انگشت انگشت مَبَر..تا خیک خیک نریزی

تاجری در وقت خرید روغن، هر دو انگشت سبابه را به دور پیمانه بگذارد تا روغن بیشتری برداشته شود و برعکس در وقت فروختن، آن دو انگشت را درون پیمانه بگذارد تا روغن کمتری داده شود.
هر چه غلام او را از این کار بر حذر می‌داشت مرد توجه نمی‌شد
تا این که روزی هزار خیک روغن خرید و برای فروش آنها را بار کشتی کرد تا در شهر دیگری بفروشد.
وقتی کشتی به میان دریا رسید، دریا توفانی شد.
ناخدا فرمان داد تمام بارها را به دریا بریزند تا کشتی سبک شود
و مسافران از خطر غرق شدن رهایی یابند.
آن مرد از ترس جان، خیک‌ها را یکی یکی به دریا می‌انداخت.
در این حال غلام گفت: «ارباب انگشت انگشت مَبَر..تا خیک خیک نریزی.

مراقب نمکهای زندگیتان باشید

روزگار غریبی است … .

نمکدان را که پر می کنی توجهی به ریختن نمکها نداری …
اما زعفران راکه می سابی به دانه دانه اش توجه می کنی..!!
حال آنکه بدون نمک هیچ غذایی خوشمزه نیست…
ولی بدون زعفران ماهها و سالهامی توان آشپزی کرد و غذا خورد …
مراقب نمکهای زندگیتان باشید….
ساده و بی ریا و همیشه دم دست…
که اگر نباشند وای بر سفره زندگی..

داستان ضرب المثل آنقدر شور بود که خان هم فهمید

روزی بود و روزگاری بود. در زمان های نه چندان دور هر روستایی صاحبی داشت.روستاها مانند کالاهای دیگر خرید و فروش می شدند. مردم روستا مجبور بودند هر ساله مقداری از دسترنج خود را به صاحب روستا که به اون خان می گفتند بدهند.
یکی از روستاها صاحبی داشت که به او قلی خان می گفتند.او نه زحمتی می کشید و نه کاری می کرد و همه ی مردم از زورگویی هایش ناراضی بودند.

ادامه خواندن داستان ضرب المثل آنقدر شور بود که خان هم فهمید

یک روز زندگی

دو روز مانده به پایان جهان تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است، تقویمش پرشده بود و تنها دو روز، تنها دو روز خط نخورده باقی بود.
پریشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد، داد زد وبدوبیراه گفت، خدا سکوت کرد، جیغ زد وجاروجنجال راه انداخت، خدا سکوت کرد، آسمان وزمین را به هم ریخت، خدا سکوت کرد.

ادامه خواندن یک روز زندگی

دید آمریکایی و فکرایرانی

سه نفرآمریکایی و سه نفر ایرانی با همدیگر برای شرکت در یک کنفرانس میرفتند. در ایستگاه قطار سه آمریکایی هرکدام یک بلیط خریدند، اما درکمال تعجب دیدندکه ایرانیها سه نفرشان یک بلیط خریده اند.          
یکی از آمریکایی ها گفت: چطوراست که شما سه نفری با یک بلیط مسافرت می کنید؟ یکی از ایرانیها گفت: صبرکن تا نشانت بدهیم.

ادامه خواندن دید آمریکایی و فکرایرانی

یادش بخیر قدیما / ۲

پاک کن های جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی، بعد با طرف آبیش می خواستیم که خودکارو پاک کنیم، همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه و کثیف می شد.

ادامه خواندن یادش بخیر قدیما / ۲

یادش بخیر قدیما / ۱

یادش بخیر قدیما دیپلم که میگرفتی فرداش راحت میرفتی سر کار. ولی حالا دکتراتو هم بگیری شاید با کلی پارتی بازی و رشوه و منت کشی یه کار موقت با حقوق اداره کار گیرت بیاد.

ادامه خواندن یادش بخیر قدیما / ۱

آیامی دانید که…… ؟

در کشور سوئیس اگر شخصی سه بار امتحان گواهینامه رانندگی رد شود، باید یک جلسه به روانشناس مراجعه کند تا علت ان را بیابند.
استیو جابز موسس شرکت اپل هیچوقت به فرزندانش اجازه استفاده از آیفون و آی پد  را نمی داد.

ادامه خواندن آیامی دانید که…… ؟

ماجرای دیدار رهبر معظم انقلاب با حاج اسماعیل دولابی

۹بهمن ماه سالروز درگذشت عالم بزرگوار حاج محمد اسماعیل دولابی می باشد.   حاج محمّداسماعیل دولابی در سال ۱۲۸۲ شمسی برابر با ۱۳۲۱ هجری قمری در یکی از محلات جنوب شرق تهران به نام دولاب به دنیا آمد. خانواده ایشان اهل معرفت، کرم و دلدادۀ اهل بیت (علیهم‌السلام) و همواره مورد احترام، اعتماد و رجوع مردم بودند. پدر بزرگوارشان نیز، بزرگتر و معتمد محل و منزلشان مأمن مردم و پذیرای اهل علم و معرفت بوده است.

ادامه خواندن ماجرای دیدار رهبر معظم انقلاب با حاج اسماعیل دولابی

چه زمانی عقب رفته ایم

اگر زمانی که دیگران پیش می روند ما در فکر حفظ وضع موجود خودمان باشیم در واقع عقب رفته ایم.
بخواهیم یا نخواهیم رقابت سکون ندارد.

جهت بهتر روشن شدن این متن داستان کوتاه را در ادامه بخوانید.

ادامه خواندن چه زمانی عقب رفته ایم

حجت‌الاسلام قرائتی : برای چه‌ چیزهایی باید خوشحال و ناراحت شویم؟

حجت‌الاسلام قرائتی در کتاب «خنده و گریه» با نگارشی روان در مورد شاد بودن فرد مسلمان و اینکه چگونه شاد باشیم و چطور بخندیم که خنده حرام نباشد، موضوعاتی از ائمه معصومین(ع) و نقل کرده است.

ادامه خواندن حجت‌الاسلام قرائتی : برای چه‌ چیزهایی باید خوشحال و ناراحت شویم؟