خاطره یک خانم مربی مهد کودک

چند سال پیش در مهدکودکی با بچه های ۴ ساله کار می کردم می خواستم چکمه های یه بچه ای رو پاش کنم ولی چکمه ها به پای بچه نمی رفت. بعد از کلی فشار و خم و راست شدن، بچه رو بغل کردم و گذاشتم روی میز، بعد روی زمین… و بالاخره با هزار جابجایی و فشار چکمه ها رو پای بچه کردم و یه نفس راحت کشیدم که…
هنوز آخیش گفتنم تموم نشده بود که بچه گفت : این چکمه ها لنگه به لنگه است

ادامه خواندن خاطره یک خانم مربی مهد کودک