ماجرای ساخت تسبیح گِلی برای مادر نگهبان عراقی

یک روز کنار حیاط خاکی اردوگاه نشسته بودم و داشتم مقداری گِل را که از قبل درست کرده بودم، وَرز می دادم. تصمیم داشتم یه تسبیح از آن گِل درست کنم .

به همین دلیل آن قطعه گِل را مرتب با زدن به یک قسمت سیمانی راهرو آسایشگاه آماده می کردم که وقتی رفتیم داخل، خودم را به ساختن یک تسبیح کوچک ۱۰۱ دانه سرگرم کنم.

ادامه خواندن ماجرای ساخت تسبیح گِلی برای مادر نگهبان عراقی