام، همه و همه نشان می دهد که جامعه ی اسلامی از تصمیم امام آگاه بوده است. بنابراین، عبدالله بن جعفر در مقایسه با آغاز نهضت امام حسین(علیه السلام) فعالیت خود را دیر شروع کرده است.
به راستی چرا او در همان مدینه یا هنگام حضور امام در مکه برای منصرف کردن امام از سفر به عراق اقدامی انجام نداد و نظرات مشورتی خود را ارائه نکرد؟
آیا او نسبت به آگاهی و علم و عصمت امام دچار تردید شده بود که این گونه به جنب و جوش افتاده بود تا امام را از تصمیم و حرکت خود منصرف سازد؟  لذا از عبدالله به عنوان شیعه ی نزدیک امام چنین امری بعید به نظر می رسد.
به هر حال، آنچه مسلم است آنکه عبدالله بن جعفر تلاشی جدی برای امان خواهی از بنی امیه برای امام حسین انجام داده است.
در جواب کسانی که برای مخالفت عبدالله با قیام امام حسین(علیه السلام) به این دلیل استناد کرده اند باید گفت:
اولاً: این روایت مدعی است که نامه عمروبن سعید به امام علیه السلام را عبدالله جعفر نوشته بود. این نیز یکی از مظلومیت‏های او است؛ زیرا متن این نامه نشان می‏دهد که پر از بی‏ادبی و جسارت نسبت به امام حسین(علیه السلام) است.
مثل اینکه می‏گوید: من از خداوند می‏خواهم که تو را از آنچه هلاکت می‏گرداند باز دارد و به راه راست هدایت کند. پناه بر خدا از اینکه تفرقه ایجاد کنی!
بیان چنین سخنی از کسی که به امامت حسین(علیه السلام) ایمان دارد و او را «نور زمین»، «امیرالمؤمنین» و «روح هدایت» می‏داند بسیار بعید است.[۱۰۶]
آری نامه أشدق انشای شخص اوست؛ زیرا بازتاب دهنده کامل دیدگاه این اموی سرکش و ستمگر و نیز حاکی از زبان تبلیغاتی اموی و اصطلاحات گمراه کننده آنها است. از دیدگاه آنان، خروج بر نظام ستمگر موجب هلاکت و نشان تفرقه و کوشش برای از میان بردن وحدت کلمه امت و جماعت است؛ و دیگر سلاح‏های تبلیغاتی که برای رویارویی با هر قیام حق طلبانه، عدالت خواهانه و اصلاح گرایانه به کار می‏برند.
شایان ذکر است که ابن اعثم کوفی در کتاب الفتوح[۱۰۷] خویش این نامه را نقل کرده است. ولی یادآور می‏شود که نویسنده نامه، خودِ عمرو بن سعید اشدق بوده است و نه عبدالله جعفر! او همچنین یادآور می‏شود که حامل نامه امام تنها یحیی بن سعید بود، یعنی اینکه عبدالله جعفر با او همراه نبود!
شیخ مفید نیز همین داستان را- مطابق با نقل طبری- روایت می‏کند، ولی نمی‏گوید که نویسنده نامه خود عبدالله جعفر بود.[۱۰۸] بلکه می‏گوید: «سپس عمرو بن سعید به او نامه‏ای نوشت …»[۱۰۹]. دقت کنید!
بنابراین اگر نویسنده ی نامه وحامل نامه را طبق روایات طبری،  عبدالله بن جعفر بدانیم دیگر جای هیچ دفاعی از او باقی نمی ماند، اما- همچنانکه گفتیم- محتوا و ادبیات نامه با اندیشه ها و روحیات عبدالله سازگار نیست و ابن اعثم نیز او را کاتب و حامل نامه نمی داند.
ثانیاً: جدای از محتوا و ادبیات نامه، اصل تلاش آشتی جویانه ی عبدالله بن جعفر بسیار قابل تامل است. زیرا اگر بپذیریم که عبدالله بن جعفر همواره بازوی مشورتی امام به حساب می آمده، نامه ی نخست او قابل توجیه است، اما اقدام او به امان خواهی و تلاش او برای ایجاد آشتی میان امام حسین و بنی امیه گامی فراتر از مشاوره و خیرخواهی و نوعی تعیین تکلیف برای امام و ایستادگی در برابر نظر امام است.
بنابراین، یا باید ماجرای امان خواهی او را از بنی امیه منکر شویم و آن را دروغ تاریخی بدانیم و یا در بصیرت و درایت سیاسی عبدالله تردید کنیم. چگونه ممکن است که او از عمرو بن سعید ، این اموی ظالم و سرکش، بخواهد تا جان و مال امام حسین را حفظ کند و به او وعده های مالی و جوایز بدهد تا امام اطمینان کرده از راه خود برگردد! آیا مشکل امام و بنی امیه عدم تامین مال وجان و دارایی امام بود؟ و آیا با وعده های مالی و دنیوی و جوایز به امام امکان داشت ایشان را از رسالت الهی خود منصرف کرد؟ در شرایطی که امام و شیعیان او به حفظ دین و برخورد با حکومت فاسد و فاجر یزید می اندیشیدند و امر به معروف و نهی از منکر و جهاد در راه خدا را وظیفه ی خود می دانستند دیگر مذاکره و مصالحه و گفت گو با یزیدیان چه معنایی می توانست داشته باشد؟ بی تردید سید الشهدا میان مذاکره و مصالحه با بنی امیه و میان حفظ دین خدا و اصلاح جامعه و نجات امت اسلامی که برابر با شهادت در راه خدا بود، یکی را باید برمی گزید. پاسخ قاطع امام به امان نامه عمروبن سعید، خط بطلانی بر هر گونه امان خواهی ذلیلانه از مستکبران بود. چگونه امام می توانست ذلت امان مردی فاسق و فاجر و ظالم و مستبد را بپذیرد و حال آنکه در منطق امام پذیرفتن امان بنی امیه به معنای از دست دان امان الهی بود: «بهترین امان ها امان خداوند است»، «هرکس در دنیا ازخداوند نترسد در قیامت از او در امان نیست». امام در پایان نامه خود نیز با تردید به این توطئه شوم و امان ذلت بار می نگرد و می فرماید: «اگر تو از نوشتن این نامه قصد نیکی به من داشتی…» و با این عبارت، چهره ی مرموزانه ی بنی امیه را برای آیندگان برملا می سازد.»
ثالثاً: اگر بپذیریم که عبدالله بن جعفر برای صلح و سازش تلاش می کرد،  برای ما روشن است که تلاش صلح‏آمیز عبداللّه بن جعفر، برای درآمدن زیر پرچم اموی نبوده و نشانی از این که وی زیر سلطه امویان و یا نماینده آنان بوده است دیده نمی‏شود. بلکه انتظار او برای ایجاد صلح میان امام(علیه السلام) و حکومت بنی‏امیه، با خواست و تمایل حکومت اموی در انصراف امام(علیه السلام) از رفتن به عراق و بازگشت مجدّد به مکّه، از طریق دادن امان و نیکی و جایزه و حسن همجواری، موافقت داشت؛ و تلاش عبداللّه بن جعفر و حکومت بنی‏امیه در این چارچوب در طول هم بودند، نه آنکه یک چیز باشند.
از این رو می‏بینیم که عبداللّه جعفر پس از مشاهده اصرار امام(علیه السلام) بر ادامه قیام و رفتن به عراق از تلاش برای ایجاد متارکه دست کشید و دوستی کامل خویش را نسبت به امام، ابراز داشت؛ و به این منظور فرزندانش محمد و عون را فرمان داد که به امام(علیه السلام) بپیوندند.
پس این نظریه و دیدگاه هم، سند محکم تاریخی ندارد و نمی‌توان آن ها را مستند قطعی تلقّی کرد.
۲.روحیه صلح جویانه عبدالله و ارتباط او با دستگاه اموی
برخی شواهد نشان می دهد که عبدالله بن جعفر در قیاس با دیگر یاران و اصحاب امام روابط آزاد تری با بنی امیه داشته است. او به دلیل داشتن پایگاه اجتماعی قوی، مورد احترام خلفای وقت بود. نوشته اند که معاویه برای او سالیانه یک میلیون درهم مقرری تعیین کرد و هنگامی که یزید به خلافت رسید میزان مقرری او را دو برابر کرد.[۱۱۰]
حتی در منابع تاریخی ذکر شده است که وی به درخواست معاویه، نام یکی از فرزندانش را معاویه نام گذاشت.
به هر حال، تعامل او با بنی امیه و رفت و آمدهایش به دستگاه خلافت بیانگر روحیه تساهل و تسامح سیاسی اوست و نشان میدهد که او با گذشت زمان، بیشتر به صلح و آرامش تمایل یافته تا نزاع و درگیری.
علاوه بر این، در تاریخ موارد متعددی از اقدامات صلح جویانه عبدالله در منازعات اجتماعی و سیاسی ثبت شده است که نشان می دهد عبدالله بن جعفر به رغم روحیه شجاعانه و حق طلبانه گاه به شیوه های صلح جویانه میل داشته است.
اما در جواب اتهام رابطه با معاویه و یزید باید گفت:
برخی مورخان که با خلفای جور در ارتباط بودند،  مطالب فراوانی درباره عبدالله بن جعفر و رابطه اش با خلفای جور نوشته اند که کذب بودن برخی از آن ها آن قدر واضح و روشن است که هیچ نیازی به توضیح ندارد. چگونه می توان باور کرد که شخصیتی مانند عبدالله بن جعفر در کنار امیرمومنان(علیه السلام) به جنگ با معاویه بپردازد ولی با گذشت چند سال از شهادت حضرت علی(علیه السلام) کاملا رنگ عوض کند و در سر سفره معاویه بنشیند و فرزند خود را به افتخار معاویه،  معاویه نامگذاری کند. و یا پس از شهادت امام حسین(علیه السلام) و دو یا سه فرزندش؛ عون و محمد و عبدالله نزد یزید برود؟!
اگر عبدالله با یزید رابطه داشت، چرا و چگونه دو فرزندش در واقعه حره[۱۱۱] به شهادت رسید؟![۱۱۲] آیا از مجموع این قضایا نمی توان نتیجه گرفت که اکثر این اتهام ها بی اساس است.
آیا فکر  نمی کنید دشمن در صدد مخدوش کردن چهره این مدافع حریم ولایت و یار باوفای امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) بوده است، تا بتواند باخدشه دار کردن این چهره مقدس، روایت و سخنش را از اثر بیندازند. چگونه می توان باور کرد که عبدالله که از دوران کودکی در دامان رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم) تربیت یافته و با سه امام معصوم(علیهم السلام) خو گرفته و هیچ گاه خلاف از او سرنزده بود، ناگهان رنگ عوض کند و به دربار یزید روی آورد؟!
آیا می توان پذیرفت که عبدالله با داشتن آن همه سوابق درخشان در عالم اسلام، که از او به عنوان محور سخاوت یاد می شود، به خاطر گرفتن پول از خلیفه، آن همه عزت و شرف و روح بلند و طبع عالی خود را زیر پا بگذارد؟!

جمع بندی و نتیجه گیری
هرچند شهدای کربلا از مقام بسیار والایی برخورداند و سعادت بزرگی نصیب آنها شده است چرا که آنها انسان هایی بودند که جهاد در راه خدا را معنایی شگرف بخشیدند. آنها نشان دادند قیام در راه خدا در هر صورت پیروزی بزرگی است. آنها کشته شدند و در ظاهر شکست خوردند، امّا در واقع به پیروزی واقعی رسیدند و با مرگ، جاودانگی را به دست آوردند و خود را محبوب درگاه الاهی کردند. آنها به مقامی رسیدند که کمتر کسی را توان رسیدن به مقام آنها است. این فضیلت برای آنها به حدّی بوده که آنها را با شهدای جنگ بدر یکسان دانسته اند.[۱۱۳] آنها با مرگ در راه خدا به حیاتی دست یافتند که معنای واقعی زندگی بود.
اما برخی از افراد سرشناس و موجّه در قیام کربلا حضور نداشتند و عذر نبودن آنها نیز تا حدودی قابل توجیه است؛ از این جهت به صرف نبودن در کربلا از رستگاری و ایمان دور نمی شوند. هر چند غایبان در نهضت کربلا ضرر بزرگی کردند که توفیق شهادت در کنار ابا عبدالله را به دست نیاوردند، اما این به معنای خروج آنها از ایمان نیست. در هر صورت این گونه نیست که هر کسی که در کربلا حضور نداشت جزو خیانت کاران به قیام اباعبدالله باشد، بلکه حتی بسیاری در زمره مؤمنان قرار می گیرند، اگر چه آنها را یارای برابری با شهدای کربلا نیست و شهدای کربلا به فضیلتی دست یافتند که کمتر بشری را قدرت رسیدن به آن است.
علامه حلّی نیز تأییدی بر این مطلب دارد که عبدالله جعفر و امثال او را نباید به دلیل حضور نداشتن در کربلا، از ایمان خارج دانست.
علامه مجلسی به نقل از علامه حلی می گوید: «در اصل تشیع ثابت شده که ارکان ایمان توحید، عدل، نبوت و امامت است و مقام و شأن محمد بن حنفیه و عبدالله جعفر و امثال اینها بزرگ تر و عظیم تر از این است که خلاف حق اعتقاد داشته باشند و از ایمانی که توسط آن ثواب دائم کسب می کردند و از عقاب خلاصی می یابند، خارج شوند.[۱۱۴]
بنابراین هر چند عبدالله با عدم حضور در کربلا، فضیلت بزرگی را از دست داد، اما این بدان معنا نیست که او را مقصر بدانیم؛ زیرا همان گونه که بیان شد شواهد و قراین بسیاری وجود دارد که عذر او موجه بوده و او خود میل به حضور در کربلا و شهادت در رکاب آن حضرت را خواستار بوده است و فرستادن فرزندان توسط عبدالله بن جعفر برای جهاد و شـهـادت در رکاب امام(علیه السلام)، دلیل روشنی است بر این که اصل قیام حسینی مـورد تـأیـیـد وی بـوده اسـت. تأسف او از این که در کربلا حضور نداشته را می توان از فحوای داستان او و غلامش به دست آورد.

فرزندان شهید عبدالله در کربلا
عبدالله سه یا چهار فرزندش را در راه خدا، در کربلا هدیه کرد که نشانگر عالی ترین مراتب و درجات گذشت و ایثار اوست. اسامی شهدایی را که تاریخ، از فرزندان «عبداللّه بن جعفر» در واقعه عاشورا ثبت و ضبط کرده است، به این صورت است:
۱.شهادت عون بن عبداللَّه بن جعفر
مادرش حضرت زینب(سلام الله علیها)، دختر امام امیرالمؤمنین(علیه السلام)، بود. وی در روز عـاشـورا بعد از شهادت برادرش محمد، عازم میدان جهاد شد و در هنگام جنگیدن این رجز را خواند:
اِنْ تُنْکِرُونی فَاَنا ابْنُ جَعْفرٍ              شهید صِدْقٍ فِی الجنانِ اَزْهَرِ
اگر مرا نمی‏شناسید بدانید که من فرزند جعفر هستم، شهید راستینی که در بهشت از همه تابان‏تر است.
یَطیر فیها بِجَناح اَخْضَرِ                   کفی بِهذا شَرَفا فِی الْمَحْشَرِ[۱۱۵]
او در بهشت با بالی سبز در پرواز است و در روز محشر همین شرافت، او را بس است.
او در نـبـرد خود، سه سواره و هجده پیاده از نیروهای دشمن را به هلاکت رساند و سرانجام توسط عبداللّه بن قطنه طائی به شهادت رسید.[۱۱۶]
بـرخـی نـوشـتـه انـد کـه چـون[عـون] بـرادر را کـشـتـه دیـد، بی اختیار خود را در میان کـُشـنـدگـان افکند و قاتل برادر خود را دید و به یک ضربه کار او را ساخت ، بعد نزد امام آمد و اجازه میدان طلبید.[۱۱۷]
در برخی منابع آمده است که عون بن عبداللّه پس از شهادت عبداللّه بن مسلم(علیه السلام) به میدان رفت و این رجز را خواند:
اَقْسَمْتُ لا اَدْخُلُ اِلاّ الجَّنَهَ                             مُوالِیا لاَحْمَدَ وَالسُّنَهِ
سـوگـنـد یـاد کـرده ام کـه جـز بـه بـهشت نروم در حالی که دوستدار احمد(صلی الله علیه وآله وسلم) و سنت او باشم.
وَالْفَوْزَ مِنْ بعد انقطاع المنه                           هُوَ الّذی اَنْقَذَنا بِمَنِّه
و پس از مرگ به رستگاری برسم اوست که بر ما منّت نهاد و رهانید
مِنْ حَیْرَهِ الکُفْرِ وَسُوءِ الظَّنّهِ                         صَلّی عَلَیْهِ اللّهُ بارِی الجَنَّهِ[۱۱۸]
و از سرگردانی کفر و بددلی نجات داد درود خدای آفریننده بهشت ، بر او باد.
در زیارت ناحیه درباره عون بن عبداللّه چنین آمده است:
«السَّلامُ عـَلی عـَوْنِ بـْنِ عـَبـْدَاللّهِ بْنِ جَعْفَر الطَّیّار فِی الْجَنانِ، حَلیفِ الایمانِ، ومُنازِلِ الاَقْرانِ، اَلنّاصِحِ لِلرَّحمانِ، اَلتّالی لِلْمَثانی والْقُرانِ…»[۱۱۹]
درود بـر عـون پـسـر عبداللّه بن جعفر طیّار (پرواز کننده در بهشت ) که هم پیمان ایمان و نـبـرد کـنـنـده بـا هماوردان و خیرخواه خدای رحمان و تلاوت کننده سوره حمد و آیات قرآن، بود.
سلیمان بن قتّه تیمی در اشعاری که در مصیبت امام حسین(علیه السلام) سروده از عون چنین یاد می کند:
عینی جودی بعبرهٍ و عویل                        واندُبی ان بکیتِ آل الرسول
یعنی: ای دیده! کرم نما و سرشکی با ناله بیفشان و بر خاندان پیامبر نوحه سرایی کن.
ستهٌ‌ کلّهمُ لصُلب علیٍّ                               قد اُصیبوا و سبعهً لعقیل
شش تنشان از غسل علی و هفت تن از تبار عقیل به شهادت رسیدند.
واندُبی إن ندبتِ عوناً أخاهم                      لیس فیما ینوبُهم بَخذول
در مصیبت برادرشان عون، آه و فغان نما که در صحنه کارزار دست از یاری آن ها برنداشت.
فَلعَمری لقد اُصیب ذو و القر                    بی فبکیّ‌ علی المُصاب الطویل
به جانم سوگند! از این مصیبت به ذوالقربی بس صدمه وارد شد.
لازم به تذکر است بـرخـی از نـسـب نـگـاران دو پـسـر بـه نام عون، یکی عون الاصغر و دیگری عون الاکبر بـرای عبداللّه بن جعفر ذکر کرده اند.[۱۲۰] مادر عون الاکبر، حضرت زینب(سلام الله علیها) و مادر عون الاصغر، جمانه دختر مسیب بن نجبه است.[۱۲۱]
در این که کدام یک از این دو، در کربلا به شهادت رسیده اند اختلاف است. برخی نوشته اند که عون الاصغر در کربلا شهید شد و عون الاکبر در زمان زنده بودن پدرش، از دنیا رفـت[۱۲۲]  و بـرخـی دیـگـر بـرآنـنـد کـه عـون الاکـبـر در کـربلا به شهادت رسید.[۱۲۳]
۲.شهادت محمد بن عبداللَّه بن جعفر
محمد بن عبداللَّه بن جعفر بن ابی طالب- که مادرش خوصاء دختر حفصه بنت ثقیف بن ربیعه بن عائذ بن حارث بن تیم اللَّه بن ثعلبه بن بکر بن وائل بود- به میدان نبرد آمد و این رجز را می‏خواند:
اَشْکُو اِلَی اللهِ مِنَ العُدوانِ                              قِتالَ قَوْم فِی الرَّدی عُمْیانِ
«از کرده‏های مردمی که نسبت به مرگ کورند به خداوند شکایت می‏کنیم.
قَدْ تَرَکُوا مَعالِمَ القُرآنِ                                 وَمُحْکَمِ التَنْزیلِ وَالتِبْیانِ
آنان نشانه‏ های قرآن و آیات محکم الهی را تغییر دادند و سرکشی و کفر را آشکار کردند.»[۱۲۴]
سپس جنگید و ده نفر از آن گروه را کشت و سرانجام به دست عامر بن نهشل تمیمی کشته شد.[۱۲۵]
سلیمان بن قته در رثای او گفته است:
با کسی که همنام پیامبر بود، در میان آنان مکر ورزیده شد؛ و با شمشیر صیقل خورده بر فرقش زدند.
ای چشم من در هنگام گریه کردن بخشندگی کن، با اشکهایی که چونان سیل در هر جا جاری است.[۱۲۶]
حائری گوید: سپس جنگید و ده تن را کشت و سرانجام به دست عامر بن نهشل تمیمی کشته شد.[۱۲۷]
۳.شهادت عبیداللَّه بن عبداللَّه بن جعفر
ابوالفرج اصفهانی گوید: «…و مادرش خوصاء بنت حفصه بود. یحیی بن حسن علوی، در روایتی که احمد بن سعید از او برایم نقل کرد، گوید: او همراه حسین در طفّ کشته شد- درود و سلام خداوند بر او و بر حسین و خاندانش باد.[۱۲۸]
گفته شده است: او را بشربن حویطر قانصی به قتل رسانید.[۱۲۹]
۴.شهادت عبداللَّه بن عبداللَّه بن جعفر
ابن شهر آشوب او را در زمره شهدای خاندان حسین(علیه السلام) یاد کرده است.[۱۳۰] به احتمال قوی به دلیل اشتباهی که نسّاخان در ضبط عبداللَّه و عبیداللَّه می‏کنند، وی همان عبیداللَّه باشد که ابوالفرج اصفهانی از او یاد کرده است.

فضایل و ویژگی های عبدالله بن جعفر
۱.مدافع حریم ولایت و امامت
عبدالله بن جعفر جزو افراد سرشناسی بود که همیشه در کنار  اهل ‏بیت (علیهم السلام) حضور داشت و جزو مدافعین آنها به حساب می آمد. او بعد از رحلت پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله وسلم) در کنار امیرالمؤمنین(علیه السلام) قرار گرفت و از رهبری و ولایت او دفاع می کرد. عبدالله بن جعفر هنگام صلح و جنگ مورد اعتماد و طرف مشاوره امیرمومنان علی(علیه السلام) بود.
وی از جمله ی کسانی بود که در اثبات ولایت امیر المومنین علی(علیه السلام) به حدیث غدیر تمسک جست و نام خود را در زمره راویان حدیث غدیر ثبت کرد.[۱۳۱]
او در مراسم تغسیل و تکفین امیر مومنان(علیه السلام)  که شبانه و بدون اطلاع عموم صورت گرفت. نیز حاضر بود.[۱۳۲]
بعد از شهادت امام علی(علیه السلام) نیز در کنار امام حسن(علیه السلام) قرار گرفت. در جریان حرکت سپاه امام به سوی لشکر معاویه از حریم خاندان امامت دفاع کرد.[۱۳۳]
همچنین وی بارها عشق وعلاقه و ایمان خود را به امام حسین(علیه السلام) ابراز نمود، از جمله وقتی معاویه دختر عبدالله بن جعفر(ام کلثوم) را برای پسرش یزید خواستگاری کرد او در جواب گفت:«مرا امیری است که بی اذن او کاری نمی کنم» و این گونه اختیار دخترش را به حسین بن علی واگذار کرد.[۱۳۴]
احتجاج ها و مناظره های کوبنده و سخنان قاطع او در دفاع از ولایت نشان از ایمان و اعتقاد کامل او به امامت و ولایت دارد. او در گفتن سخن حق، بی پروا بود و بارها در حضور معاویه از حقانیت اهل بیت و نامشروع بودن حکومت بنی امیه سخن می گفت. در تاریخ، سخنان و مناظره های او با بنی امیه ثبت شده است.
۲.جایگاه رفیع در بین مردم
عبدالله بن جعفر از آغاز جوانی به داشتن‏ اخلاق نیک و ایمان شهرت یافته بود، به‏ گونه‏ای که در بین مسلمانان از احترام خاصی‏ برخوردار بود. مسلمانان به پاس خدمات‏ شایسته ‏ای که پدر او تقدیم داشته بود (هجرت به حبشه که چشیدن طعم سختی‏هاو تلخی‏ های غربت و دوری از وطن را به همراه ‏داشت، دفاع از اسلام و پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) و شهادت‏ در راه خدا)، وی را مورد اکرام قرار می‏دادند.
عبدالله بن عمر هر وقت عبدالله را می‏دید، وی را مخاطب قرار می‏داد و می‏گفت: السلام‏علیک یابن ذی الجناحین.[۱۳۵]
در کتاب معجم رجال الحدیث، درباره‏ جایگاه عبدالله بن جعفر آمده است: جلالت‏ قدر و شان و منزلت عبدالله بن جعفر طیار به ‏قدری روشن است که هرگز نیازی به توضیح‏ ندارد؛ زیرا از جمله مواردی که دلالت‏ برشان وعلو مقام وی دارد، این است که ‏امیرمؤمنان‏(علیه السلام) همیشه تلاش می‏کرد تا ازکشته شدن عبدالله جلوگیری کند، همان‏گونه که از حسنین‏(علیه السلام) و محمدبن حنفیه‏ محافظت می‏نمود.[۱۳۶]
۳.صحابی و روایتگری روشن اندیش
عبدالله بن جعفر، در سلسله راویان پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) و امامانی است که در کنارشان بوده. او روایات فراوانی را از قول پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)، علی(علیه السلام) و حسنین(علیه السلام) در موضوعاتی چون: تفسیر آیات قرآن، احکام الهی، حلال و حرام، شخصیت پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)، شخصیت ائمه اطهار(علیه السلام) و موضوعات مختلف دیگر-که بیان آن ها و غور و بررسی درباره آن ها، خود فصلی طولانی است که در این سلسله نوشتارها گنجایش ندارد- نقل کرده است.
او همچنین از مادرش اسمإ بنت عمیس و نیز از ابوبکر، عثمان و عماریاسر روایت نقل کرده و فرزندانش اسماعیل، اسحاق، معاویه، محمدبن علی بن حسین(علیه السلام)، قاسم بن محمد، عروه بن زبیر و شعبی نیز از او روایت نقل کرده اند. [۱۳۷]
«ابن حجر» نیز در کتاب «تهذیب التهذیب» این را تایید کرده و می نویسد : عبدالله از کسانی است که از پیغمبر(صلی الله علیه وآله وسلم) و عمویش علی بن ابیطالب(علیه السلام)  و مادرش اسماء حدیث نقل کرده است و جمع زیادی مانند حضرت ابوجعفر محمد بن علی ابن الحسین(علیه السلام)، حسن بن حسن بن علی ، قاسم بن محمد ابن ابی بکر ، عبدالله بن حسن ، عروه بن زبیر و دیگران نیز از او حدیث نقل کرده اند.
مرحوم «مامقانی» در کتاب «رجال» خود ، او را مردی جلیل القدر و بزرگوار توصیف کرده است و پس از نقل داستانی از «مدائنی» می نویسد: شبهه ای در وثاقت او از نظر روایت نیست.[۱۳۸]
۴. فرزند، برادر، همسر و پدر شهیدان
عبدالله بن جعفر این افتخار را دارد که در بین‏ بنی ‏هاشم ازچند جهت‏ با شهدای بزرگی نسبت دارد.
وی فرزند شهید است. پدرش جعفر بن ابی‌طالب، ملقّب به «ذوالجناحین» و مشهور به «طیّار» پس از مراجعت از حبشه، در کنار پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) بود تا این که در غزوه موته، پرچم سپاه اسلام را به دست گرفت. حتی وقتی دو دست او در این جنگ از تن جدا شد، همچنان می کوشید پرچم را حفظ کند که در همین حال به شهادت رسید.
پیامبرخدا(صلی الله علیه وآله وسلم) درباره‌اش فرمودند: «او در بهشت با فرشتگان به هر جا که بخواهد پرواز می‌کند.»[۱۳۹]
وی برادر شهید است؛ زیرا برادرش در کربلا به شهادت رسید.[۱۴۰]
وی‏ پدر شهید است که سه نفر از فرزندانش، به نام‏ های‏عون، محمد[۱۴۱] و عبدالله[۱۴۲] در کربلا به‏ شهادت رسیدند و دو نفر دیگر، به نام‏ های: ابوبکر و عون و اصغر در واقعه «حره‏»، در مدینه‏ شهید شدند.[۱۴۳]
او همچنین همسر شهید است؛  چرا که شریک زندگی اش، زینب کبری، عقیله بنی‌هاشم، عالمه، معلّمه، و محدّثه بزرگ، یار برادر که در حادثه کربلا، نیمه مکمّل آن حادثه بود، در واقع بر اثر آن محنتهای جانگداز به شهادت رسید.
آری آن گرامی، فرزند، برادر، همسر و پدر شهیدان است که همواره روح حماسی و بزرگش از چنین ره‌آورد گران و سنگین مملو بود. او پس از حادثه عاشورا، به دلیل عشق وافری که به خاندان عصمت و طهارت داشت، مرثیه‌ها سرود و جلسات ندبه برای شهدای کربلا ترتیب داد.
«هنگامی که خبر شهادت امام و یارانش؛ از جمله دو تن از پسران عبدالله بن جعفر به مدینه رسید، ابو السلاسل، غلام او، آزرده خاطر شد و گفت: آنچه به روز ما آورد کسی جز حسین نبود! عبدالله بن جعفر برآشفت و بر او کفش پرتاب کرد و پس از توهینی به او، چنین گفت:
«أَ لِلْحُسَیْنِ تَقُولُ هَذَا وَ اللَّهِ لَوْ شَهِدْتُهُ لأَحْبَبْتُ أَنْ لاَ أُفَارِقَهُ حَتَّی أُقْتَلَ مَعَهُ … أَنَّهُمَا أُصِیبَا مَعَ أَخِی وَ ابْنِ عَمِّی مُوَاسِیَیْنِ لَهُ صَابِرَیْنِ مَعَه».[۱۴۴]
«آیا در باره حسین چنین سخن می‌گویی؟ به خدا سوگند اگر همراه او رفته و در رکابش بودم، هرگز از او جدا نمی‌شدم تا این که کشته شوم… به خدا قسم آنچه مصیبت فرزندانم را بر من آسان می‏کند این است که آن ها (فرزندانم)، به جای من ملازمت رکاب جستند و با برادرم و پسر عمویم حسین مواسات کردند و جان خود را در راه او دادند.»

کمالات اخلاقی عبدالله بن جعفر
۱.سخاوت و بخشش
عبدالله بن جعفر گذشته از شخصیت بزرگ و اصالت خانوادگی و انتسابش به خاندان نبوت و بزرگان قریش ، دارای کمالاتی چون جود و کرم نیز بود که سبب سیادت و بزرگی بیشتری برای او شد تا آنجا که یکی از سخاوتمندان مشهور عرب گردید و او را « بحرالجود » ـ دریای سخاوت ـ نامیدند.
جود و بخشش عبدالله بن جعفر داستان شگفتی دارد که هرشنونده ای را حیرت زده می کند. اگر می خوانیم که عبدالله به خاطر عرض حاجتی و یا سروده ای هر آنچه داشت، را در راه خدا می داد، عجیب نیست؛ زیرا او فرزند جعفر طیار است. آن پدری که نه تنها اموال خود را در راه خدا داد، بلکه جانش را نثار اسلام و قرآن کرد. عبدالله نیز نه تنها اموال خود را در راه خدا داد، بلکه سه فرزندش را در راه خدا،  در کربلا هدیه کرد که نشانگر عالی ترین مراتب و درجات گذشت و ایثار اوست.
آورده اند که بعضی او را در کثرت سخا عتاب نمودند، او در جواب گفت: مدّتی است که مردم را معتاد به اِنعام خود ساخته ام از آن می اندیشم که اگر انعام خود را از ایشان قطع نمایم خدای تعالی نیز عطای خود را از من قطع نماید.[۱۴۵]
در جایی دیگر به سرزنش کنندگان خود چنین فرمود:
لَسْتُ اَخْشی قِلَّهَ الْعَدَمِ            ما اتَّقَیْتُ اللّهَ فی کَرَمی
کُلَّما اَنفَقْتُ یُخْلِفُهُ                  لِیَ رَبُّ واسِعُّ النِّعَمِ[۱۴۶]
معاویه در باره جود و سخاوت عبدالله گفته است: اگر در کَفَش به جز جانش نباشد، همان را خواهد بخشید.[۱۴۷]
خود وی درباره نیکی و بخشش می گفت: من تعجب می کنم از کسی که با پول خود بنده ای را می خرد ولی با کار نیک خود مردان آزاد را بنده خود نمی کند. [۱۴۸]
از استیعاب  نقل شده است که درباره او گفته اند: در اسلام کسی از او کریمتر نبود[۱۴۹] و در این باره داستانهای زیادی نقل کرده اند. برخی نیز گفته اند: در هر ماه صد بنده آزاد می کرد.
او مردی بود که دنیا در نظرش ارزشی نداشت و دارایی خود را برای رفع نیازمندیهای مردم می خواست و بزرگترین لذت و خوشی زندگی خود را در این می دید که با ثروت زیادی که خدا به او عنایت کرده بتواند دل مستمند و مسکینی را به دست آورد و از نیازمندی رفع نیاز و حاجت کند.
چنین مردانی اگر انبارهای طلا و نقره و گنج های زیادی نیز در اختیارشان باشد بااین بخشش و کرم فوق العاده همه را خرج می کنند و چیزی برای خود باقی نمی گذارند. لذا می نویسند: عبدالله در آخر عمر تنگدست شد. روزی شخصی نزد او آمد و چیزی از او خواست و چون عبدالله چیزی نداشت ردای خود را از تن بیرون آورد و به او داد و سرخود را به سوی آسمان بلند کرده و گفت:
پروردگارا! دیگر مرگ مرا برسان و آن را پوشش من گردان که پس از چند روز بیمار شد و چشم از این جهان فروبست.
درباره جود و بخشش عبدالله سخنان فراوان گفته و اشعار زیادی سروده شده است  که ذکر همه سخنان و داستانهای مربوط به آن از حوصله این نوشته بیرون است اما برای نمونه به این چند داستان توجه کنید:
۱. ابن سیرین نقل می کند که یکی از دهقانان (اربابان ملک) اراضی و زمین های سواد (سواد زمینهای سبز و خرم است که بیشتر در عراق بوده است) از عبدالله ( به خاطر این که هم در نزد علی (علیه السلام)جایگاه بلند و ارزشمندی دارد و هم از کرامت نفس بالایی برخودار است،)  خواست  که در باره حاجت و مشکلی که داشت با علی(علیه السلام) سخن بگوید، تا مشکل او را برطرف نماید.
پس از انجام این کار، آن مرد به نشانه قدردانی چهل هزار دینار برای عبدالله فرستاد، امّا عبدالله آن را نپذیرفت و چنین فرمود: ما احسان و نیکوکاری را نمی فروشیم.[۱۵۰]
۲. حموی در کتاب ثمرات الاوراق حکایت کرده است که هنگام بیرون آمدن حضرت امام حسن و امام حسین علیهما السلام و عبدالله بن جعفر از مدینه به قصد حج، در بین راه از بار و اثاث خود جدا ماندند و دچار گرسنگی و تشنگی شدند، در این حال به پیرزنی رسیدند که خیمه ای در بیابان زده و گوسفند کوچکی نیز در خیمه داشت.
هر سه به نزد آن پیرزن رفتند و از او پرسیدند: آب داری؟ پیر زن گفت: آری و با اشاره به آن گوسفند، گفت: شیرش را بدوشید و بنوشید. پرسیدند: غذایی هم داری؟ پاسخ داد: نه، تنها همین گوسفند را دارم، اکنون یکی از شما برخیزد و آن را ذبح کند تا من از گوشت آن برای شما غذایی طبخ کنم.
به دستور او عمل کردند و پس از ذبح گوسفند آن را به پیرزن دادند و او از گوشت آن غذایی طبخ کرد و نزد میهمانان آورد. هر سه نفر از آن غذا خورده سیر شدند و تا هنگام خنک شدن هوا  نزد آن زن ماندند و سپس به سوی مکه راه افتادند. پیش از حرکت به پیرزن گفتند: ما از قبیله قریش هستیم، هرگاه عبورت به مدینه افتاد نزد ما بیا تا پذیرایی و مهمان نوازی تو را جبران کنیم.
پس از رفتن آنان، شوهر آن پیرزن آمد و پیرزن ماجرا را نقل کرد. مرد خشمناک شد و بر سر او داد و فریاد کشید و گفت: چگونه برای افرادی ناشناس گوسفندی را ذبح می کنی؟ و به همین اندازه که به تو می گویند که ما افرادی از قبیله قریش هستیم دلت را خوش می کنی؟
این جریان گذشت و این زن و شوهر به فقر و تنگدستی دچار شدند و بناچار حرکت کرده به مدینه آمدند و از شدت استیصال در مدینه به جمع آوری سرگین شتران و فروختن آن مشغول شدند و از  این راه لقمه نانی تهیه می کردند.
از قضا روزی پیرزن از کوچه ای که خانه امام حسن(علیه السلام) در آن واقع شده بود عبور می کرد و امام که دمِ در ایستاده بود، پیرزن را دید و شناخت. سپس داخل منزل شد و غلام خود را به سراغ پیرزن فرستاد و چون به نزد آن حضرت آمد به او فرمود: ای زن! مرا می شناسی؟ گفت: نه.
فرمود: من یکی از مهمانان تو هستم که در فلان روز به خیمه تو آمدیم و از ما پذیرایی کردی. پیرزن آن حضرت را شناخت و گفت: آری پدر و مادرم به قربانت.
امام(علیه السلام) دستور داد هزار رأس گوسفند برای او خریداری کنند و هزار درهم نیز پول به او داد .
سپس او را به نزد برادرش امام حسین(علیه السلام) فرستاد و آن حضرت نیز به همان مقدار گوسفند و پول به پیرزن عطا فرمود و او را به همراه غلام خود نزد عبدالله فرستاد و عبدالله پرسید: امام حسن و امام حسین چه اندازه به تو عطا کردند؟ و چون مقدار آن را دانست به مقدار عطای هر دوی آنها به پیر زن بخشید و پیر زن با شوهر خود با چهار هزار گوسفند و چهار هزار درهم پول به بادیه بازگشتند.[۱۵۱]
۳. روزی عبدالله بن جعفر برای سرکشی به مزرعه اش از خانه بیرون رفت. در راه از نخلستانی عبور کرد که غلام سیاهی در آنجا به دیده بانی مشغول بود. عبدالله دید که سه قرص نان برای غلام آوردند و در همان حال سگی پیش غلام آمد، غلام یک قرص نان را به نزد آن سگ انداخت. سگ آن را خورد و دوباره و سه باره آمد و غلام هر سه قرص نانش را نزد آن سگ انداخت.
عبدالله که این منظره را دید، از غلام پرسید: جیره غذایی روزانه تو چقدر است؟ گفت: همین که دیدی.
پرسید: پس چرا همه را به این سگ دادی و او را بر خود مقدّم داشتی؟
جواب داد: چون در این منطقه سگی وجود ندارد. احتمال می دهم این سگ از راه دور آمده و گرسنه است و من خوش نداشتم او را رد کنم .
عبدالله پرسید: خوب حالا امروز چه کار می کنی؟
پاسخ داد: امروز را تا فردا به گرسنگی بسر می برم .
عبدالله گفت: براستی که این غلام از من سخاوتمندتر و کریمتر است.
آنگاه نخلستان را از صاحبش خریداری کرد و آن غلام را نیز آزاد کرد و نخلستان را به وی بخشید.[۱۵۲]
۴. در کتاب «اغانی» آمده است که مردم مدینه عادت کرده بودند از یکدیگر پول قرض کنند و برای باز پرداخت  آن وعده عطای «عبدالله بن جعفر» را بدهند. روزی مردی مقدار زیادی شکر به مدینه آورد تا بفروشد ولی به کسادی بازار برخورد و نمی دانست چه باید بکند ، تا اینکه شخصی به او گفت: اگر به نزد عبدالله بن جعفر بروی، او این شکرها را از تو خواهد خرید.
شکرفروش نزد عبدالله آمد و حال خود را به او گفت. عبدالله دستور داد شکرها را بیاورند. آنگاه دستور داد چادری بگسترانند و کیسه های شکر را روی آن بریزند و به مردم نیز گفت: هرکه می خواهد از این شکرها ببرد! مردم هجوم آوردند و هرکس هرچه می توانست برد. مرد شکر فروش وقتی چنان دید به عبدالله گفت: خودم هم چیزی بردارم؟ گفت: آری. او هم شروع کرد شکرها را در کیسه ها ریخت، و چون تمام  شد عبدالله پرسید:  قیمت شکرها چقدر بود؟ گفت: چهار هزار درهم! و عبدالله تمام آن چهار هزار درهم را به وی داد.[۱۵۳]
۵. روزی نصیب بن ریاح، عبدالله بن جعفر را به قطعه شعری مدح و ثنا کرد. عبدالله دستور داد تا پول بسیاری به همراه لباس های فراوان و مرکب های متعددی به او بدهند. به وی گفته شد: این همه اموال را به این غلام سیاه واگذار نکن! پاسخ داد: به خدا سوگند! اگرچه او غلام است، سروده اش آزاد می باشد. اگرچه سیاه است، مدح و ثنایش سفید می باشد. او اموالی را گرفته است که فنا پذیرند و لباس هایی که پوشیده، پوسیده خواهند شد و مرکب هایی که گرفته همه از بین خواهند رفت اما مدحی گفت: که قابل روایت برای دیگران و ثنایی است جاودانه.[۱۵۴]
در استیعاب آمده است: عبدالله گفت: او سیاه است ولی موی او سفید است. او استحقاق بیش تر از این را دارد؛ چون چیزی گفته که ماندنی است و چیزی که دریافت داشته، فانی است. من شتری را که نابود خواهد شد به او دادم و او مدح وثنای ماندگار به من داد.[۱۵۵]
این که می بینیم عبدالله به خاطر عرض حاجتی و یا سروده ای هر آنچه داشت را در راه خدا می دهد، عجیب نیست؛ زیرا او فرزند جعفر طیار است. آن پدری که نه تنها اموال خود را در راه خدا داد؛ بلکه جانش را نثار اسلام و قرآن کرد. عبدالله نیز نه تنها اموال خود را در راه خدا داد، بلکه سه فرزندش را در راه خدا، در کربلا هدیه کرد.
۶. مرد عربی به مروان بن الحکم روی آورد. مروان گفت: چیزی در نزد ما نیست، برتوباد به عبدالله بن جعفر که نیازت را برآورده خواهد کرد. مرد عرب نزد عبدالله رفت و گفت:
ای ابوجعفر! تو از اهل بیت نبوتی هستی که در دوستی آنان برای مسلمانان طهارت و پاکی است. ای ابوجعفر! امیر مدینه برمالی که نزد او بود، برمن بخل ورزید ولی تو برآنچه که در دست داری، ایمن می باشی. ای ابوجعفر! ای فرزند شهیدی که دوبال دارد و با آن در بهشت پرواز می کند! ای ابوجعفر! امروز همانند تو کسی نیست که دیگری به او امید داشته باشد. پس مرا رها مکن که در صحرا و بیابان برای به دست آوردن مالی سرگردان و حیران باشم.
عبدالله گفت: ای اعرابی! مرکبی که زاد و توشه را حمل می کرد، رفته است. برتو باد به این مرکب و آنچه که بر آن است ولی مواظب باش که فریب نخوری و این شمشیری که به هزار دینار آن را خریداری کرده ام، به مفت از دست ندهی.[۱۵۶]
۷. ابن قتیبه در عیون الأخبار نقل می‌کند: «هنگامی که معاویه از مکه باز می‌گشت، به مدینه آمد و هدایا و مال بسیاری برای حسن و حسین(علیهما السلام)، عبدالله جعفر و دیگر محترمین قریش فرستاد. به فرستادگان خود سفارش کرد که پس از رسانیدن مال، قدری درنگ کنند و ببینند هر کدام با هدایای خود چه می‌کنند. وقتی که فرستادگان راه افتادند تا هدایا را برسانند، معاویه رو به اطرافیان کرد و گفت: اکنون به شما می‌گویم که هر کس با هدیه‌اش چه خواهد کرد؛ حسن بن علی مقداری از عطریات را به کسان خود می دهد و بقیه را به هر کس که نزد او باشند می‌بخشد. حسین بن علی توزیع هدایا را از کسانی که پدرانشان در صفین کشته شده و یتیم گردیده اند آغاز می‌کند، اگر چیزی ماند، از آن، شترهایی قربانی کرده و به مردم می بخشد و شیر تهیه کرده، به آن ها می‌دهد. اما عبدالله بن جعفر به غلامش می‌گوید: وعده‌هایی که به مردم داده‌ام را بده و در این راه اسراف می‌کند و از مال خود نیز روی آن می‌‌گذارد.
نوشته اند که وقتی غلامان عبد الله هدایا را برده، تقسیم می کنند، می نگرند که عاقبت چه خواهد شد؟
پس می بینند همان شد که معاویه گفته بود. البته با اندکی اختلاف! یعنی عبدالله جعفر اسراف کرد و از مال خود نیز ضمیمه بخشش‌ها نمود.»[۱۵۷]
برخی گفته اند: یزیدبن معاویه مال گزافی به طور هدیه برای او فرستاد. موقعی که مال به دست‏عبدالله رسید، آن را میان اهل مدینه قسمت کرد و از آن به منزل خود هیچ نبرد.
این مضمون شعر عبدالله‏بن قیس رقیات است که در وصف عبدالله بن جعفر چنین می‏گوید: «من مانند فرزند نامدار و سفید بخت جعفر هستم. او چون می‏دانست که مال باقی ‏نخواهد ماند، به مستمندان و بیچارگان بخشید و نام خود را جاویدان کرد.»
و این سخن عبدالله ‏بن ضرار است که در ستایش عبدالله‏ می گوید: «ای فرزند جعفر، تو بهترین جوان مردان هستی و برای هر کس که در خانه‏ات را بزند و فرود آید بهترین میزبانی.
میهمانانی بسیار در نیمه شب به خانه تو آمدند، هر غذایی که خواستند آماده بود وچه سخنان شیرینی از تو شنیدند و چه گشاده رویی‏هایی از تو بدیدند.»
۲.شجاعت و شهامت
عبدالله بن جعفر، شخصیتی بلند همت، دارای روحیه‌ای قوی و اوصاف اخلاقی نیکو بود و در حمایت از حریم دیانت و ولایت علوی همتی والا و شجاعانه داشت.
ابن ابی‌الحدید نقل می‌کند: «روزی معاویه و عمرو عاص با هم نشسته بودند که دربان گفت: عبدالله پسر جعفر طیّار اجازه ورود می‌خواهد. عمرو عاص گفت: در حضور او به علی ناسزا می‌گویم و او را می‌رنجانم!
معاویه گفت: چنین نکن می‌ترسم نتوانی از عهده‌اش برآیی و سبب شرمساری ات شود و فضایلی را بگوید که دوست نداریم بشنویم.
عبدالله وارد شد، معاویه به ظاهر، اظهار خوشوقتی کرد و او را نزد خود فرا خواند و در حقش مهربانی و ملاطفت کرد. اما عمرو عاص نتوانست خودداری کند و به عبدالله چیزی نگفت اما با دیگران مشغول صحبت شد و در ضمن از امیرمؤمنان علی(علیه السلام) بدگویی نمود و به صدای بلند ناسزا ‌گفت! وی بی‌شرمی را به حد اعلا رساند.
رنگ از چهره عبدالله پرید و از خشم، لرزه براندامش افتاد. ناگهان مانند شیر غرّان، از تختی که بر آن نشسته بود فرود آمد. عمروعاص که او را خشمگین دید، گفت: هان، عبدالله! چه خبر؟ عبدالله گفت: مرگ بر تو باد و خاموش باش! سپس این شعر را خواند:
أَظنُّ الْحِلْمَ دَلَّ عَلیَّ قَوْمی وقَدْ یُسْتَجْهَلُ الرَّجُلُ الْحَلِیمُ
«حلم و بردرباری ام زبان مردم را به رویم گشوده است و خیال می‌کند نمی‌فهمم (سخنش را نشنیده‌ام)»
آستین ها را بالا زد و خطاب به معاویه چنین گفت:
«یا معاویه حتّی (متی) نتجرع غیظک و إلی کم الصبر علی مکروه قولک و سیئ أدبک و ذمیم أخلاقک هبلتک الهبول أ ما یزجرک ذمام المجالسه عن القذع لجلیسک إذا لم تکن لک حرمه من دینک تنهاک عما لا یجوز لک أما و الله لو عطفتک أواصر الأرحام أو حامیت علی سهمک من الإسلام ما أرعیت بنی الإماء المتک و العبید الصک أعراض قومک . و ما یجهل موضع الصفوه إلا أهل الجفوه…؛[۱۵۸]
«ای معاویه! تا کی خشم تو را در دل نگهداریم و بر بدی‌ها و زشتی‌هایت صبر کنیم، گفتار زشتت را بشنویم و بی‌ادبی‌ات را ببینیم و اخلاق ناستوده ات را شاهد باشیم، گریه کنندگان بر مرگت بگریند، آیا از فحش و ناسزا به همنشینانت ناراحت نمی‌شوی؟ معلوم می‌شود که دین در نظر تو موقعیتی ندارد تا از کردار زشتت باز دارد. آری، به خدا سوگند اگر عاطفه خویشاوندی در تو بود، یا به سهم خود از اسلام حمایت می‌کردی، نباید فرزندان کنیزان بی‌اصل و بردگان پست مایه را در ردیف افراد فامیل خود جای دهی. مردمان جاهل و نابخرد، به موقعیت افراد برگزیده و بلند مرتبه جاهل اند.
معاویه! اینکه کارهای خطای تو را تصویب می‌کنند و بر ریختن خون مسلمانان و جنگیدن با امیرمؤمنان امضا می زنند، تو را مغرور نکند تا به هر چه فساد و تباهی اش بر تو روشن است، اقدام کنی. چشم سر و چشم دلت از تشخیص راه حق کور شده، اگر از خطای خود برنمی‌گردی، پس به ما اجازه ده، هر چه می‌خواهیم از زشتی‌هایت بگوییم.
معاویه وقتی دید عبدالله دست برنمی‌دارد و مجلس در بُهت فرو رفته و همگی غرق در استماع سخنان او شده‌اند، صدا زد: عبدالله! ما از خطا و اشتباه‌مان برمی‌گردیم، تو را به خدا بنشین. خدا لعنت کند کسی را که آتش درونی تو را برافروخت:
«لعن الله من أخرج ضبّ صدرک من وجاره محمول لک ما قلت و لک عندنا ما أمّلت فلو لم یکن مجدک و منصبک لکان خَلقک و خُلقک شافعین لک إلینا و أنت ابن ذی الجناحین و سید بنی هاشم».
«خداوند لعنت کند آن را که آتش درونت برافروخت و تو را بر این سخنان خشمگینانه واداشت. اکنون هر چه بخواهی انجام می‌دهم و هر حاجتی داری بر می‌آورم. اگر مقام و مجد و عظمت تو نبود‌‌ همان روش و اخلاقت کافی بود که حوائج و خواسته‌هایت برآورده شود. آخر تو پسر ذوالجناحین و سید و بزرگ بنی‌هاشمی.»
«فقال عبد الله، کلاّ بل سیّد بنی هاشم حسن و حسین لا ینازعهما فی ذلک أحد».
«عبدالله گفت: بس است‌ ای معاویه، بلکه دو سید بنی‌هاشم حسن و حسین اند. کسی را نسزد که در مقام و رتبه با ایشان برابری کند.»
عبدالله گفت: در این مجلس هم حاجتی ندارم، عبدالله بیرون رفت و به معاویه اعتنایی نکرد و عمرو عاص را حقیر و بی‌مقدار شمرد، معاویه پشت سر وی می‌رفت و چنین می‌گفت:  «و الله لکأنّه رسول الله مشیُه و خَلقه و خُلقه و إنّه لمن مشکاته؛[۱۵۹]
«به خدا سوگند تمام حرکات و اخلاق و رفتار و راه رفتنش به پیغمبر می‌‌ماند.»
۳.تلاش برای رفع سوء تفاهمات و برقراری صلح
از بررسی زندگی عبدالله بن جعفر چنین برمی آید که او با گذشت زمان فاصله گرفتن از شرایط و شور و شوق جوانی، بیشتر به صلح و آرامش تمایل داشته است تا نزاع و درگیری.
وی در میان مردم و حکومت از احترام قابل توجهی برخوردار بود و تلاش می کرد از مقبولیت و اعتبار خود در رفع سوء تفاهمات و برقراری صلح و آرامش بهره گیرد. گفته شده او به هنگام مراجعت از شام بر قومی وارد شد که بین آن ها به سبب قتلی که رخ داده بود بیم جنگ و خونریزی می رفت. عبدالله ۳۰۰ هزار درهم به آنان عطا کرد و میان آن ها صلح برقرار نمود.[۱۶۰]
به همین دلیل بود که با بنی‌امیه تعاملاتی هم داشت، اما در عین حال، در این تعاملات، هرگز اجازه نمی‌داد بر شأن و جایگاه والای امامان خدشه وارد شود و در جلسات فراوانی به دفاع جانانه پرداخت و بنی‌امیه را خوار و بی‌مقدار کرد اما روشش این بود که با آنان رفت و آمدهایی داشته باشد. عبدالله جعفر ولایتعهدی یزید را در حضور معاویه مورد نکوهش قرار داد و با وجود امام حسین(علیه السلام)، آن را خیانتی بزرگ بر‌شمرد.
عملکرد وی در واقعه کربلا و حره را  نیز می توان نمونه ای  دیگر برای تلاش او برای جلوگیری از جنگ به حساب آورد. او حتی کوشید امام را برای پرهیز از جنگ متقاعد کند.
در واقعه حره نیز برای جلوگیری از بروز جنگ تلاش نمود. او در این باره با یزیدبن معاویه صحبت کرد. یزید گفت: «سپاه من آهنگ جنگ با زبیربن عوام را دارد که در مکه علیه ما قیام کرده است. اگر مردم مدینه اقرار به اطاعت کنند، کاری با آنان نداریم». عبدالله به سران مدینه نامه نوشت و آنان را از درخواست یزید باخبر ساخت، ولی آنان از اطاعت یزید سرباز زدند و گفتند: «به هیچ وجه به سپاه یزید اجازه ورود به مدینه را نمی دهیم».[۱۶۱]
عبدالله هم چنین، عبیدالله بن قیس رقیات را که از یاران مصعب بن زبیر و مداح او بود و عبدالملک بن مروان حکم قتل او را صادر کرده بود، پناه داد و برای او در نزد عبدالملک بن مروان شفاعت نمود.[۱۶۲]

تهمت بی اساس به عبدالله
در برخی از کتابها مانند کتاب الاغانی، تاریخ طبری و غیره نقل شده که عبدالله بن جعفر اهل سماع و غنا بوده است.
این مطلب از اساس دروغ است واصل و اعتباری ندارد و از جمله حدیث های مجعول و اتهاماتی سرچشمه می گیرد که دستگاه وسیع تبلیغاتی بنی امیه علیه خاندان ابی طالب و امیرالمؤمنین و نزدیکان آن حضرت انجام می دادند و می خواستند به هر وسیله این خانواده بزرگوار را نزد مردم بی قدر و ارزش جلوه دهند، خصوصاً آن که راوی این داستان ها خود معاویه و اشخاص نزدیک به او هستد. مانند روایات دیگری که درباره شخص علی بن ابی طالب و حسنین علیهم السلام و دیگران جعل کردند و با صرف صدها هزار دینار پول بیت المال مسلمانان و اجیر کردن افرادی مانند «سمره بن جندب» ها و «ابوهریره» ها دروغهایی را به خدا و پیغمبر بستند!
چندین دلیل برای رد این اتهام موجود است از جمله:
۱. شخصیت معنوی عبدالله بن جعفر به گونه‌ای است که این عنوان در حق او نمی‌تواند صادق باشد، عبدالله بن جعفر کسی است که پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) در حقّ او دعای خیر کرده است. او از یاران و همراهان علی بن ابیطالب(علیه السلام)  و حسنین(علیه السلام) بود.
شخصی از علامه حلّی در ارتباط با ادعای عبدالله بن جعفر و محمّد بن حنیفه نسبت به امانت سؤال کرد، علامه حلّی در جواب نوشت: «… محمّد بن حنیفه و عبدالله بن جعفر را جلالت مقام و عظمت شأن از آن برتر است که بر خلاف حق معتقد گردند.»[۱۶۳]
آقای خویی (ره) می‏نویسد: «منزلت والای عبدالله جعفرطیار در مرتبه ‏ای است که نیازی به تعریف و ستایش ندارد …»[۱۶۴]
شیخ جعفر نقدی می‌نویسد: عبدالله از کسانی بود که با پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) مصاحبت نموده و از آن حضرت حدیث حفظ کرده بود، بعدها نیز ملازم امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) و امام حسن(علیه السلام) و امام حسین(علیه السلام) بود و از آن بزرگواران علوم بسیاری را آموخته بود.[۱۶۵]
ذهبی می‏نویسد: «عبدالله بن جعفر، سیّد دانشمند … منزلتی بزرگ داشت بزرگوار و بخشنده و شایسته پیشوایی بود …»[۱۶۶]
۲. علاوه بر اینکه ازدواج حضرت زینب(سلام الله علیها) با آن مقام رفیع که در حقیقت تالی تلو معصوم محسوب می‌شود، با عبدالله بن جعفر خود دلیل دیگری است بر اینکه عبدالله اهل لهو و لعب و موسیقی نبوده است. مگر اینکه گفته شود عبدالله بعد از رحلت حضرت زینب(سلام الله علیها)  به این کار روی آورده که آن هم با ادلّه دیگری ردّ می‌شود.
۳. از طرف دیگر در کتاب های تاریخی خصوصاً کتب تاریخی اهل سنّت غیر از این، مطالب بسیار زیاد دیگری نیز وجود دارد که از نظر شیعیان قابل قبول نیست، همان گونه که در کتاب الاغانی به حضرت سکینه، دختر امام حسینـ(علیه السلام) هم این نسبت داده شده است. بنابر این صرف وجود یک مطلب در برخی از کتاب‌های تاریخی دلیل بر صدق آن مطلب نیست.
۴. در برخی کتاب‌های تاریخی مطالبی وجود دارد که عکس این مطلب را ثابت می‌کند. به عنوان نمونه مسعودی در مروّج الذهب می‌نویسد: وقتی عبدالله بن جعفر رو به سوی معاویه نهاد، عمرو بن عاص که از آمدن او مطلع بود دو روز پیش از ورود او بر معاویه بر او وارد شد و در این هنگام جماعتی از قریش و دیگران حضور داشتند. عمرو عاص گفت: مردی نزد شما می‌رسد که همیشه دستخوش هوا و هوس و گرفتار آرزوهای خویش و مشغول عیش و طرب است… در این هنگام عبدالله بن حارث بن عبدالمطلب که حضور داشت از این سخن برآشفت و با عمرو گفت: تو را نه آن مقام است که این گونه سخن بگویی و نه عبدالله چنان است که تو می گویی، بلکه مردی ذاکر و ذکور و بر بلیات صابر و صبور و در حوادث و وقایع مهذب و غیور و سیدی حلیم و ساجدی کریم است.[۱۶۷]
بنابراین این مطلب که عبدالله اهل غنا و موسیقی بوده، کاملاً دروغ و بی‌اساس است.

ازدواج با حضرت زینب کبری(سلام الله علیها)
ازدواج یکی از نیازهای طبیعی هر انسانی در موقع مناسب خودش به شمار می آید و توجه به آن نیز مورد توصیه قرآن کریم و روایات حضرات معصومین و در نگاه معرفت دینی بوده و هست.
خاندان اهل بیت عصمت و طهارت نیز خود را از این قاعده مستثنی ندانسته و به این مهمّ و خواسته طبیعی بشری توجه نموده اند و بویژه برای فرزندان خود نیز زمینه ازدواج مناسب را فراهم کرده اند.
از آنجا که نکته مهمّ در مساله ازدواج انتخاب مناسب است و نباید بدون شناخت و بدون بررسی به انتخاب موردی برای ازدواج اقدام کرد، زیرا چنانچه بدون بررسی و شناخت انتخابی صورت پذیرد، از فرجام خوبی برخودار نخواهد بود، امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) نیز به این مساله بالخصوص توجه و عنایت فرموده و در میان خواستگاران حضرت زینب به دنبال شخصیت مناسبی که بتواند جایگاه بلند و حساس حضرن زینب را مراعات نماید و برای او همسر خوبی باشد، می گشت.
چرا که حضرت زینب به جهت برخورداری از اصالت خانوادگی، و سایر ارزشهای نفسانی و اخلاقی و امتیازات ظاهری و باطنی، خواستگاران فراوانی داشت، از جمله خواستگاران وی می توان به اشعث بن قیس اشاره کرد که از نفوذ بسیار بالایی و قدرتی فراوانی نیز برخودار بود، و در امر خواستگاری نیز اصرار داشت، ولی سرانجام امام علی(علیه السلام)  چون مشاهده فرمودند که او از اصرار خود دست بر نی داردد،  او را تهدید کردند و او از همان جا نیز کینه علی(علیه السلام) را بر دل نهاد.[۱۶۸]
تهدید اشعث به خاطر این بود که او انسان نلایقی بود و لیاقت ازدواج با زیتب را نداشت، و آنحضرت در چند جای نهج البلاغه اعم از خطبه ها و نامه ها او را سرزنش کرده و حتی او را منافق خوانده و بر او لعنت فرستاده است.[۱۶۹]
جوانان دیگری از قریش و بنی هاشم نیز به خواستگاری زینب آمدند اما امام علی(علیه السلام) نپذیرفت.
عبدالله نیز از جمله خواستگارانی بود که به‏ خانه علی‏(علیه السلام) رفت و آمد می‏کرد. و آرزو داشت‏ با حضرت زینب‏(سلام الله علیها) دختر عموی خود ازدواج‏ کند. اما شرم و حیا مانع از این می شد که خواسته خود را با عمویش در میان بگذارد.. طولی نکشید که‏ عبدالله قاصدی را به قصد خواستگاری‏ به خانه علی(علیه السلام) فرستاد. قاصد به عرض ‏رسانید: علی جان! شما خوب می‏دانید که‏ پیامبر اسلام‏(صلی الله علیه وآله وسلم) به فرزندان جعفر علاقه فراوانی‏ داشت، حتی یک روز خطاب به آنان فرمود:
«بناتنا لبنینا و بنونا لبناتنا؛ دختران ما، متعلق به پسران ما و پسران ما، متعلق به‏ دختران ما می‏باشند.»
پیشنهاد می‏کنم و شایسته خواهد بود که ‏دختر گرامی خود، زینب(سلام الله علیها) را به ازدواج ‏عبدالله، فرزند برادر خویش در آوری و مهریه را هم ‏مانند مهریه مادرش، فاطمه(سلام الله علیها)  قرار دهی.
حضرت علی(علیه السلام) هم که غیر ازجهت‏ خویشاوندی واصالت‏ خانوادگی، در وجود عبدالله اخلاق و فضیلت و ارزش‏های انسانی‏ و معنوی زیادی سراغ داشت، خواستگاری را پذیرفت. و حضرت زینب‏(سلام الله علیها)، دختر والاگهر خویش را در حالی که سن او ده سال ازعبدالله کم‏تر بود، به ازدواج وی در آورد.[۱۷۰]
زینب کبری در عهد رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) و به روایتی، در سال پنجم هجری متولد شد. وی از عقل و ذکاوت بالایی برخوردار بود.[۱۷۱] بزرگی شأن، قدرت استدلال، احتجاجات و حاضر جوابی وی مشهور است، به گونه ای که وی را عقیله بنی هاشم نام نهاده اند.
ازدواج زینب و عبدالله عامل جدایی آنها از امام علی(علیه السلام) نشد، چرا که با علاقه وافر علی(علیه السلام) نسبت به هر دو سبب شد که آنها را نزد خود نگهدارد و حتی در هنگام زمامداری علی(علیه السلام) نیز با وی به کوفه آمدند و در زیر سایه امیر المومنین(علیه السلام) زندگی کردند.

شرط زینب کبری(سلام الله علیها) برای ازدواج
زینب کبری(سلام الله علیها)، عاشق برادرش حسین بود و برای همین برخی از بزرگان آورده اند که وقتی علی(علیه السلام) دخترش زینب را به برادر زاده اش عبدالله تزویج کرد، با او شرط کرد که اگر زینب خواست با برادرش حسین به سفر برود، مانع نشود و عبدالله هم پذیرفت.[۱۷۲]
و در ریاحین الشریعه آورده است که زینب کبری(سلام الله علیها)  از کودکی عاشق حسین(علیه السلام) بود و برای همین وقتی که همسر عبدالله شد گفت: همسر تو می شوم به شرط اینکه اجازه بدهی من هر روز حسین را ببینم. عبدالله هم قبول کرد. [۱۷۳]
شهید آیت الله دستغیب در کتاب «زندگانی زینب کبری» به نقل از ریاحین الشریعه آورده است که وقتی علی(علیه السلام) زینب را به همسری عبدالله در می آورد دو شرط با عبدالله کرد.
یکی اینکه اجازه دهد زینب هر روز حسین را ببیند و دوم اینکه اگر حسین به سفر رفت و زینب خواست با او برود، اجازه رفتن بدهد و عبدالله هم این دو شرط را قبول کرد.[۱۷۴]

فرزندان عبدالله و زینب کبری(سلام الله علیها)   
منابع، اسامی فرزندان آنان را با اختلاف بیان کرده اند؛ مشهور است که زینب(سلام الله علیها) از همسرش «عبدالله بن جعفر» چهار پسر و یک دختر به نامهای علی، محمد، عون، عباس، امّ کلثوم آورد.
طبرسی در کتاب «اعلام الوری» فرزندان زینب را از عبدالله سه پسر به نام های علی، جعفر و عون و یک دختر به نام امّ کلثوم ذکر کرده است. که دو تن از پسران یعنی عون و محمد به همراه زینب(سلام الله علیها) به کربلا آمدند و به درجه شهادت رسیدند.
ابن اسحاق (م. ۱۵۱) در کتاب خود فرزندان آنان را دو نفر به نام های علی و ام ابیها ذکر کرده است؛[۱۷۵] زبیری (م.۲۳۶ه) از سه پسر به نام های جعفر اکبر، علی، عون اکبر و دو دختر به نام های ام کلثوم و ام عبدالله نام برده است؛[۱۷۶] و برخی دیگر نیز اسامی آنان را علی، عون اکبر، جعفر اصغر، عباس، محمد و ام کلثوم ثبت کرده اند؛[۱۷۷] و در نهایت عمری (م. ۴۹۰) اسامی فرزندان آنان را عباس، جعفر، ابراهیم و علی اصغر، که به زینبیون معروف بودند، ذکر کرده است.[۱۷۸]
به نظر می رسد ام ابیها که ابن اسحاق او را در شمار فرزندان زینب کبری(سلام الله علیها) ذکر کرده، از فرزندان او نباشد؛ زیرا اکثر منابع گفته اند که مادر ام ابیها، لیلی بنت مسعود، دیگر همسر عبدالله بن جعفر بوده است. ام ابیها با عبدالملک بن مروان ازدواج کرد، ولی پس از مدتی عبدالملک او را طلاق داد و علی بن عبدالله بن عباس او را به همسری خود برگزید.[۱۷۹]

ازدواج عبدالله بن جعفر با لیلی بنت مسعود
در زمان شهادت علی بن ابی طالب(علیه السلام)، چهار تن از زنان او، از جمله لیلی بنت مسعود نهشلیه، زنده بود.[۱۸۰] عبدالله بن جعفر پس از شهادت علی(علیه السلام)، ضمن این که زینب کبری(سلام الله علیها) را در عقد نکاح خود داشت، با وی نیز ازدواج کرد. حاصل ازدواج آنان سه پسر به نام های یحیی، هارون، صالح و موسی دو دختر به نام های ام ابیها و ام محمد بوده است.[۱۸۱]

ازدواج عبدالله بن جعفر با ام کلثوم کبری
ام کلثوم کبری پس از کشته شدن عمربن خطاب، با عون بن جعفر و پس از او با محمدبن جعفر ازدواج کرد. گفته شده پس از محمد بن جعفر نیز برادر او عبدالله بن جعفر ام کلثوم کبری را به ازدواج خود درآورد.[۱۸۲]
درباره تاریخ و کیفیت ازدواج آنان چیزی گزارش نشده است، ولی به طور طبیعی این ازدواج بعد از وفات زینب کبری(سلام الله علیها) صورت گرفته است. ام کلثوم کبری برای عبدالله فرزندی به دنیا نیاورد.[۱۸۳]

فرزندان عبدالله
عبدالله دارای بیست و به قولی دیگر بیست و چهار پسر بوده است. از جمله فرزندان وی معاویه بن عبدالله بن جعفر است که وصی پدرش عبدالله نیز بود.
او پدر عبداللّه بن معاویه است که در ایّام (مروان حِمار) سنه ۱۲۵ ه.ق خروج کرد و مردم را به بیعت خود خواند،  مردم با او بیعت کردند و توانست مالک جبل شود تا این که در سال  ۱۲۹ه.ق ابومسلم مروزی او را به حیله گرفت و در هرات او را حبس کرد. و همواره در زندان‍ بود تا این که در سال ۱۸۳ ه.ق وفات کرد. قبرش در هرات واقع شده است.
از دیگر اولاد عبداللّه بن جعفر، اسحاق عریضی است. او پدر قاسم، امیر یمن است و قاسم مردی جلیل بوده، مادرش امّ حکیم، دختر قاسم بن محمّدبن ابی بکر است. بنابراین قاسم بن اسحاق با حضرت صادق(علیه السلام) پسر خاله است و او پدر ابوهاشم جعفری است.
از دیگر اولاد عبداللّه بن جعفر، محمّد و عون است که در کربلا شهید گشتند و شرح حال آنها قبلاً ذکر شد.

وفات عبدالله
تاریخ وفات او را با اختلاف، سال ۸۰، ۸۴، ۸۵، ۸۷، ۹۰ و سن او را در هنگام وفات ۶۷، ۸۰، ۹۰، ۹۲ سال  نوشته اند. وفات عبدالله بن جعفر مصادف با سالی بود که در مکه سیلی بزرگ جاری شده و صدمات زیادی بر حجاج وارد نمود.[۱۸۴]
گویند به هنگام وفات که بسیار تهیدست شده بود، مردی پیش او آمد و گفت: «حال من از ظلم حاکم و حوادث زمان وخیم شده، اگر می توانی کمکی به من بکن». عبدالله که چیزی نداشت ردای خویش را به او داد و به خانه خود، و به روایتی به مسجد جامع، رفت و گفت: «خدایا! مرا عادتی دادی و من نیز بندگان تو را مطابق آن، عادت داده ام؛ اگر آن را از من بریده ای، پس مرا زنده مدار».
او در همان روز یا چند روز بعد بیمار شد و با همان بیماری از دنیا رفت..[۱۸۵]
عبدالله بن جعفر در زمان عبدالملک در مدینه وفات یافت و ابان بن عثمان امیر مدینه بر او نماز گذارد.
ابان بن عثمان درحالی که در مرگ او می گریست، گفت: «به خدا قسم! در تو هیچ شری نبود؛ فطرتا نیکوکار و شریف بودی».
پیکر عبدالله با حضور و ازدحام شدید مردم مدینه، در بقیع به خاک سپرده شد.[۱۸۶]
ابن نجار و سمهودی نوشته اند که عبدالله بن جعفر را در بقیع دفن کردند و محل دفن او دار عقیل، در کنار تربت عقیل است.[۱۸۷]
سمهودی می نویسد: «وقد ذکر أبو الیقظان إنّه کان أجود العرب و إنّه توفی بالمدینه… و دفن بالبقیع».[۱۸۸]
ابویقظان نقل کرده که عبدالله بن جعفر بخشنده ترین فرد عرب بود. او در مدینه وفات یافت و در بقیع دفن گردید.
برخی نیز گفته اند: در مورد زمان و مکان وفات عبدالله قول دیگری نیز وجود دارد و آن این که: وی در زمان خلافت سلیمان بن عبدالملک در ابواء وفات یافت و خود سلیمان بر او نماز گزارد.[۱۸۹]

*****************
پاورقی ها :
۱- تاریخ طبری، ج۲، ص ۶۵۳-۶۵۲.
۲- طبقات ابن سعد، ج۱، ص۲۰۷ و ۲۰۸ ؛ تاریخ طبری، ج۳، ص ۳۰.
۳- السیره النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۱۵۱.
۴- کتاب المغازی، محمد بن عمرالواقدی،  تحقیق مارسدن جونس، ج۲، ص۵۶۲؛ السیر، النبویه، ابن هشام، ج۴، ص۱۵؛ طبقات ابن سعد،ج۳، ص۵۳۰ و ۷۶۱.
۵- کتاب المغازی محمدبن عمرالواقدی، ج۲، ص۷۶۲ ؛ السیره النبویه، ابن هشام، ج۴،  ص۲۰.
۶- السیره النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۱۵۱؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۲۴.
۷- طبفات ابن سعد، ج۳، ص۴۶؛ المغازی، محمدبن عمر واقدی، ج۲، ص۷۶۲.
۸- طبقات ابن سعد، ج۴، ص۴۱.
۹- مروج الذهب و معادن الجوهر، المسعودی؛ ج ۲، ص۳۰۰.
۱۰- واقدی در تاریخش می‏گوید که عون و یحیی را بیاورد.
۱۱- الاصابه، ج۲، ص۲۸۹؛ سیره ابن اسحاق، ص‏۲۲۶؛ تذکره ‏الخواص، ص۱۷۲.
۱۲- الاستیعاب فی اسماء الاصحاب، یوسف بن عبدالله بن محمدبن عبدالبر، ج۲، ص۲۶۷؛ اسدالغابه فی معرفه الصحابه، ابوالحسن علی بن محمد الجزری (ابن اثیر)، به کوشش علی محمد معوض و معاد احمد عبدالموجود، ج۱، ص۱۹۹.
۱۳- دائره ‏المعارف، اعلمی، ج۱۲، ص۲۸۲.
۱۴- فرازهایی از تاریخ پیامبر اسلام، ص ۱۲۹.
۱۵- مغازی، محمد بن عمر الواقدی، ج۲، ص۵۸۴؛ الکامل، ابن اثیر،  ج۲، ص۱۱۵.
۱۶- مغازی، محمد بن عمرالواقدی،  ج۲، ص۵۸۴؛ تذکره‏ الخواص، ص ۱۷۳؛ نسب قریش، مصعب بن عبدالله الزبیری، ص۸۲.
۱۷- سیراعلام النبلاء، ج ۳، ص ۴۵۸.
۱۸- همان.
۱۹- العقد الفرید، ج ۵، ص ۱۳۳.
۲۰- تهذیب التهذیب، ج ۵، ص ۱۵۰.
۲۱- رجال شیخ طوسی، ص۲۳؛ معجم رجال‏ الحدیث، ج۱۰، ص۱۴۲.
۲۲- رجال شیخ طوسی، ص۴۶.
۲۳- اسدالغابه، ج ۳، ص۱۳۵.
۲۴- مسند احمد، ج۱، ص۲۰۵.
۲۵- ذخائرالعقبی، ص‏۲۱۹؛ عقدالفرید، ج‏۲، ص‏۲۱۲.
۲۶- تهذیب التهذیب، ج ۵، ص ۱۴۹.
۲۷- نبرد جمل، ترجمه مهدوی دامغانی، ص۸۵.
۲۸- مروج الذهب، علی بن حسین مسعودی، ج۱، ص۶۹۸.
۲۹- الاغانی، علی بن حسین ابوالفرج اصفهانی، ص۱۳۰؛ لکامل فی التاریخ، عزالدین محمدبن محمدبن اثیر، ج۳، ص۱۰۷.
۳۰- عقدالفرید، ج۴، ص۲۴۶.
۳۱- الغارات، ابراهیم بن محمد ثقفی کوفی، به کوشش و تعلیقات سیدجمال الدین حسینی ارموی، ص۵۳۸.
۳۲ – همان، ص ۱۰۳-۱۰۶.
۳۳- همان، ص ۹۹.
۳۴- همان، ص۱۰۳.
۳۵- الغارات، ابراهیم بن محمد الثقفی الکوفی، به کوشش و تعلیقات سید جمال الدین حسینی ارموی، ج ۱، ص ۲۱۲ به بعد.
۳۶- ابراهیم بن محمد الثقفی الکوفی، الغارات، به کوشش و تعلیقات سیدجمال الدین حسینی ارموی ج۱، ص ۲۱۹.
۳۷- دائره‏ المعارف، اعلمی، ج۱۲، ص۲۸۲.
۳۸- مروج الذهب، علی بن حسین مسعودی، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج۱، ص۱۷۸.
۳۹- الاصابه، ج‏۲، ص‏۲۸۹؛ لغت نامه دهخدا، ج‏۷۶،ص‏۷۰.
۴۰- الفتوح، محمدبن علی بن اعثم کوفی، ترجمه مستوفی، ص۵۳۴.
۴۱- سیراعلام النبلاء، ج۳، ص۴۶۰؛ تهذیب‏ التهذیب، ج۵، ص۱۵۰.
۴۲- ر. ک: وقعه‏ الصفین، ص۳۷۳.
۴۳- همان، ص ۵۰۶.
۴۴- عقدالفرید، ج ۵، ص ۹۸.
۴۵- تاریخ طبری (تاریخ الامم و الملوک)، محمدبن جریرطبری، ج۳، ص ۰۷ ؛ هم چنین ر. ک: الاختصاص، محمدبن محمدبن النعمان (شیخ مفید)، به کوشش علی اکبر الغفاری، ص۱۷۹.
۴۶- الخرائج و الخرائج، سعیدبن هبه الله (قطب الدین راوندی)، ج۱، ص۲۰۱.
۴۷- تاریخ طبری (تاریخ الامم و الملوک)، محمدبن جریرطبری، ج۳، ص۱۵۸.
۴۸- انساب الاشراف، احمدبن یحیی بلاذری، ج۲، ص۵۰.
۴۹- الکامل ابن اثیر، ج۳، ص۴۰۵.
۵۰- عبدالله تا سال ۸۰ ه.ق زنده بود. بنابرنقل‏های متفاوت سال او در ۸۴ یا ۸۵ یا ۹۰ ه.ق از دنیا رفته است.( تهذیب التهذیب، ج ۵، ص۱۴۹). بنابراین عبدالله‏ درعصر امام باقر(علیه السلام) زنده بود.
۵۱- تنقیح المقال، ج۲، ص۱۷۳.
۵۲- پیغمبر و یاران، محمدعلی عالمی، ج۴، ص۱۳۱.
۵۳- مقصود معاویه از رفیق عبدالله بن جعفر همانا امیرالمؤمنین(علیه السلام) است.
۵۴- سوره اسراء، آیه۶۰.
۵۵- اسرار آل محمد، ص۲۲۱؛ احتجاج، ج۲، ص۳.
۵۶- بحارالانوار، ج۴۴، ص۱۱۹- ۱۲۰ با اندکی اضافات.
۵۷- نسب قریش، مصعب بن عبدالله الزبیری، ص۸۳.
۵۸- مروج الذهب، علی بن حسین مسعودی، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج۱، ص۱۷۱.
۵۹- عقدالقرید، محمدبن محمدبن عبدربه، به کوشش عبدالمجید الترجبنی، ج۷، ص۱۳۲.
۶۰- تاریخ یعقوبی، احمدبن ابی یعقوب یعقوبی، ترجمه محمد آیتی، ج۱، ص۴۱۵.
۶۱- مغازی، محمدبن عمر الواقدی، ج ۲، ص۵۸۴؛ تذکره‏ الخواص، ص۱۷۳؛ نسب قریش، مصعب بن عبدالله الزبیری، ص۸۲..
۶۲- مقاتل الطالبین، ابوالفرج الاصفهانی، ص۷۴.
۶۳- مقاتل الطالبیین، ابوالفرج الاصفهانی، ص۷۴؛ طبقات الکبری، ابن سعد، ج ۵، ص ۳۴۳.
۶۴- انساب الاشراف، احمد بن یحیی بلاذری، ج۲، ص۴۵.
۶۵- انساب الاشراف، احمد بن یحیی بلاذری، ج۲، ص۵۳.
۶۶- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۳، ص۳۱۴ـ۳۱۵.
۶۷- الامامه و السیاسه، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص ۱۹۵.
۶۸- الامامه و السیاسه، ابن قتیبه دینوری،  ج۱، ص۲۰۲.
۶۹- سوره انفال، آیه ۷۵.
۷۰- الامامه و السیاسه، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص ۱۹۵.
۷۱- الفتوح، ج۵، ص۷۴؛ مقتل خوارزمی، ج۱، ص۳۱۱ و ۳۱۲.
۷۲- تاریخ طبری، ج۳، ص۲۹۷؛ الکامل، ج۲، ص۵۴۸؛ الارشاد، ج۱، ص۲۱۹.
۷۳- الفتوح، ج۵، ص۷۴؛ مقتل خوارزمی، ج۱، ص۳۱۱ و ۳۱۲.
۷۴- اما بعد فان کتابک ورد علیَ فقرأته و فهمت ما ذکرت و اعلمک انی رایت جدی رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم) فی منامی فخبرنی بامر و انا ماض له لی کان او علی والله یابن عمی لو کنت فی حجر هامه من هوام الارص لاستخرجونی و یقتلونی؛ والله یابن عمی لیعتدن علی کما اعتدت الیهود علی السبت  والسلام.
۷۵- همان. (الفتوح، ج۵، ص۷۴؛ مقتل خوارزمی، ج۱، ص۳۱۱ و ۳۱۲.)
۷۶- تاریخ ابن عساکر، ص۲۰۲؛ البدایه و النهایه، ج۸، ص۱۶۹، تهذیب الکمال، ج۴، ص۴۹۱.
۷۷- ر.ک.همان.
۷۸- شیخ مفید، الإرشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج۲، ص۹۱.
۷۹- تاریخ طبری، ج۳، ص۲۹۷؛ الکامل، ج۲، ص۵۴۸.
۸۰- ان کنت اردت بکتابک الی بر و صلتی فجزیت خیراً فی الدنیا و الاخره و انه لم یشاقق الله من دعا الی الله و عمل صالحاً و قال اننی من المسلمین و خیر الامان امان الله و لم یومن بالله من لم یخفه فی الدنیا فنسال الله مخافه فی الدنیا توجب لنا امان الاخره عنده. والسلام.
۸۱- تاریخ طبری، ج۳، ص۲۹۷.
۸۲- ر.ک: سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۴۵۶.
۸۳- این مطلب در نامه عبدالله بن جعفر به امام(علیه السلام) طبق روایت الفتوح (ج۵، ص۷۵) و تاریخ طبری(ج۳، ص۲۹۶) آمده است.
۸۴- الفتوح، ج۵، ص۷۵؛ خوارزمی ضمن نقل این مطلب از وی(مقتل، ج۱، ص۳۱۲) یادآور می شود که وی این نامه را از مدینه نوشت.
۸۵- الکامل، ج۲، ص۵۴۸؛ البدایه و النهایه، ج۸، ص۱۶۹.
۸۶- الارشاد، شیخ مفید، ص۲۱۹.
۸۷- الارشاد، شیخ مفید، ص۲۱۹.
۸۸- تاریخ طبری، ج۳، ص۲۹۷؛ الارشاد، شیخ مفید، ص۲۱۹.
۸۹- الفتوح، ج۵، ص۷۵؛ مقتل خوارزمی؛ ج۱، ص۳۱۱.
۹۰- فصول المهمه، ص۱۸۷؛ نورالابصار، ۲۵۸. ولی ابن عبدربه طبق عادت خود در قلب حقایق در کتابش می نویسد: عبدالله بن جعفر پسرانش عون و محمد را فرستاد تا حسین را برگرداند. ولی او از بازگشتن خودداری کرد و پسران عبدالله بن جعفر نیز با او رفتند. (عقدالفرید، ج۴، ص۳۷۷)..
۹۱- المسائل المهنائیه، ص۳۸، مساله ۳۲.
۹۲- معجم رجال الحدیث، ج۱۰، ص۳۸، ش۶۷۵۱.
۹۳- سیراعلام النبلاء، ج۲، ص۴۵۶.
۹۴- ر.ک.خصال، ج۴، ص۴۷۷، باب ۱۲، ش۴۱.
۹۵- الاصابه فی تمییز الصحابه، احمد بن علی بن حجر عسقلانی، ج۴، ص۳۶.
۹۶- تاریخ الطبری، ج ۴، ص ۳۵۷. نیز ر. ک: الکامل فی التاریخ، ج ۴، ص ۸۹؛ مقتل خوارزمی، ج۲، ص۷۶.
۹۷- زیارت ناحیه‏ مقدسه، منسوب به امام زمان (عج).
۹۸- تنقیح المقال، ج۲، ص۱۷۳.
۹۹- عمده الطالب، جمال الدین احمد بن علی، ابن عنبه، ص۴۷.
۱۰۰- زینب کبری(سلام الله علیها)، ص۸۷.
۱۰۱- منتهی الامال، ج۱، ص۳۸۲.
۱۰۲- از مدینه تا مدینه، ص۲۳۵ با اندکی تصرف.
۱۰۳- شیخ مفید، ارشاد، رسولی محلاتی، سید هاشم، ج‏۲، ص۷۰.
۱۰۴- دائره المعارف تشیع، جمعی از نویسندگان ، ج۱۱، ص۸۳.
۱۰۵- فرهنگ عاشورا، جواد محدثی، ص۲۹۸- ۲۹۹.
۱۰۶- این مطلب در نامه عبدالله بن جعفر به امام(علیه السلام) طبق روایت الفتوح (ج۵، ص۷۵) و تاریخ طبری(ج۳، ص۲۹۶) آمده است.
۱۰۷- الفتوح، ج۵، ص۷۵؛ خوارزمی ضمن نقل این مطلب از وی(مقتل، ج۱، ص۳۱۲) یادآور می شود که وی این نامه را از مدینه نوشت.
۱۰۸- الکامل، ج۲، ص۴۸؛ البدایه و النهایه، ج۸، ص۱۶۹.
۱۰۹- الارشاد، شیخ مفید، ص۲۱۹.
۱۱۰- انساب الاشراف، بلاذری، ج۲، ص۳۰۰؛ الاصابه، ابن حجر عسقلانی، ج۴، ص۳۹.
۱۱۱- پس از شهادت امام حسین(علیه السلام) در سال ۶۱ ه.ق و بالاگرفتن کفر وطغیان یزید، مردم مدینه فرماندار شهر را به همراه مروان و سایر اموی ها از مدینه بیرون کردند و با عبدالله بن حنظله بیعت کردند. چون این خبر به گوش یزید رسید، مسلم بن عقبه را با لشکری فراوان برای سرکوب کردن مردم مدینه به آن جا گسیل داشت. جنگ عظیمی رخ داد و بسیاری از مردم مدینه کشته شدند. مردم مدینه چون تاب مقاومت را از دست دادند به قبر پیامبر(علیه السلام) پناه بردند. لشکر یزید به قتل عام مردم پرداختند.
۱۱۲- منتهی الامال، ج ۲، ص ۳۴.
۱۱۳- فضائل الخمسه من الصحاح السته، سید مرتضی فیروز آبادی، ج ‏۳، ص۲۸۰، «إنی لمع علی(علیه السلام) إذ أتی کربلاء فقال: یقتل فی هذا الموضع شهداء لیس مثلهم شهداء إلا شهداء بدر، أخرجه الطبرانی و ذکره الهیثمی أیضا فی مجمعه، ج ۹، ص۱۹۰.
۱۱۴- بحارالانوار، ج۴۲، ص۱۰۹ و ۱۱۰؛ «قد ثبت فی اصل الامامه ان ارکان الایمان التوحید و العدل و النبوه و الامامه و السید محمد بن حنفیه و عبدالله بن جعفر و امثالهم اجل قدرا و اعظم شانا من اعتقادهم خلاف الحق و خروجهم عن الایمان الذی یحصل به اکتساب الثواب الدائم و الخلاص من العقاب.»
۱۱۵- مناقب آل ابی طالب(علیه السلام)، ج ۴، ص ۱۱۵.
۱۱۶- همان؛ انساب الاشراف، ج۳، ص۴۰۶.
۱۱۷- روضه الشهداء، ص۳۱۵.
۱۱۸- مقتل الحسین(ع)، ابومخنف، ص۱۱۴ و ۱۱۵.
۱۱۹- الاقبال، ج۳، ص۷۵ و ۷۶.
۱۲۰- جمهره انساب العرب، ص۶۸.
۱۲۱- مقاتل الطالبیین، ابوالفرج اصفهانی، ص۹۱ و ۱۲۴.
۱۲۲- جمهره انساب العرب، ص۶۸.
۱۲۳- مـقـاتـل الطـالبـیـیـن، ص۹۱ و ۱۲۴؛ مـنـاقـب آل ابی طالب، ج۴، ص۱۲۲.
۱۲۴- الفتوح، ج۵، ص۲۰۴؛ وسیله الدارین، ص۲۴۶.
۱۲۵- مقاتل الطالبین، ص۹۶؛ رجال شیخ طوسی، ص۱۰۵؛ مقتل خوارزمی، ج۳، ص۳۱.
۱۲۶- مقاتل الطالبین، ص۹۶.
۱۲۷- تسلیه المجالس, ج۲، ص۳۰۳.
۱۲۸- مقاتل الطالبیبن، ص۹۶.
۱۲۹- مناقب ابن شهرآشوب، ج۴، ص۱۰۶.
۱۳۰- مناقب آل ابیطالب, ج۴، ص۱۱۱.
۱۳۱- الاحتجاج، طبرسی، ج۲، ص۳؛ الغدیر، عبدالحسین امینی، ج۱، ص۱۹۹.
۱۳۲- الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج۲، ص۴۳۶.
۱۳۳ – همان، ج۲، ص۴۴۵.
۱۳۴- انساب الاشراف، بلاذری، ج۲، ص۶۷. در برخی از منابع گفته شده که این جریان در زمان امام حسن(علیه السلام) اتفاق افتاده است و حضرت مجتبی(علیه السلام) این اقدام شجاعانه را انجام داده اند که جریان مفصل آن قبلاً ذکر شد.
۱۳۵- تذکره‏ الخواص، ص۱۷۴.
۱۳۶- معجم رجال الحدیث، ج۱۰، ص۱۴۳.
۱۳۷- الاصابه، ابن حجر العسقلانی، ج۲، ص۲۸۰.
۱۳۸- رجال مامقانی، ج۲، ص۱۷۲.
۱۳۹- المغازی، محمدبن عمر واقدی، ج۲، ص۷۶۲.
۱۴۰- پیامبر و یاران، ج۴، ص۱۳۷. عون بن جعفر ازکسانی بود که با حضرت از مدینه خارج شد و در کربلا شهید گشت.
۱۴۱- ابصارالعین، ص۷۵.
۱۴۲- تنقیح المقال، ج۲، ص۱۷۳.
۱۴۳- قاموس الرجال، ج۵، ص۴۱۲.
۱۴۴- بحار الانوار، ج۴۵، ص۱۲۲؛ مناقب آل ابی‌طالب، ج۴، ص۱۰۶.
۱۴۵- مجالس المومنین، ج۱، ص۱۹۳- ۱۹۵.
۱۴۶- المجدی، ص۲۹۷ و ۲۹۸.
۱۴۷- عیون الاخبار، ابن قتیبه، ج۳، ص۴۰.
۱۴۸- انساب الاشراف، احمدبن یحیی بلاذری، ج۲، ص۵۳.
۱۴۹- قاموس الرجال، ج۵، ص۴۱۱
۱۵۰- الاصابه، ج۲، ص۲۸۱.
۱۵۱- ثمرات الاوراق حموی، ج ، ص۲۴؛ قصص العرب، ج۱، ص۴۲۵.
۱۵۲- مستطرف، ج ، ص۳۶.
۱۵۳- قاموس الرجال، ج  ، ص۴۱۰.
۱۵۴- العقد الفرید، ج۶، ص۱۴۳ و ج۱، ص۲۶۹.
۱۵۵- الاستیعاب، ج۲، ص۲۷۷.
۱۵۶- سیراعلام النبلاء، ج۳، ص ۴۵۸.
۱۵۷- عیون الاخبار، ابن قتیبه، ج۳، ص۴۰.
۱۵۸- شرح نهج البلاغه، ابن ابی‌الحدید، ج۲، ص۱۶۹.
۱۵۹- همان، ص۱۷۰.
۱۶۰- انساب الاشراف، احمدبن یحیی بلاذری، ج۲، ص۴۶.
۱۶۱- تاریخ طبری، محمدبن جریر طبری، ج۵، ص۱۴۶.
۱۶۲- الکامل فی اللغه، محمدبن یزید مبرد، به کوشش تغارید بیضون و نعیم زر زور، ج۱، ص۵۳۸.
۱۶۳- تاریخ التواریخ، عباسقلی خان سپهر، ج۲، ص ۶۰۳.
۱۶۴- معجم رجال الحدیث، ج۱۰، ص۳۸، ش۶۷۵۱.
۱۶۵- همان.
۱۶۶- سیراعلام النبلاء، ج۲، ص۴۵۶.
۱۶۷- تاریخ التواریخ، عباسقلی خان سپهر، ج۲، ص ۶۲۸؛ مروج الذهب، مسعودی، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج۲، ص۱۷۰
۱۶۸- سیمای زینب کبری، اکبر بابازاده، ص۵۲..
۱۶۹- نهج البلاغه، خطبه ۱۹ و نامه ۵.
۱۷۰- الکوکب الدری، ج۲، ص۲۱۳.
۱۷۱- الکامل، ابن اثیر، ج ۷، ص ۱۳۴؛ الاصابه، ابن حجرالعسقلانی، ج ۴، ص ۳۱۵.
۱۷۲ – زینب الکبری، ص۹۴.
۱۷۳- ریاحین الشریعه، ج۳، ص۴۱ .
۱۷۴- زینب کبری، ص۱۵.
۱۷۵- سیره ابن اسحاق.
۱۷۶- نسب قریش، مصعب بن عبدالله الزبیری، ص ۸۲.
۱۷۷- انساب الاشراف، احمدبن یحیی بلاذری، ج۲، ص۶۷؛ المعارف، عبدالله بن مسلم (ابن قتیبه)، ص ۲۰۷؛
۱۷۸- المجدی فی انساب الطالبیین، ابن الحسن علی بن محمد العمری، به کوشش محمد مهدی دامغانی، ص ۲۹۷.
۱۷۹- نسب قریش، مصعب بن عبدالله الزبیری، ص۸۳. هم چنین ر. ک: انساب الاشراف، احمدبن یحیی بلاذری، ج۲، ص۶۷.
۱۸۰- مناقب آل ابی طالب، علی بن شهر آشوب، ج۳، ص۱۶۲.
۱۸۱- نسب قریش، مصعب بن عبدالله الزبیری، ص۸۲؛ هم چنین ر.ک: المعارف، ابن قتیبه، ص۲۰۷؛ انساب الاشراف، احمدبن یحیی بلاذری، ج۲، ص۶۷.
۱۸۲- انساب الاشراف، احمدبن یحیی بلاذری، ج۲، ص۱۹۰؛ طبقات الکبری، ابن سعد، ج۸، ص۴۶۳.؛ مناقب آل ابی طالب، محمدبن علی بن شهرآشوب، ج۳، ص۱۶۲؛ الاصابه فی تمییز الصحابه، ابن حجر العسقلانی، ج۴، ص ۴۶۹.
۱۸۳- طبقات الکبری، ابن سعد، ج۸، ص۴۶۳؛ هم چنین ر.ک: الاصابه فی تمییز الصحابه، ابن حجر العسقلانی، ج۴، ص ۴۶۹؛ سیر اعلام النبلاء، شمس الدین محمد بن احمد ذهبی، ج۳، ص۵۰۲.
۱۸۴- انساب الاشراف، احمدبن یحیی بلاذری، ج۲، ص ۴۵
۱۸۵- مروج الذهب، علی بن حسین مسعودی، ج۱، ص۱۷۰.
۱۸۶- الکامل فی التاریخ، عزالدین محمدبن محمدبن اثیر، ج۳، ص۲۰۱.
۱۸۷- اخبار مدینه، ابن نجار، ص۱۵۴.
۱۸۸- وفاء ‌الوفا، نورالدین علی بن احمد السمهودی، ج۳، ص۹۱۱.
۱۸۹- ر.ک: عمده الطالب فی انساب آل ابی طالب، احمدبن علی الحسینی (ابن عنبه)، ص۵۶

https://www.sibtayn.com/fa/index.php?option=com_content&view=article&id=73468&catid=341&Itemid=853

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *